ایّوب
۲ کسانی که مرا مسخره میکنند دورتادورم را گرفتهاند،+
و مجبورم به سرکشیهایشان چشم بدوزم.
۳ خدایا، خواهش میکنم ضامن من باش!*
وگرنه چه کسی با من دست میدهد و ضامن من میشود؟+
۵ هستند کسانی که داراییشان را با دوستانشان سهیم میشوند،
در حالی که چشمان فرزندانشان تار میشود.
۷ چشمانم از غصه تار شده،+
و فقط سایهای از اعضای بدن من باقی مانده است.
۸ اشخاص درستکار با دیدن وضعیت من حیرت میکنند،
و افراد بیگناه از دست خدانشناسان* عصبانی میشوند.
۱۰ همهٔ شما بیایید و به بحثهایتان ادامه دهید،
چون تا حالا من نتوانستهام هیچ عاقلی بین شما پیدا کنم.+
۱۲ آنها شب را روز جلوه میدهند،
و با وجود تاریکی میگویند، ‹روشنایی نزدیک است.›
۱۴ به گودال میگویم،+ ‹تو پدر من هستی!›
و به کِرم میگویم، ‹تو مادر و خواهر من هستی!›
۱۵ پس امید من کجاست؟+
چه کسی میتواند ببیند که امیدی برایم هست؟