۱تواریخ ۲۸:۲ کتاب مقدّس—ترجمهٔ دنیای جدید ۲ آن وقت، داوود پادشاه بلند شد و گفت: «ای برادران من و ای قوم من، به من گوش دهید! آرزوی قلبیام بود که خانهای بسازم تا زیرپایی خدایمان باشد و صندوق عهد یَهُوَه در آن قرار گیرد.+ من برای ساختن آن تدارکاتی هم دیدم.+ مزامیر ۱۳۲:۷ کتاب مقدّس—ترجمهٔ دنیای جدید ۷ بیایید به خانهٔ او* وارد شویم،+و او را در پیشگاهش* بپرستیم.+
۲ آن وقت، داوود پادشاه بلند شد و گفت: «ای برادران من و ای قوم من، به من گوش دهید! آرزوی قلبیام بود که خانهای بسازم تا زیرپایی خدایمان باشد و صندوق عهد یَهُوَه در آن قرار گیرد.+ من برای ساختن آن تدارکاتی هم دیدم.+