ایّوب
۱ مردی به اسم ایّوب* بود که در سرزمین عوص زندگی میکرد.+ او مردی درستکار،+ بیعیب* و خداترس بود و از بدی دوری میکرد.+ ۲ او هفت پسر و سه دختر داشت. ۳ ایّوب صاحب ۷۰۰۰ گوسفند، ۳۰۰۰ شتر، ۱۰۰۰ گاو* و ۵۰۰ الاغ* بود و خدمتکاران زیادی هم داشت. او بین مردم مشرقزمین از همه ثروتمندتر* بود.
۴ هر کدام از پسران ایّوب به نوبت در خانهشان مهمانی میگرفتند و سه خواهرشان را هم دعوت میکردند تا با هم بخورند و بنوشند. ۵ هر دفعه، بعد از پایان روزهای مهمانی، ایّوب از فرزندانش میخواست که پیش او بیایند تا آنها را از دید خدا پاک و مقدّس کند. ایّوب صبح زود بلند میشد و برای هر کدام از آنها قربانی سوختنی تقدیم میکرد،+ چون پیش خودش میگفت: «شاید فرزندانم گناه کردهاند و خدا را در دلشان لعنت کردهاند.» ایّوب عادت داشت همیشه این کار را انجام دهد.+
۶ روزی پسران خدای حقیقی*+ در حضور یَهُوَه جمع شدند + و شیطان هم + به جمع آنها وارد شد.+
۷ یَهُوَه از شیطان پرسید: «از کجا میآیی؟» شیطان به یَهُوَه جواب داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر و سیاحت در آن.»+ ۸ یَهُوَه به شیطان گفت: «به بندهٔ من ایّوب توجه کردی؟ روی زمین کسی مثل او پیدا نمیشود. او مردی درستکار،+ بیعیب* و خداترس است که از بدی دوری میکند.» ۹ شیطان به یَهُوَه جواب داد: «اگر خداترسی برای ایّوب نفعی نداشت، آیا باز هم این کار را میکرد؟+ ۱۰ مگر تو از او و خانه و اموالش محافظت نکردهای؟*+ تو به دسترنج او برکت دادهای + و گلههایش در تمام سرزمین پخش و زیاد شدهاند. ۱۱ حالا دستت را دراز کن و هر چه را که دارد از او بگیر، آن وقت او حتماً جلوی چشمانت تو را لعنت خواهد کرد.» ۱۲ یَهُوَه به شیطان گفت: «هر چه را که دارد در اختیار تو میگذارم. فقط به خودش صدمهای نزن!» پس شیطان از حضور یَهُوَه رفت.+
۱۳ یک روز وقتی پسران و دختران ایّوب در خانهٔ برادر بزرگشان غذا میخوردند و شراب مینوشیدند،+ ۱۴ یکی از خدمتکاران ایّوب پیش او آمد و گفت: «وقتی گاوهایت در حال شخم زدن بودند و الاغهایت میچریدند، ۱۵ یکدفعه سَباییها حمله کردند و آنها را با خودشان بردند. بعد خدمتکارانت را با شمشیر کشتند و فقط من زنده ماندم و آمدم که به تو خبر بدهم.»
۱۶ او هنوز مشغول صحبت بود که خدمتکار دیگری آمد و گفت: «آتش از طرف خدا* بر سر گوسفندان و چوپانهایت آمد و همهٔ آنها را از بین برد! فقط من زنده ماندم و آمدم که به تو خبر بدهم.»
۱۷ او هنوز مشغول صحبت بود که خدمتکار دیگری آمد و گفت: «کلدانیها + در سه دسته به ما حمله کردند و شترهایت را بردند و خدمتکارانت را با شمشیر کشتند. فقط من زنده ماندم و آمدم که به تو خبر بدهم.»
۱۸ او هنوز مشغول صحبت بود که باز خدمتکار دیگری آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانهٔ برادر بزرگشان غذا میخوردند و شراب مینوشیدند. ۱۹ همان موقع باد شدیدی از طرف بیابان آمد و به هر چهار طرف خانه خورد، طوری که خانه بر سر آن جوانان خراب شد و همه زیر آوار مردند. فقط من زنده ماندم و آمدم که به تو خبر بدهم.»
۲۰ ایّوب با شنیدن این خبرها بلند شد و لباسش را چاک زد. بعد موهای سرش را تراشید و به خاک افتاد و سجده کرد ۲۱ و گفت:
یَهُوَه داد + و یَهُوَه گرفت.
اسم یَهُوَه از این به بعد هم ستایش شود.»
۲۲ ایّوب با وجود همهٔ این اتفاقات گناه نکرد و خدا را مقصر ندانست.*
۲ روزی دیگر پسران خدای حقیقی*+ در حضور یَهُوَه جمع شدند + و شیطان هم به جمع آنها آمد و در مقابل یَهُوَه حاضر شد.+
۲ آن وقت یَهُوَه از شیطان پرسید: «از کجا میآیی؟» شیطان به یَهُوَه جواب داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر و سیاحت در آن.»+ ۳ یَهُوَه به شیطان گفت: «به بندهٔ من ایّوب توجه کردی؟ روی زمین کسی مثل او پیدا نمیشود. او مردی درستکار،+ بیعیب* و خداترس است که از بدی دوری میکند. هرچند سعی میکنی مرا برانگیزی تا بیدلیل ایّوب را نابود کنم،+ او هنوز به من وفادار مانده است.»+ ۴ شیطان در جواب یَهُوَه گفت: «پوست به عوض پوست. انسان حاضر است برای نجات جانش هر چه دارد بدهد. ۵ حالا دستت را دراز کن و به بدنش* آسیب برسان، آن وقت او حتماً جلوی چشمانت تو را لعنت خواهد کرد.»+
۶ یَهُوَه به شیطان گفت: «او را در اختیار تو میگذارم! اما اجازه نداری جانش را بگیری!» ۷ پس شیطان از حضور یَهُوَه رفت و ایّوب را از سر تا پا به دملهای دردناک* مبتلا کرد.+ ۸ ایّوب در خاکستر نشست + و یک تکه سفال برداشت تا خودش را با آن بخاراند.
۹ در آخر زنش به او گفت: «هنوز میخواهی وفاداریات را حفظ کنی؟ خدا را لعنت کن و بمیر!» ۱۰ اما ایّوب به او گفت: «تو مثل یک زن بیفکر حرف میزنی. آیا فقط باید چیزهای خوب از خدای حقیقی به ما برسد و چیزهای بد نرسد؟»+ ایّوب با وجود همهٔ بلاهایی که به سرش آمد، هیچ وقت با حرفهایش* گناه نکرد.+
۱۱ سه نفر از دوستان* ایّوب، یعنی اِلیفاز تیمانی،+ بِلدَد شوحی + و صوفَر نَعَماتی،+ وقتی شنیدند که چه بلاهایی به سر ایّوب آمده، برای دیدن ایّوب از محل زندگیشان راه افتادند. آنها قرار گذاشتند که همدیگر را ببینند و به عیادت ایّوب بروند تا با او همدردی کنند و به او تسلّی دهند. ۱۲ وقتی آنها ایّوب را از دور دیدند، او را نشناختند. پس با صدای بلند گریه کردند و لباسهایشان را چاک زدند و روی سرشان خاک ریختند.+ ۱۳ آنها بدون این که یک کلمه با او حرف بزنند، هفت شبانهروز کنار او روی زمین نشستند، چون میدیدند که درد شدیدی میکشد.+
۳ بعد از آن، ایّوب شروع به صحبت کرد و روزی را که به دنیا آمده بود، لعنت کرد.+ ۲ ایّوب گفت:
۳ «لعنت به روزی که به دنیا آمدم،+
و لعنت به شبی که گفته شد: ‹نطفهٔ انسانی بسته شد!›
۴ کاش آن روز تاریک شود،
خدا آن روز را فراموش کند،
و نوری در آن نتابد.
۵ تاریکی و ظلمت،* آن روز را بپوشاند،
ابر بارانزا بر آن سایه بیندازد،
و تاریکی غلیظ،* آن را به وحشت بیندازد.
۷ کسی در آن شب به دنیا نیاید،
و فریاد شادی در آن شنیده نشود.
۹ ستارگان آن شب، بینور شوند.
آن شب، بیهوده برای روشنایی صبح انتظار بکشد،
و طلوع آفتاب را نبیند؛
۱۰ چون رحم مادرم را نبست،+
و گذاشت چشمانم این مصیبتها را ببیند.
۱۱ چرا موقع تولّدم نمردم؟
چرا وقتی از رحم مادرم بیرون آمدم، از بین نرفتم؟+
۱۲ چرا مادرم مرا روی زانوهایش گذاشت،
و به من شیر داد؟
۱۳ اگر آن وقت میمردم، حالا با خیال راحت در خواب بودم؛+
میخوابیدم و در آرامش بودم؛+
۱۴ همراه با پادشاهان جهان و مشاورانشان،
با پادشاهانی که قصرهایی* برای خودشان ساختند؛ قصرهایی که حالا ویران شدهاند؛
۱۵ و یا همراه با امیرانی که صاحب طلا بودند،
و خانههایشان پر از نقره بود.
۱۶ چرا مثل جنینِ سِقطشده نبودم؟
چرا مرده به دنیا نیامدم؟*
۱۷ چون در گور، حتی خشم شریران فرو مینشیند،
و خستگان در آرامشند.+
۱۸ در آنجا همهٔ زندانیان آسایش دارند؛
و صدای کسی را که از آنها بیگاری میکشد نمیشنوند.
۱۹ در آنجا فرقی بین کوچک و بزرگ نیست،+
و غلام از دست اربابش آزاد است.
۲۰ چرا خدا نور را بر کسی که رنج میبیند میتاباند؟
۲۱ چرا مرگ به سراغ کسانی که آرزویش را دارند، نمیآید؟+
آنها بیشتر از گنجهای مخفی در جستجوی مرگ هستند؛
۲۲ چقدر شاد و خوشحالند،
وقتی قبر را پیدا میکنند.
۲۳ چرا خدا نور را بر کسی که راهش را گم کرده میتاباند،
بر کسی که دورتادور او را دیوار کشیده است؟+
۲۵ چیزی که همیشه از آن میترسیدم به سرم آمده،
چیزی که از آن وحشت داشتم، تمام وجودم را گرفته.
۲۶ هیچ آرامش و راحتی و هیچ آسایشی ندارم؛
رنجهایم پایان ندارد.»
۴ بعد اِلیفاز تیمانی + به ایّوب گفت:
۲ «اگر کسی سعی کند چیزی به تو بگوید، آیا صبرت را از دست میدهی؟
چون کیست که بتواند ساکت بماند؟
۳ تو خیلیها را اصلاح میکردی،
و به ضعیفان* قدرت و نیرو میدادی.
۴ با حرفهایت کسانی را که لغزش میخوردند، بلند میکردی،
و به کسانی که محتاج کمک بودند،* قوّتقلب میدادی.
۵ ولی حالا خودت به مصیبت گرفتار شدهای و از پا درآمدهای،*
بلا بدنت را لمس کرده و پریشان شدهای.
۶ آیا خداترسیات به تو اعتماد و اطمینان نمیدهد؟
آیا وفاداریات + تو را امیدوار نمیکند؟
۷ لطفاً به یاد بیاور که آیا تا حالا شخص بیگناهی از بین رفته؟
آیا تا حالا آدم درستکاری نابود شده؟
۸ تا آنجایی که من میدانم، کسانی که بذر شرارت میپاشند،
و کسانی که بدی میکارند، همان را درو میکنند.
۹ با نَفَس خدا از بین میروند،
و در طوفانِ خشم او نابود میشوند.
۱۰ غرّش شیر و نعرهٔ بچه شیر به گوش میرسد،
ولی حتی دندانهای شیرانِ قوی هم میشکند.
۱۱ شیر از نبودن شکار هلاک میشود،
و بچههای شیر پراکنده میشوند.
۱۲ پیغامی در خلوت به من رسید؛
آن پیغام به شکل زمزمهای به گوشم رسید.
۱۳ یک شب، وقتی در خواب عمیقی بودم،
رؤیایی دیدم که مرا پریشان کرد.
۱۴ ناگهان ترس و لرز همهٔ وجودم را گرفت،
و ترس تا استخوانهایم نفوذ کرد.
۱۵ روحی* از پیش روی من گذشت،
و مو بر تنم راست شد!
۱۶ بعد بیحرکت ایستاد،
ولی ظاهرش را تشخیص نمیدادم.
سایهای جلوی چشمانم بود؛
همه جا ساکت بود. بعد صدایی شنیدم که گفت:
۱۷ ‹آیا انسان فناپذیر میتواند از خدا عادلتر باشد؟
آیا انسان میتواند از خالقش پاکتر باشد؟›
۱۸ خدا به خادمانش هیچ اعتمادی ندارد،
و از فرشتگانش* ایراد میگیرد،
۱۹ چه برسد به کسانی که در خانههای گِلی ساکنند،
و بنیادشان در خاک است،+
و آسانتر از بید له میشوند!
۲۰ صبح زندهاند، ولی قبل از رسیدن شب کاملاً له میشوند؛
و بدون این که کسی بفهمد، تا ابد از بین میروند.
۲۱ آیا آنها مثل خیمهای نیستند که فرو میریزد؟*
آنها در جهالت و نادانی* میمیرند.
۵ «لطفاً فریاد بزن! ببین آیا کسی هست که به تو جواب دهد؟
دست به دامن کدام یک از مقدّسان میشوی؟
۲ دلخوری، شخص نادان را میکُشد،
و حسادت، جان سادهلوح را میگیرد.
۳ به چشمانم دیدهام که شخص نادان مدتی ریشه میدواند،
ولی ناگهان بلایی به سر خانهاش میآید.
۴ فرزندانش هیچ امنیتی ندارند؛
کنار دروازهٔ شهر به آنها ظلم میشود + و کسی نیست که نجاتشان دهد.
۵ محصولش را شخص گرسنه میخورَد،
حتی اگر در میان خارها باشد.
مال و اموال شخص نادان و فرزندانش غارت میشود.
۶ بلا از خاک جوانه نمیزند،
و رنج و مصیبت از زمین رشد نمیکند.
۷ همان طور که شعله از آتش بلند میشود،
رنج و مصیبت هم از موقع تولّد انسان با اوست.
۸ اگر من جای تو بودم، از خدا کمک میخواستم،
و مشکلم را پیش او میبردم.
۹ چون او کارهای عظیمی میکند که غیر قابل درک است،
کارهای شگفتانگیزی که نمیشود آنها را شمرد.
۱۰ او بر زمین باران میباراند،
و کشتزارها را آبیاری میکند.
۱۱ حقیران را سرافراز میکند،
و افسردگان* را نجات میدهد.
۱۲ نقشههای حیلهگران را نقش بر آب میکند،
تا در کارهایشان موفق نشوند.
۱۳ حکیمان را در دامهایی که با حیله و نیرنگ برای دیگران میگذارند گرفتار میکند،+
و نقشههای زیرکانهشان را خنثی میکند.
۱۴ روشنی روز برای آنها مثل تاریکی شب است،
و موقع ظهر، کورمال کورمال راه میروند، طوری که انگار شب است.
۱۵ خدا نیازمندان را از حرفهای نیشدار آنها* نجات میدهد،
و فقیران را از دست زورمندان.
۱۶ در نتیجه، برای حقیران امیدی هست،
و دهان شریران بسته میشود.
۱۷ چه شاد است کسی که خدا او را توبیخ کند؛
پس تأدیبی را که از طرف خدای قادر مطلق است، رد نکن!
۱۸ خدا مجروح میکند، ولی خودش هم زخم را میبندد؛
او زخمی میکند، ولی با دست خودش شفا هم میدهد.
۱۹ او تو را از شش بلا نجات میدهد،
حتی هفتمین هم به تو آسیب نمیرساند.
۲۰ در زمان قحطی، تو را از مرگ نجات میدهد،*
و در زمان جنگ از دست شمشیر.
۲۱ از زخم زبان در امان میمانی،+
و وقتی مصیبت و نابودی سراغت بیاید، ترس به دل راه نمیدهی.
۲۲ به هلاکت و گرسنگی میخندی،
و از حیوانات وحشی زمین نمیترسی.
۲۳ سنگهای مزرعه به تو آسیب نخواهند رساند،*
و حیوانات وحشی با تو در صلح و صفا خواهند بود.
۲۴ شک نخواهی داشت که خیمهات امن است،
و وقتی نگاهت را به چراگاه بیندازی، میبینی که چیزی کم نداری.
۲۵ صاحب فرزندان زیادی میشوی،
و نسل تو به فراوانی گیاهان زمین میشود.
۲۶ تا وقتی که به قبر بروی، از قدرتت کم نمیشود،
مثل خوشهٔ گندم که تا وقتش نرسد، درو نمیشود.
۲۷ ما دربارهٔ این موضوع تحقیق کردهایم و میدانیم که حقیقت دارد.
گوش بده و قبولش کن.»
۶ ایّوب در جواب گفت:
۲ «ای کاش غم و غصهٔ من وزن میشد،+
و همراه مصیبتم روی کفهٔ ترازو گذاشته میشد!
۳ آن وقت معلوم میشد که سنگینتر از شنهای ساحل دریاست!
برای همین، از روی بیفکری حرف زدهام.*+
۴ خدای قادر مطلق تیرهایش را به من زده است،
زهر تیرهایش در وجودم پخش شده؛*+
بلاهای وحشتناکی از طرف خدا به ضدّ من صفآرایی کردهاند.
۵ آیا خرِ وحشی + وقتی علف دارد، عرعر میکند؟
آیا گاو نر وقتی یونجه دارد، با نعره مومو میکند؟
۶ آیا میشود غذای بیمزه را بدون نمک خورد؟
آیا سفیدهٔ تخممرغ* مزهای دارد؟
۷ هیچ وقت نخواستهام به این چیزها لب بزنم.
این غذاها حالم را به هم میزند.
۸ ای کاش خدا آرزویم را برآورده میکرد،
و چیزی را که از او خواستم به من میداد!
۹ ای کاش خدا راضی میشد که مرا له کند،
و دستش را دراز میکرد تا مرا از بین ببرد!+
۱۰ اگر این کار را میکرد، راحت میشدم؛
و با وجود این دردهای پیدرپی، غرق شادی بودم،
چون گفتههای خدای مقدّس را انکار نکردهام.+
۱۱ آیا قدرتش را دارم که بیشتر از این انتظار بکشم؟+
با چه امیدی به زندگی ادامه دهم؟
۱۲ مگر قدرت من مثل قدرت سنگ است؟
مگر گوشت تنم از آهن* است؟
۱۳ آیا راهی وجود دارد که بتوانم به خودم کمک کنم؟
چون تمام حمایتی که داشتم از من گرفته شده!
۱۵ برادران خودم مثل رودخانهای که در زمستان جاریست، غیر قابل اعتمادند؛+
مثل رودخانههای زمستانی که آبشان خشک میشود.
۱۶ یخها این رودخانهها را سیاه کردهاند،
و برفهای آبشده در آنها پنهان شدهاند.
۱۷ ولی در فصل تابستان، بیآب و محو میشوند؛
وقتی هوا داغ میشود خشک میشوند.
۱۸ مسیرشان منحرف میشود؛
آبشان به صحرا میریزد و ناپدید میشود.
۲۰ آنها از اطمینان نابجایشان سرافکنده میشوند؛
وقتی به آنجا میرسند، مأیوس میشوند.
۲۱ شما از نظر من مثل آن رودخانهها شدهاید؛+
شما میبینید که بلاهای من چقدر وحشتناک است و برای همین میترسید.+
۲۲ آیا تا حالا از شما خواستهام که چیزی به من بدهید؟
یا خواهش کردهام که از مال و اموالتان به من هدیه بدهید؟
۲۳ آیا تا حالا از شما خواستهام که مرا از دست دشمنانم نجات دهید؟
یا مرا از دست مخالفانم نجات دهید؟*
۲۴ به من تعلیم دهید، آن وقت ساکت میشوم؛+
به من کمک کنید که بفهمم چه کار اشتباهی کردهام!
۲۵ شنیدن حقیقت، دردناک نیست!+
اما توبیخی که شما میکنید چه فایدهای دارد؟+
۲۶ آیا میخواهید مرا به خاطر چیزهایی که گفتم، محکوم کنید؟
آیا حرفهای مردی درمانده،+ باد هواست؟
۲۸ حالا برگردید و به من نگاه کنید،
چون به شما دروغ نمیگویم!
۲۹ لطفاً دوباره خوب فکر کنید و مرا محکوم نکنید،
خوب فکر کنید، چون من هنوز مثل سابق درستکارم.
۳۰ آیا فکر میکنید حرفهایم منصفانه نیست؟
آیا فکر میکنید نمیتوانم تشخیص دهم* که یک جای کار ایراد دارد؟
۷ «آیا زندگی انسان فانی روی زمین مثل زندگی یک برده نیست؟*
آیا روزهای زندگی او مثل روزهای زندگی یک کارگر مزدبگیر نیست؟+
۲ او مثل بردهای است که دنبال سایهای میگردد،
مثل کارگری که منتظر است مزدش را بگیرد.+
۳ ماهها زندگیام را به پوچی گذراندهام،
و شبها را با غم و غصه به صبح رساندهام.+
۴ وقتی میخواهم بخوابم از خودم میپرسم، ‹کی صبح میشود؟›+
اما شب طولانی است و من تا طلوع صبح، از این پهلو به آن پهلو میغلتم.
۷ خدایا به یاد بیاور که زندگیام مثل باد است،+
و چشمانم دیگر روزهای خوش را نخواهد دید.
۸ چشمانی که الآن مرا میبیند دیگر مرا نخواهد دید؛
چشمان تو دنبال من میگردد، ولی دیگر نخواهم بود.+
۱۱ به این دلیل، نمیتوانم ساکت بمانم.
۱۲ مگر من دریا یا هیولای دریایی هستم
که برایم نگهبان گذاشتهای؟
۱۳ هر وقت بگویم، ‹تختخوابم به من راحتی* میدهد،
و دردم را آرام میکند،›
۱۴ آن وقت مرا با خوابها میترسانی،
و با رؤیاها به وحشت میاندازی.
۱۵ برایم بهتر بود خفهام میکردند،
۱۶ از زندگیام بیزارم؛+ دیگر نمیخواهم زنده بمانم.
مرا به حال خودم بگذار، چون روزهای زندگیام مثل نَفَس، زودگذر است.+
۱۸ چرا هر روز صبح از او بازخواست میکنی،
و هر لحظه او را آزمایش میکنی؟+
۱۹ تا کی چشم از من برنمیداری؟
چرا حتی یک لحظه تنهایم نمیگذاری که آب دهانم را قورت بدهم؟+
۲۰ ای ناظر انسانها،+ اگر گناه کردهام، آیا گناهم میتواند به تو ضرری برساند؟
چرا مرا هدف تیرهایت قرار دادهای؟
آیا برای تو بار سنگینی شدهام؟
۲۱ چرا گناهم را نمیبخشی،
و از خطایم چشم نمیپوشی؟
من بهزودی میمیرم و به خاک برمیگردم؛+
تو دنبالم میگردی، ولی من دیگر نخواهم بود.»
۸ بعد بِلدَد شوحی + در جواب ایّوب گفت:
۲ «تا کی میخواهی به این حرفها ادامه بدهی؟+
حرفهای تو باد هواست!
۳ آیا خدا بیعدالتی میکند؟
آیا خدای قادر مطلق انصاف را زیر پا میگذارد؟
۴ حتماً فرزندانت به خدا گناه کرده بودند
که او گذاشت به خاطر نافرمانیشان مجازات شوند.
۵ ولی اگر به دنبال خدا باشی،+
و به خدای قادر مطلق التماس کنی که لطفش را به تو نشان دهد،
۶ و اگر واقعاً پاک و صادق باشی،+
آن وقت خدا به تو توجه میکند،*
و تو را به وضعیتی که حق توست برمیگرداند.
۷ با این که شروع حقیرانهای داشتی،
آیندهٔ پربرکتی نصیبت میشود.+
۸ لطفاً از نسل قبل سؤال کن،
و به تجربههای پدرانشان توجه کن.+
۹ ما همین دیروز به دنیا آمدهایم و چیزی نمیدانیم،
چون عمر ما روی زمین مثل سایهای زودگذر است.
۱۰ آیا آنها نمیتوانند به تو تعلیم دهند،
و تجربههایشان را به تو بگویند؟
۱۱ آیا جایی که مرداب نیست، پاپیروس* رشد میکند؟
آیا جایی که آب نیست، نی قد میکشد؟
۱۲ این گیاهان وقتی هنوز سبز هستند و بریده نشدهاند،
قبل از هر گیاه دیگری خشک میشوند.
۱۳ این عاقبت همهٔ کسانی است که خدا را فراموش میکنند.
امید کسی که خدانشناس* است، به باد میرود.
۱۴ اعتماد او به چیزهای پوچ و بیهوده است،
و به چیزهای سست و ضعیف که مثل تار* عنکبوت استتوکّل میکند!
۱۵ او به خانهاش تکیه میدهد، ولی خانه خراب میشود،
او سعی میکند آن خانه را محکم نگه دارد، ولی خانه دوام نمیآورد.
۱۷ ریشههایش لابلای سنگها به هم میپیچند؛
او بین آن سنگها دنبال خانه میگردد.
۱۸ اما وقتی از جایش ریشهکن شود،
جایش او را انکار میکند و میگوید، ‹هیچ وقت تو را ندیدهام.›+
۱۹ او به این شکل محو و نابود میشود؛+
بعد دیگران از خاک جوانه میزنند.
۲۰ مطمئناً خدا کسانی را که به او وفادار میمانند، ترک نمیکند،
و از شریران هم حمایت نمیکند.*
۲۱ او کاری میکند که دوباره صدای خنده از دهانت شنیده شود،
و لبهایت فریاد شادی بزند.
۲۲ کسانی که از تو متنفرند، کاملاً سرافکنده خواهند شد،*
و خیمهٔ شریران، دیگر نخواهد بود.»
۹ ایّوب در جواب گفت:
۲ «همهٔ اینها را میدانم.
ولی چطور ممکن است حق با انسان* باشد نه با خدا؟+
۴ خدا دلی حکیم دارد و قدرتش عظیم است.+
چه کسی میتواند در برابر او مقاومت کند و آسیب نبیند؟+
۵ او بدون این که کسی بفهمد، کوهها را جابهجا میکند؛*
و آنها را با خشم و غضب واژگون میکند.
۶ زمین را از جایش تکان میدهد،
طوری که ستونهایش به لرزه درمیآید.+
۷ به خورشید فرمان میدهد که نتابد،
و نور ستارگان را از دید انسان پنهان میکند.*+
۸ او بهتنهایی آسمانها را پهن میکند،+
و بر موجهای بلند دریا قدم میزند.+
۹ او صورتهای فلکی خرس بزرگ،* شکارچی* و خوشهٔ پروین* را ساخت،+
و همین طور صورتهای فلکی* جنوب را؛
۱۰ او کارهای عظیمی میکند که غیر قابل درک است،+
کارهای شگفتانگیزی که نمیشود آنها را شمرد.+
۱۱ از کنارم میگذرد ولی او را نمیبینم؛
از من رد میشود، ولی متوجه نمیشوم.
۱۲ اگر بخواهد چیزی را بگیرد، چه کسی میتواند مانعش شود؟
چه کسی میتواند به او بگوید: ‹این چه کاریست که میکنی؟›+
۱۴ پس چقدر من باید بیشتر مراقب باشم که چطور به او جواب بدهم،
و برای بحث کردن با او، کلمههایم را بهدقت انتخاب کنم!
۱۵ حتی اگر حق با من بود، جرأت نمیکردم به او جواب بدهم.+
فقط میتوانستم از خدایی که داور من است،* تقاضای رحمت کنم.
۱۶ اگر خدا را صدا کنم، آیا به من جواب میدهد؟
باور نمیکنم که او به صدای من گوش دهد،
۱۷ چون با یک طوفان مرا خرد میکند،
و بیدلیل زخمهایم را چند برابر میکند.+
۱۸ نمیگذارد نفس بکشم؛
دائم مرا با چیزهای تلخ سیر میکند.
۱۹ اگر حرف از قدرت باشد، اوست که قدرت دارد.+
اگر حرف از عدالت باشد، میگوید: ‹چه کسی میتواند از من بازخواست کند؟›*
۲۰ اگر حق با من باشد، با این حال به خاطر حرفهایم محکوم میشوم؛
حتی اگر به او وفادار بمانم، او مرا محکوم میکند.
۲۱ حتی با وجود وفادار ماندنم، مطمئن نیستم چه بر سرم میآید؛
از زندگی سیر شدهام.*
۲۲ اصلاً برایم فرقی نمیکند. برای همین میگویم،
‹او تر و خشک را با هم میسوزاند.›*
۲۳ اگر ناگهان سیل بیاید و باعث مرگ و میر شود،
به ناامیدیِ بیگناهان پوزخند میزند.
۲۴ خدا زمین را به شریران سپرده است؛+
او چشم قاضیها را میبندد.
اگر او این کار را نمیکند، پس کار کیست؟
۲۵ روزهای عمرم سریعتر از یک دونده میگذرند؛+
روزهای عمرم میگذرند، بدون این که طعم خوشبختی را بچشم.
۲۶ مثل قایقهای تندرو به سرعت میگذرند،
مثل عقابی که به طرف طعمهاش هجوم میآورد.
۲۷ میخواهم بگویم، ‹درد و رنجم* را فراموش میکنم،
و حالت چهرهام را عوض میکنم و خندان میشوم،›
۲۸ ولی نمیتوانم، چون میترسم که از شرّ درد و رنجم خلاص نشوم،+
و میدانم که از دید تو شخصی بیگناه به حساب نمیآیم.
۲۹ در هر صورت، من گناهکار به حساب میآیم.
پس تلاشهایم چه فایدهای دارد؟+
۳۰ اگر خودم را در برفهای آبشده بشویم،
و دستهایم را با صابون* تمیز کنم،+
۳۱ آن وقت مرا در گل و لجن فرو میبری،
طوری که حتی لباسهایم از من بیزار میشوند.
۳۲ خدا مثل من انسان نیست که بتوانم به او جواب بدهم،
و با هم به دادگاه برویم.+
۳۳ کسی نیست که بین ما داوری کند،*
کسی نیست که بتواند داور ما باشد.
۳۴ کاش دیگر مرا نمیزد،*
و مرا به وحشت نمیانداخت،+
۳۵ آن وقت بدون ترس با او صحبت میکردم،
چون در ذات من نیست که از روی ترس با او صحبت کنم.
پس شکایتهایم را خواهم گفت،
و از چیزهایی که جانم را تلخ کرده، صحبت خواهم کرد!
۲ به خدا میگویم: ‹مرا محکوم نکن.
به من بگو چرا با من دشمنی میکنی؟
۳ چه نفعی برایت دارد که به من ظلم میکنی،
با حقارت به کار دست خودت نگاه میکنی،+
و از نقشههای شریران پشتیبانی میکنی؟
۴ آیا چشمان تو مثل چشم انسان است،
و همه چیز را مثل انسانِ فانی میبینی؟
۵ آیا عمرت مثل عمر انسان کوتاه است،
و سالهای زندگیات مثل سالهای زندگی انسان است؟+
۶ پس چرا در من دنبال خطا میگردی،
و دائم میخواهی در من گناهی پیدا کنی؟+
۸ تو با دستهای خودت مرا ساختی و به من شکل دادی،+
ولی حالا مرا کاملاً از بین میبری.
۱۱ تو به من پوست و گوشت دادی،
و استخوانها و رگ و پِی مرا به هم بافتی.+
۱۳ با وجود این، مخفیانه نقشه کشیدی که این چیزها را به سرم بیاوری.*
من میدانم که همهٔ این چیزها از طرف توست.
۱۵ وای به حال من اگر گناهکار باشم!
حتی اگر بیگناه باشم، نمیتوانم با اعتمادبهنفس سرم را بلند کنم،+
چون زندگیام پر از مصیبت و رسوایی است.+
۱۶ اگر سرم را بلند کنم، مثل شیر شکارم میکنی،+
و دوباره قدرتت را علیه من به کار میبری.
۱۷ شاهدان جدید علیه من میآوری،
و خشمت بر من بیشتر میشود.
در عین حال، سختیها یکی بعد از دیگری به سرم میآید.
۱۸ چرا گذاشتی به دنیا بیایم؟*+
ای کاش قبل از این که چشمی مرا ببیند، میمردم!
۱۹ آن وقت مثل این میشد که انگار هیچ وقت وجود نداشتم؛
مرا از رحم مادرم یکراست به قبر میبردند.›
۲۰ مگر روزهای عمرم کم نیستند؟+ ای کاش او مرا به حال خودم بگذارد؛
و نگاهش را از من بردارد تا کمی آسایش پیدا کنم.*+
۲۱ بهزودی به جایی میروم که از آنجا برنمیگردم،+
۲۲ به سرزمین تاریکی محض،
جایی که سایههای سیاه و هرجومرج بر آن حکمفرماست،
جایی که حتی نور مثل تاریکی است.»
۱۱ صوفَر نَعَماتی + در جواب ایّوب گفت:
۲ «آیا همهٔ این حرفها بیجواب میمانند؟
آیا حق با کسی است که زیاد صحبت میکند؟*
۳ آیا حرفهای پوچ و توخالیات دهان دیگران را میبندد؟
آیا میتوانی دیگران را مسخره کنی و کسی تو را سرزنش نکند؟+
۵ اما ای کاش خدا صحبت میکرد،
و دهانش را برای حرف زدن با تو باز میکرد!+
۶ آن وقت رازهای حکمت را برایت فاش میکرد،
چون حکمت* جنبههای زیادی دارد.
آن وقت میفهمیدی که خدا بعضی از گناهانت را نادیده میگیرد.
۸ حکمت خدا بلندتر از آسمانهاست؛ در برابر آن چه کار میتوانی بکنی؟
عمیقتر از قبر* است؛ از آن چه میدانی؟
۹ وسیعتر از زمین است،
و پهناورتر از دریا.
۱۰ اگر او کسی را بگیرد و محاکمه کند،
چه کسی میتواند مانع او شود؟
۱۱ چون از فریبکاری انسانها باخبر است.
وقتی شرارت را ببیند، آیا به آن توجه نمیکند؟
۱۲ هر وقت خرِ وحشی بتواند انسان بزاید،
آن وقت شخص بیعقل هم عاقل میشود!
۱۳ ای کاش دلت را صاف و پاک میکردی،*
و دست دعا به طرف خدا بلند میکردی!
۱۴ حالا اگر دست به کار اشتباهی میزنی، دیگر آن کار را نکن،
و شرارت را به خیمههایت راه نده.*
۱۵ به این شکل، میتوانی بدون خجالت سرت را بلند کنی،
و بدون ترس و واهمه محکم بایستی.
۱۶ آن وقت تمام سختیهایت را فراموش میکنی،
و آنها را مثل آبی که از کنارت رد میشود، دیگر به یاد نمیآوری.
۱۷ زندگیات درخشانتر از روشنایی ظهر میشود،
و حتی لحظات تاریک آن مثل روشنایی صبح.
۱۸ امید باعث میشود که در زندگی خاطرجمع باشی؛
به اطرافت نگاه میکنی و در امنیت میخوابی.
۱۹ بدون این که کسی تو را بترساند، میخوابی.
آن وقت خیلیها تلاش میکنند که مورد لطف تو قرار بگیرند.
۱۲ ایّوب در جواب گفت:
۲ «مگر شما عقل کل هستید؟
حتماً اگر بمیرید، حکمت هم با شما میمیرد!
۳ من هم عقل* دارم،
و از شما کمتر نیستم.
کیست که این چیزها را نداند؟
مردم به کسی که بیعیب و درستکار است میخندند و مسخرهاش میکنند.
۵ انسانهای بیخیال مصیبت را ناچیز میدانند،
چون فکر میکنند فقط کسانی که میلغزند به آن دچار میشوند.
۶ خیمههای راهزنان امن و امان است.+
کسانی که خدا را خشمگین میکنند در امانند،+
درست مثل کسانی که بتهایشان* را در دست دارند.
۷ اما لطفاً از حیوانات بپرس تا به تو تعلیم دهند،
و از پرندگان آسمان سؤال کن تا به تو بگویند.
۸ به زمین توجه کن تا به تو تعلیم دهد،
و بگذار ماهیان دریا حقیقت را به تو اعلام کنند.
۹ کدام یک از اینها نمیداند
که به دست یَهُوَه آفریده شده است؟
۱۱ آیا همان طور که زبان مزهٔ غذا را میچشد،
گوش نمیتواند کلماتی را که میشنود بسنجد؟+
۱۲ آیا حکمت با سالمندان نیست،+
و فهم با کسانی که عمر طولانی دارند؟
۱۴ چیزی را که خراب کند، کسی نمیتواند دوباره بسازد،+
و چیزی را که ببندد، کسی نمیتواند باز کند.
۱۶ خدا دانا و تواناست؛+
فریبدهندگان و فریبخوردگان هر دو در دست او هستند.
۱۷ او کاری میکند که مشاوران پابرهنه راه بروند،*
و قاضیها را مسخرهٔ مردم میکند.+
۱۸ او بندهایی را که پادشاهان میبندند باز میکند،+
و به کمر آنها کمربند میبندد.
۱۹ او کاری میکند که کاهنان پابرهنه راه بروند،+
و قدرتمندان را سرنگون میکند.+
۲۰ او قدرت بیان مشاوران امین را از آنها میگیرد،
و فهم و شعور مردان پیر* را از بین میبرد.
۲۱ اشرافزادگان را خوار و ذلیل میکند،+
و قدرتمندان را ضعیف میکند.*
۲۲ چیزهای عمیقی را که در تاریکی هستند آشکار میکند،+
و تاریکی غلیظ را به روشنایی تبدیل میکند.
۲۳ ملتها را قدرتمند میکند و بعد آنها را از بین میبرد؛
ملتها را زیاد میکند و بعد آنها را به تبعید میفرستد.
۲۵ آنها بدون نور، در تاریکی کورمال کورمال راه میروند؛+
او کاری میکند که مثل مستان تلوتلو بخورند.+
۱۳ «چشمان من همهٔ اینها را دیده،
و گوشهایم اینها را شنیده و فهمیده است.
۲ هر چیزی را که شما میدانید، من هم میدانم؛
و کمتر از شما نیستم.
۳ ای کاش میتوانستم مستقیماً با خدای قادر مطلق صحبت کنم؛
میخواهم شکایتم را به او بگویم.+
۴ ولی شما با دروغهایتان آبروی مرا میبرید؛
همهٔ شما، پزشکانِ بهدردنخور هستید!+
۵ کاش که کاملاً ساکت میماندید،
آن وقت نشان میدادید که عاقل هستید.+
۶ لطفاً حالا به دلایل من گوش دهید،
و به دفاعیهٔ من* توجه کنید.
۷ آیا از قول خدا چیزهای نادرست میگویید،
و از قول او حرفهای فریبکارانهای میزنید؟
۸ آیا میخواهید از او طرفداری کنید؟
آیا سعی میکنید که از حق خدای حقیقی دفاع کنید؟
۹ اگر خدا از نزدیک به شما نگاه کند، آیا چیز خوبی در شما پیدا میکند؟+
آیا میتوانید او را مثل یک انسان فانی فریب دهید؟
۱۰ اگر مخفیانه طرفداری کنید،+
او حتماً شما را توبیخ میکند.
۱۱ آیا ابهت خدا شما را به وحشت نمیاندازد،
و ترس از او وجودتان را پر نمیکند؟
۱۲ حرفهای عاقلانهتان* مثل خاکستر پشیزی ارزش ندارد،*
و دفاعیههای شما مثل حصارهای گلی سست و بیاساس است.
۱۳ پس ساکت باشید و بگذارید حرفم را بزنم.
بعد هر چه میخواهد بشود!
۱۴ چرا خودم را به خطر میاندازم،
و جانم را کف دستم میگذارم؟
۱۵ حتی اگر او مرا بکشد، منتظر میمانم،+
و در حضورش از خودم دفاع میکنم.
۱۷ حالا بهدقت به حرفهایم گوش کنید،
و به توضیحاتم توجه کنید.
۱۸ من دادخواستم را آماده کردهام؛
و میدانم که حق با من است.
۱۹ چه کسی میتواند در این باره با من بحث کند؟
اگر بیشتر از این ساکت بمانم، میمیرم!*
۲۰ ای خدا، دو درخواست مرا برآورده کن،
آن وقت دیگر خودم را از تو پنهان نمیکنم:
۲۱ دست سنگینت را از روی من بردار،
و نگذار ترس از تو مرا از پا درآورد.+
۲۲ اول تو حرف بزن، بعد من جواب میدهم،
یا بگذار اول من حرف بزنم، بعد تو به من جواب بده.
۲۳ من چه گناهی کردهام و خطایم چیست؟
گناه و تقصیرم را به من نشان بده.
۲۵ آیا سعی میکنی برگی را که باد میبَرَد، بترسانی؟
آیا پَر کاه را تعقیب میکنی؟
۲۶ تو اتهامات سنگینی به من میزنی،*
و گناهان جوانیام را به رخ من میکشی.
۲۷ پاهایم را در کُنده* میگذاری؛
هر جا که میروم مرا زیر نظر داری،
و هر قدمی را که برمیدارم دنبال میکنی.
۲۸ پس انسان* مثل چیزی گندیده،
و مثل لباسی بیدخورده، کمکم از بین میرود.
۴ آیا شخص ناپاک میتواند شخص پاک به دنیا بیاورد؟+
محال است!
۵ اگر روزهای عمر او تعیین شده،
تعداد ماههای عمرش در دست توست؛
تو برای عمرش حد و مرزی گذاشتهای که هیچ وقت نمیتواند از آن بگذرد.+
۶ از او چشم بردار و راحتش بگذار تا مثل کارگری که روز کاریاش را تمام میکند،+
او هم عمرش را به پایان برساند.
۷ حتی برای یک درخت هم امیدی هست.
اگر بریده شود، دوباره شاخ و برگ میدهد،
و شاخههایش رشد میکند.
۸ اگر ریشهاش در زمین فرسوده شود،
و کُندهاش در خاک بمیرد،
۹ با قطرهای آب* دوباره جوانه میزند،
و مثل گیاه تازهای شاخه میدهد.
۱۰ ولی وقتی انسان میمیرد، قدرت هیچ کاری را ندارد،
وقتی عمرش تمام میشود، کجاست؟+
۱۱ همان طور که آبهای دریا بخار میشود،
و آبهای رودخانه ته میکشد و خشک میشود،
۱۲ انسان هم میخوابد و بلند نمیشود.+
تا وقتی که آسمانها هستند، بیدار نمیشود،
و کسی نمیتواند او را از آن خواب بیدار کند.+
۱۳ ای کاش مرا در قبر پنهان کنی،+
و تا وقتی که خشمت فرو بنشیند، مرا مخفی نگه داری!
ای کاش زمانی برایم تعیین کنی و مرا به یاد بیاوری!+
۱۴ اگر انسان بمیرد، آیا میتواند دوباره زنده شود؟+
تا زمانی که روزهای بردگیام تمام شود،
و روز رهاییام برسد، منتظر میمانم.+
۱۵ تو صدا خواهی کرد و من جواب خواهم داد.+
تو مشتاق کار دستهایت خواهی بود.*
۱۶ ولی فعلاً قدمهایم را میشماری،
و فقط گناهانم را میبینی.
۱۷ گناهم در کیسهای مهر و موم شده،
و تو خطایم را انبار میکنی.*
۱۸ همان طور که کوهی فرو میریزد و از بین میرود
و صخره از جایش کنده میشود،
۱۹ همان طور که آب، سنگها را میساید
و سیلاب خاک زمین را میشوید و میبرد،
تو هم امید انسان فانی را از بین بردهای.
۲۰ تو انسان را آنقدر تحت فشار قرار میدهی تا بمیرد؛+
تو ظاهرش را تغییر میدهی و او را به قبر میفرستی.
۲۱ پسرانش به عزّت و افتخار میرسند، ولی او خبردار نمیشود،
آنها پست و حقیر میشوند، ولی او متوجه نمیشود.+
۲۲ تا وقتی جان دارد،* درد بدنش را حس میکند؛
تا وقتی زنده است، سوگواری میکند.»
۱۵ اِلیفاز تیمانی + در جواب ایّوب گفت:
۲ «آیا شخص عاقل با دلایلی پوچ و توخالی جواب میدهد؟
آیا شکمش را با باد شرقی پر میکند؟
۳ توبیخی که فقط حرف باشد بیفایده است،
فقط حرف زدن، هیچ ارزشی ندارد.
۴ تو ارزش خداترسی را از بین بردهای،
و احترام به خدا را بیاهمیت کردهای.
۵ به خاطر گناهت است که این طور حرف میزنی،
و با حیله و نیرنگ صحبت میکنی.
۶ دهان خودت تو را محکوم میکند، نه من؛
لبهای خودت علیه تو شهادت میدهند.+
۷ آیا تو اولین انسانی هستی که به دنیا آمد؟
آیا قبل از تپهها به دنیا آمدی؟
۸ آیا به سخنان محرمانهٔ خدا گوش میکنی،
یا فکر میکنی که فقط تو حکمت داری؟
۹ تو چه میدانی که ما نمیدانیم؟+
تو چه میفهمی که ما نمیفهمیم؟
۱۰ بین ما اشخاص موسفید و سالخورده هستند؛+
کسانی که سنشان از پدر تو هم بیشتر است.
۱۱ آیا حرفهای تسلّیبخش خدا برایت کافی نیست،
حرفهایی که با ملایمت به تو گفته میشود؟
۱۲ چرا تحت تأثیر احساست قرار گرفتهای،*
و با عصبانیت به ما نگاه میکنی؟
۱۳ چرا از دست خدا عصبانی میشوی،*
و اجازه میدهی که چنین حرفهایی از دهانت بیرون بیاید؟
۱۷ حالا به من گوش بده تا به تو بگویم!
میخواهم چیزهایی را که دیدهام به تو بگویم؛
۱۸ چیزهایی را که خردمندان از پدرانشان شنیدهاند،+
و آنها را پنهان نکردهاند.
۱۹ پدرانشان تنها کسانی بودند که زمینهایی به آنها داده شد،
و هیچ غریبهای در میانشان نبود.
۲۰ شخص شریر در تمام روزهای عمرش رنج میکشد،
و شخص ظالم در تمام سالهای عمرش عذاب.
۲۱ صداهای ترسناک در گوش او میپیچد.+
وقتی که صلح و آرامش است، غارتگران به او حمله میکنند.
۲۲ او باور نمیکند که از تاریکی خلاص خواهد شد؛+
شمشیر در انتظار اوست.
۲۳ برای پیدا کردن غذا همه جا میگردد و میپرسد: ‹کجاست؟›
او خوب میداند که روز تاریکی نزدیک است.
۲۴ اضطراب و نگرانی، او را به وحشت میاندازد،
و مثل پادشاهی که آمادهٔ جنگ است، بر او غلبه میکند،
۲۵ چون او دستش را به ضدّ خدا بلند میکند،
و سعی میکند خدای قادر مطلق را به مبارزه بطلبد؛*
۲۶ با گستاخی به او حمله میکند،
با سپری ضخیم و محکم؛
۲۷ صورتش چربی آورده،
و دور کمرش را چربی زیادی گرفته است؛
۲۸ در شهرهایی زندگی میکند که خراب خواهند شد،
در خانههایی که کسی در آنها زندگی نخواهد کرد،
خانههایی که به تودهای از سنگ تبدیل میشوند.
۲۹ او نه ثروتمند میشود، نه مال و اموالش بیشتر میشود،
و نه داراییهایش در زمین پخش میشود.
۳۰ او نمیتواند از تاریکی فرار کند؛
شعلهٔ آتش جوانهاش را میسوزانَد،
و با یک نَفَس خدا از بین میرود.+
۳۱ نباید با توکّل به چیزهای بیارزش، خودش را فریب دهد،
چون با این کار چیزی به دست نمیآورد.
۳۲ قبل از روز مرگش این اتفاق میافتد.
شاخههایش هیچ وقت سبز نمیشوند.+
۳۳ مثل درخت انگوری میشود که غورههایش را به زمین میریزد؛
مثل درخت زیتونی که شکوفههایش را میریزد.
۳۵ آنها به نقشههای شریرانه آبستن میشوند و شرارت را میزایند،
و رَحِمشان مکر و فریب تولید میکند.»
۱۶ ایّوب در جواب گفت:
۲ «من از این حرفها زیاد شنیدهام.
همهٔ شما تسلّیدهندگانِ مزاحم هستید!+
۳ این حرفهای پوچ و توخالی تا کی ادامه دارد؟
چه چیزی باعث شده که این طور به من جواب دهی؟
۴ من هم میتوانستم مثل شما صحبت کنم.
اگر شما جای من بودید،
من هم میتوانستم با حرفهایم شما را متقاعد کنم،
و سرم را به حالتان تکان دهم.+
۵ اما این کار را نمیکردم و با حرفهایم شما را تقویت میکردم،
۶ اگر صحبت کنم، از درد و رنجم کم نمیشود،+
و اگر هم ساکت بمانم، دردم تا چه حد کم میشود؟
۸ همه شاهدند که او چطور مرا با دستهایش فشرده است،
طوری که پوست و استخوان شدهام و حال و روزم علیه من شهادت میدهد.
۹ او با خشمش مرا دریده و به من به چشم دشمن نگاه میکند.+
با دیدن من دندانهایش را به هم میساید،
و تیر نگاه دشمنم در من فرو میرود.+
۱۰ مردم برای مسخره کردن من دهانشان را باز میکنند،+
و برای تحقیر کردنم به صورتم سیلی میزنند؛
دستهجمعی از هر طرف به من حمله میکنند.+
۱۱ خدا اجازه میدهد که پسران جوان، مرا اذیت کنند،
و شریران به من آزار برسانند.+
۱۲ من زندگی آرام و آسودهای داشتم، ولی او ناگهان زندگیام را زیر و رو کرد؛+
گردنم را از پشت گرفت و مرا خرد کرد؛
حالا هم مرا هدف تیرهایش قرار داده است.
۱۳ کمانگیرانش مرا احاطه کردهاند؛+
او کلّیههایم را میشکافد و رحم نمیکند،+
و دل و رودهام را به زمین میریزد.
۱۴ او مدام مرا میکوبد تا مثل یک دیوار فرو بریزم؛
او مدام مثل یک جنگجو به من حمله میکند.
۱۶ از بس گریه کردهام صورتم قرمز شده،+
و سایهای سیاه* دور چشمانم حلقه زده،
۱۷ ولی من دست به خشونت نزدهام،
و دعایم از صمیم دل است.
۱۸ ای زمین، خون مرا نپوشان!+
بگذار صدای فریاد آن بلند شود!
۱۹ حتی الآن هم شاهدی دارم که در آسمانهاست؛
او که میتواند به نفع من شهادت دهد، در بالاترین نقطهٔ آسمانهاست.
۲ کسانی که مرا مسخره میکنند دورتادورم را گرفتهاند،+
و مجبورم به سرکشیهایشان چشم بدوزم.
۳ خدایا، خواهش میکنم ضامن من باش!*
وگرنه چه کسی با من دست میدهد و ضامن من میشود؟+
۵ هستند کسانی که داراییشان را با دوستانشان سهیم میشوند،
در حالی که چشمان فرزندانشان تار میشود.
۷ چشمانم از غصه تار شده،+
و فقط سایهای از اعضای بدن من باقی مانده است.
۸ اشخاص درستکار با دیدن وضعیت من حیرت میکنند،
و افراد بیگناه از دست خدانشناسان* عصبانی میشوند.
۱۰ همهٔ شما بیایید و به بحثهایتان ادامه دهید،
چون تا حالا من نتوانستهام هیچ عاقلی بین شما پیدا کنم.+
۱۲ آنها شب را روز جلوه میدهند،
و با وجود تاریکی میگویند، ‹روشنایی نزدیک است.›
۱۴ به گودال میگویم،+ ‹تو پدر من هستی!›
و به کِرم میگویم، ‹تو مادر و خواهر من هستی!›
۱۵ پس امید من کجاست؟+
چه کسی میتواند ببیند که امیدی برایم هست؟
۱۸ بِلدَد شوحی + در جواب ایّوب گفت:
۲ «تو تا کی میخواهی به این حرفها ادامه دهی؟
نشان بده که درک و فهم داری تا ما هم با تو صحبت کنیم.
۳ چرا ما باید مثل حیوان، بیشعور به حساب بیاییم؟+
چرا ما در نظرت احمق هستیم؟
۴ حتی اگر خودت را از عصبانیت تکهپاره کنی،
آیا انتظار داری به خاطر تو هیچ کس روی زمین زندگی نکند،
یا صخرهها از جایشان منتقل شوند؟
۵ نور کسی که شریر است خاموش میشود،
و شعلهٔ آتش او بینور میشود.+
۶ روشنایی خیمهٔ او به تاریکی تبدیل میشود،
و چراغی که بالای سرش است خاموش میشود.
۷ قدمهای بلند و استوارش کوتاه میشود،
و در همان چاهی میافتد که برای دیگران کَنده است.+
۸ با پای خود در تور میافتد،
و گیج و سردرگم در نخهای آن گرفتار میشود.
۹ پاشنهاش در تله میافتد؛
او در دام گرفتار میشود.+
۱۰ طنابی مثل یک دام سر راهش پنهان شده،
و تلهای در مسیرش گذاشته شده است.
۱۱ چیزهای ترسناک از هر طرف او را به وحشت میاندازد،+
و او را قدمبهقدم تعقیب میکند.
۱۲ نیرویی برای او باقی نمیماند،
و مصیبت در کمینش است تا او را از پا درآورد.+
۱۳ بیماری، پوستش را میخورَد؛
کشندهترین بیماری* اعضای بدنش را از بین میبرد.
۱۵ غریبهها در خانهاش ساکن میشوند؛
خانهاش طعمهٔ آتش گوگرد میشود.+
۱۶ ریشههایش خشک میشوند،
و شاخههایش از بین میروند.
۱۷ یاد او از روی زمین محو میشود،
و کسی اسمش را در کوچهها به یاد نمیآورَد.
۱۸ از دنیا بیرون انداخته میشود،
و از روشنایی به تاریکی رانده میشود.
۱۹ او در میان قومش، فرزندان یا نسلی نخواهد داشت،
و هیچ کس در جایی که او زندگی میکند، زنده نخواهد ماند.
۲۰ وقتی روز نابودیاش برسد، مردمی که در غرب هستند، از ترس میلرزند،
و مردمی که در شرق هستند، وحشت میکنند.
۲۱ این بلایی است که بر خیمههای شخص بدکار میآید،
بر سر مسکن کسی که خدا را نمیشناسد.»
۱۹ ایّوب در جواب گفت:
۳ ده بار مرا توبیخ کردهاید؛
از رفتار بدی که با من دارید، خجالت نمیکشید.+
۴ اگر من واقعاً اشتباهی کردهام،
خودم هم تاوانش را میدهم.
۵ اگر خودتان را از من بهتر میدانید،
و ادعا میکنید که حق دارید به من توهین کنید،
۶ بدانید خداست که مرا گمراه کرده،
و اوست که مرا در دام خودش* گرفتار کرده است.
۷ مدام فریاد میزنم که به من ظلم شده، ولی کسی صدایم را نمیشنود؛+
مدام فریاد میزنم که کسی کمکم کند، ولی کسی به دادم نمیرسد.+
۸ خدا راهم را با دیواری سنگی بسته تا نتوانم از آن عبور کنم؛
او راههایم را تاریک کرده است.+
۹ او عزّت و اعتبارم را از بین برده،
عزّت و اعتباری که مثل تاج بر سرم بود.
۱۰ آنقدر مرا از هر طرف له میکند تا این که از بین بروم؛
او درخت امیدم را ریشهکن میکند.
۱۱ آتش خشمش بر من شعلهور است،
و مرا به چشم دشمنش میبیند.+
۱۲ او لشکرهایش را میفرستد تا مرا محاصره کنند،
و دورتادور خیمهام اردو بزنند.
۱۳ او برادرانم را از من دور کرده است؛
آشنایانم هم مرا ترک کردهاند.+
۱۴ فامیلهایم مرا تنها گذاشتهاند،
و دوستانم مرا فراموش کردهاند.+
۱۵ مهمانانِ خانه + و کنیزانم با من مثل غریبه رفتار میکنند؛
در چشم آنها بیگانهام.
۱۶ خدمتکارم را صدا میکنم، ولی او به من جواب نمیدهد؛
به او التماس میکنم که به من دلسوزی نشان دهد.
۱۷ زنم نمیتواند بوی دهانم را تحمّل کند،+
وجودم برای برادرانم چندشآور شده است.
۱۸ حتی بچههای کوچک هم از من بیزارند؛
وقتی مرا میبینند، مسخرهام میکنند.
۲۱ به من رحم کنید! ای دوستانم، به من رحم کنید،
چون دست خدا مرا به این روز انداخته است.+
۲۳ ای کاش حرفهای من نوشته میشد،
ای کاش گفتههایم در کتابی ثبت میشد!
۲۴ ای کاش این حرفها با قلم آهنی و با سرب،
تا ابد روی سنگ حک میشد!
۲۶ میدانم حتی بعد از این که پوست بدنم از بین برود،
وقتی هنوز گوشت بر بدنم است، خدا را میبینم.
۲۷ من خودم او را خواهم دید،
او را با چشمان خودم خواهم دید، نه با چشمان کسی دیگر.+
با وجود این، در دلم* احساس بیتابی میکنم.
۲۸ شما میگویید: ‹ما چطور آزارش میدهیم؟›+
انگار به نظرتان ریشهٔ مشکل، خود من هستم.
۲۹ خودتان باید از شمشیر بترسید،+
چون اگر خطا کنید، با شمشیر مجازات میشوید؛
باید بدانید کسی هست که داوری کند.»+
۲۰ صوفَرِ نَعَماتی + در جواب ایّوب گفت:
۲ «الآن باید به تو جواب بدهم،
چون فکرم را آشفته کردهای و صبرم به سر رسیده است.
۳ توبیخی که من شنیدم توهینآمیز است؛
و درک و فهمم مرا مجبور میکند که جواب دهم.
۴ حتماً همیشه این را میدانستی،
چون از وقتی که انسان روی زمین آفریده شد، همین طور بوده است!+
۵ شادی شخص شریر زودگذر است،
۶ اگرچه جاه و جلالش به آسمان،
و سرش به ابرها برسد،
۷ مثل مدفوع خودش تا ابد نابود میشود؛
کسانی که او را میدیدند، میگویند، ‹او کجاست؟›
۸ مثل یک خواب محو میشود و کسی او را پیدا نمیکند؛
او مثل رؤیای شب محو و نابود میشود.
۱۰ فرزندانش از فقیران کمک میخواهند،
و دستان خودش اموالی را که از دیگران گرفته، پس خواهد داد.+
۱۱ او* سرشار از نیروی جوانی بود،
ولی نیرویش با او در خاک دفن میشود.
۱۲ اگر طعم شرارت در دهانش شیرین باشد،
و آن را زیر زبانش نگه دارد،
۱۳ اگر آن را مزهمزه کند،
و در دهانش نگه دارد،
۱۴ چیزی که خورده است، در معدهاش ترش میشود؛
و به زهر مار* تبدیل میشود.
۱۵ ثروتی را که بلعیده، بالا میآورد؛
خدا آن را از شکم او بیرون میآورد.
۱۷ او هیچ وقت نهرها را نخواهد دید،
نهرهایی از کره و عسل.
۱۸ او نمیتواند از داراییاش لذّت ببرد،* چون باید آن را پس بدهد.
ثروتی که از طریق تجارتش به دست آورده، به او شادی نمیدهد،+
۱۹ چون به فقیران ظلم کرده و آنها را به حال خودشان رها کرده است؛
او خانهای را که خودش نساخته، تصرّف کرده است.
۲۰ احساس آرامش نمیکند؛
ثروتش به او کمک نمیکند که نجات پیدا کند.
۲۱ چیزی برایش باقی نمانده که ببلعد؛
به این دلیل، موفقیتش دوام نمیآورد.
۲۲ در اوج ثروت و رفاه، غرق در نگرانی و اضطراب میشود،
و تمام بدبختیها از هر طرف به سراغش میآیند.
۲۴ اگر از شمشیر* آهنی هم فرار کند،
تیرهایی از کمان مسی در بدنش فرو میرود.
۲۵ او تیری را که در پشتش فرو رفته بیرون میکشد؛
تیری که نوک برّاقش به دل و رودهاش رسیده است،
و ترس و وحشت تمام وجودش را میگیرد.+
۲۶ همهٔ گنجهایش را در تاریکی مطلق از دست میدهد؛
او گرفتار آتشی میشود که لازم نیست کسی آن را با باد زدن بیشتر کند؛
مصیبت در انتظار تکتک کسانی است که در خیمهاش باقی ماندهاند.
۲۷ آسمان، خطای او را آشکار میکند،
و زمین به ضدّ او بلند میشود.
۲۸ خانهاش را سیل میبَرد؛
سیلاب شدیدی که در روز خشم خدا* میآید.
۲۹ خدا شخص شریر را این طور مجازات میکند؛
این میراثی است که خدا برای او در نظر گرفته است.»
۲۱ ایّوب در جواب گفت:
۲ «اگر میخواهید به من تسلّی دهید،
با دقت به حرفهایم گوش کنید.
۳ تحمّلم کنید تا حرفهایم را بزنم؛
بعد از حرف زدنم، مرا مسخره کنید.+
۴ مگر من از انسان شکایت دارم؟
اگر شکایتم از انسان بود، چطور میتوانستم صبور بمانم؟
۵ به من نگاه کنید و مات و مبهوت شوید؛
دست روی دهانتان بگذارید.
۶ وقتی فکرش را میکنم پریشان میشوم،
و تمام بدنم میلرزد.
۸ فرزندانشان همیشه در کنارشان هستند،
و آن شریران شاهد بزرگ شدن نوههایشان* هستند.
۱۰ گاوهای نرشان در جفتگیری خطا نمیکنند؛
گاوهای مادهشان میزایند و سِقط نمیکنند.
۱۱ پسرانشان میدوند و مثل یک گله بیرون میروند؛
فرزندانشان از خوشحالی جستوخیز میکنند.
۱۴ به خدای حقیقی میگویند، ‹ما را به حال خودمان بگذار!
ما اصلاً نمیخواهیم با راههای تو آشنا شویم.+
۱۵ قادر مطلق کیست که او را پرستش* کنیم؟+
شناختن او چه فایدهای برای ما دارد؟›+
۱۶ ولی من میدانم که رفاه و سعادت شریران در دست خودشان نیست.+
من اصلاً مثل آنها فکر نمیکنم.+
۱۷ مگر چند بار دیدهاید که چراغ شریران خاموش شود؟+
چند بار بلا به سرشان آمده است؟
چند بار خدا از آنها خشمگین شده و نابودشان کرده است؟
۱۸ آیا دیدهاید که باد، آنها را مثل کاه،
و طوفان، آنها را مثل سبوس* پراکنده کند؟
۱۹ خدا میگذارد که پسران شخص شریر به خاطر خطای پدرشان مجازات شوند،
اما بهتر است که شخص شریر را مجازات کند تا او به خطایش پی ببرد.+
۲۰ خودش باید نابودیاش را به چشم ببیند،
و از جام خشم قادر مطلق بنوشد.+
۲۳ یکی در سلامتی کامل میمیرد،+
با خیالی کاملاً آسوده و بدون هیچ غم و درد،+
۲۴ با شکمی سیر،*
و با استخوانهایی قوی و سالم.
۲۵ دیگری در عمق نگرانی و دلواپسی میمیرد،
در حالی که طعم نیکویی را نچشیده است.
۲۸ چون میگویید، ‹خانهٔ آن مرد سرشناس کجاست،
و خیمهای که شخص شریر در آن زندگی میکرد کجاست؟›+
۲۹ بروید و از کسانی که دنیادیدهاند بپرسید.
آیا نظر* آنها را با دقت بررسی نمیکنید؟
۳۰ آنها میگویند شخص شریر در روز بلا در امان میماند،
و در روز خشم خدا نجات پیدا میکند.
۳۱ کیست که به شخص شریر بگوید رفتارش درست نیست؟
کیست که او را به سزای اعمالش برساند؟
۳۲ وقتی میمیرد، او را به قبرستان میبرند،
و کنار آرامگاهش نگهبان میگذارند.
۳۳ او در خاک زمین در آرامش میخوابد؛*+
همهٔ انسانها بعد از او به آنجا میروند،+
همان طور که قبل از او تعداد بیشماری به آنجا رفتند.
۳۴ پس چطور میتوانید با این حرفهای بیمعنی به من تسلّی دهید؟+
همهٔ جوابهایتان دروغ محض است!»
۲۲ اِلیفازِ تیمانی + در جواب ایّوب گفت:
۲ «آیا از انسان فایدهای به خدا میرسد؟
آیا شخص عاقل* میتواند به او فایده برساند؟+
۳ آیا برای خدای قادر مطلق مهم است که تو درستکار باشی،
یا وفاداری تو برایش فایدهای دارد؟+
۴ آیا خدا تو را به خاطر احترامی که برایش قائلی،
مجازات میکند و به محاکمه میکشد؟
۵ آیا مجازاتت به خاطر این نیست که کارهای شریرانهات زیاد است؟
کارهای اشتباهت که تمامی ندارد!+
۶ تو به ناحق لباسهای برادرانت را گرو گرفتی،
و آنها را برهنه گذاشتی.+
۷ به تشنگان آب ندادی،
و شکم گرسنگان را سیر نکردی.+
۸ شخص قدرتمند صاحب زمینهای زیادی شده،+
و هر کسی که مورد لطف قرار گرفته در آنجا زندگی میکند.
۹ اما تو بیوهزنان را دستخالی روانه کردی،
و به یتیمان رحم نکردی.*
۱۰ برای همین دورتادورت دام و تله است،+
و بلاهای ناگهانی تو را به وحشت انداخته است؛
۱۱ برای همین در تاریکی هستی و چیزی نمیبینی،
و سیلاب، تو را در خود فرو میبرد.
۱۲ آیا خدا در جاهای بلند آسمان نیست؟
ببین همهٔ ستارهها چقدر بالا هستند.
۱۳ ولی تو میگویی: ‹خدا واقعاً چه میداند؟
آیا میتواند از میان تاریکی غلیظ داوری کند؟
۱۴ ابرها اطراف او را گرفتهاند،
پس وقتی روی گُنبد آسمان راه میرود، نمیتواند ما را ببیند.›
۱۵ آیا میخواهی راهی را دنبال کنی
که شریران از قدیم آن را دنبال کردهاند؟
۱۶ کسانی که به مرگ ناگهانی گرفتار شدهاند،
و زندگیشان مثل پایههای یک ساختمان در سیلاب خراب شده است.+
۱۷ آنها به خدای حقیقی گفتند: ‹با ما کاری نداشته باش!›
و گفتند: ‹قادر مطلق چه کاری میتواند با ما بکند؟›
۱۸ با وجود این، خداست که خانههایشان را با نعمتهای زیادی پر کرد.
(چنین فکرهای شریرانهای به فکر من نمیرسد.)
۱۹ درستکاران با دیدن نابودی شریران شاد میشوند،
و بیگناهان شریران را مسخره میکنند و میگویند:
۲۰ ‹دشمنان ما از بین رفتند،
و تمام داراییشان در آتش سوخت.›
۲۱ خدا را بیشتر بشناس تا به صلح و آرامش دست پیدا کنی؛
آن وقت، چیزهای خوب زیادی نصیبت میشود.
۲۲ قوانین او را از دهانش قبول کن،
و گفتههایش را در دلت حفظ کن.+
۲۳ اگر به سوی خدای قادر مطلق برگردی، زندگیات مثل گذشته میشود؛+
اگر بدی را از خیمهات دور کنی،
۲۴ اگر طلایت را مثل خاک به زمین بریزی،
و طلاهای ناب* خود را + در درّهها* دور بیندازی،
۲۵ آن وقت خدای قادر مطلق طلایت میشود،
و برایت نقرهٔ خالص خواهد بود.
۲۶ خدای قادر مطلق سرچشمهٔ شادی تو میشود،
و نگاهت به او خواهد بود.
۲۷ به خدا التماس میکنی و او دعایت را میشنود؛
به قولهایی که به او دادی عمل میکنی.
۲۸ هر تصمیمی که بگیری در انجامش موفق میشوی،
و بر مسیرت همیشه نور میتابد.
۲۹ اگر با غرور و تکبّر صحبت کنی، پست و حقیر میشوی؛
او شخص فروتن* را نجات میدهد.
۳۰ خدا اشخاص بیگناه را نجات میدهد؛
پس اگر دست به کار بدی نزدهای،* او حتماً تو را نجات میدهد.»
۲۳ ایّوب در جواب گفت:
۳ ای کاش میدانستم که خدا را کجا پیدا کنم!+
آن وقت به مسکن او میرفتم،+
۴ و شکایتم* را پیش او میبردم،
و همهٔ دلیلهایم را به او میگفتم.
۵ آن وقت میشنیدم که چه جوابی به من میدهد،
و من هم به گفتههایش توجه میکردم.
۶ آیا او با تمام قدرتش با من مخالفت میکرد؟
نه، مطمئناً به حرفهایم گوش میداد.+
۷ آن وقت، شخص درستکار میتوانست مشکلاتش را با او حل و فصل کند،
و داور من، مرا برای همیشه تبرئه میکرد.
۸ اما نمیتوانم او را پیدا کنم؛
نه در شرق او را پیدا میکنم، نه در غرب.
۹ وقتی او در سمت شمال* مشغول کار است، نمیتوانم او را ببینم؛
وقتی او به سمت جنوب* میرود، هنوز هم او را نمیبینم.
۱۰ اما او از راه من آگاه است.+
بعد از این که به دست او آزمایش شدم، مثل طلای خالص بیرون میآیم.+
۱۱ من با دقت قدمهای او را دنبال کردهام،
و از راه او منحرف نشدهام.+
۱۲ از فرمانهایش سرپیچی نکردهام و گفتههایش را مثل گنج در دلم نگه داشتهام؛+
حتی بیشتر از چیزهایی که از من خواسته انجام دادهام.
۱۳ وقتی خدا تصمیم بگیرد کاری را انجام دهد، چه کسی میتواند مانع او شود؟+
وقتی بخواهد کاری را انجام دهد، بدون شک انجامش میدهد.+
۱۴ او هر تصمیمی را که برایم گرفته است انجام میدهد،
و هنوز نقشههای زیادی برایم دارد!
۱۵ برای همین در حضور او آرامشخاطر ندارم؛
وقتی به او فکر میکنم، ترسم بیشتر میشود.
۱۶ خدا دل و جرأت را از من گرفته،
و قادر مطلق ترس در دلم انداخته است.
۱۷ تاریکی غلیظی رویم را پوشانده است،
با این حال، من ساکت نمیمانم.
۲۴ «چرا خدای قادر مطلق زمانی را تعیین نمیکند؟+
چرا کسانی که او را میشناسند روزش* را نمیبینند؟
۲ مردم مرزهای بین زمین خود و همسایهشان را تغییر میدهند؛+
آنها گلههای دیگران را میدزدند و به چراگاه خودشان میبرند.
۳ الاغهای یتیمان را از آنها بهزور میگیرند،
و گاوهای بیوهزنان را گرو میگیرند.+
۵ فقیران مثل خرهای وحشی + که در بیابانند، دنبال غذا میگردند؛
آنها در صحرا برای فرزندانشان به دنبال غذا هستند.
۶ مجبورند خوراکشان را از مزرعهٔ کسی دیگر جمع کنند،*
و باید خوشههای باقیماندهٔ باغ انگور شریران را جمع کنند.
۷ شب را برهنه و بیلباس میگذرانند؛+
چیزی ندارند که در سرما روی خود بیندازند.
۸ در کوهستانها از باران کاملاً خیس میشوند،
و چون سرپناهی ندارند، به صخرهها میچسبند.
۹ ستمگران، بچهٔ یتیم را از پستان مادرش جدا میکنند؛+
و لباسهای فقیران را گرو میگیرند.+
۱۰ فقیران را مجبور میکنند که برهنه و بیلباس به این طرف و آن طرف بروند،
و با شکم گرسنه محصول دیگران را حمل کنند.
۱۱ در شیبهای پلکانی باغهای انگور، در گرمای سوزان ظهر، از کارِ سخت عرق میریزند؛*
با این که انگورها را در حوضها لگد میکنند، تشنهاند.+
۱۲ فریاد نالهٔ کسانی که در حال مرگند، از شهر به گوش میرسد؛
زخمیهایی که در حال مرگند، برای کمک فریاد میزنند،+
ولی خدا توجهی نمیکند.*
۱۳ کسانی هستند که به ضدّ نور سرکشی میکنند؛+
آنها راههای نور را نمیشناسند،
و در آن راهها قدم برنمیدارند.
و صورتش را میپوشاند.
۱۶ آن شریران در تاریکی وارد خانهها میشوند؛
در روز در خانههایشان پنهان میشوند،
و از روشنایی دوری میکنند.+
۱۷ همان طور که دیگران از تاریکی ترس دارند، آنها از روشنایی صبح میترسند؛
به تاریکی غلیظ عادت کردهاند و ترسی از آن ندارند.
۱۸ اما سیلاب به سرعت آنها را میشوید و میبرد.
زمینی که به آنها تعلّق دارد، لعنت میشود،+
و آنها دیگر به باغهای انگورشان برنمیگردند.
۱۹ همان طور که گرما و خشکسالی، برف آبشده را محو و نابود میکند،
۲۰ مادرانشان* آنها را فراموش میکنند و آنها غذایی لذیذ برای کرمها میشوند.
دیگر کسی آنها را به یاد نمیآورد.+
شرارت مثل درخت بریده میشود.
۲۱ به زن نازا آزار میرسانند،
و با بیوهزنان بدرفتاری میکنند.
۲۲ خدا با قدرتش، قدرتمندان را نابود میکند؛
هرچند ممکن است ترقی کنند، اما تضمینی برای ادامهٔ زندگی ندارند.
۲۳ خدا میگذارد که خاطر آنها جمع باشد و احساس امنیت کنند،+
ولی چشمان او تمام کارهای آنها را میبیند.+
۲۴ برای مدت کوتاهی موفق میشوند، ولی بعد دیگر نیستند.+
۲۵ حالا آیا کسی میتواند ثابت کند که من دروغگو هستم؟
آیا کسی میتواند بگوید که حرفهایم اشتباه است؟»
۲۵ بِلدَد شوحی + در جواب ایّوب گفت:
۲ «خدا حق حکمرانی و قدرتی حیرتآور دارد؛
او در آسمان صلح برقرار میکند.
۳ کیست که بتواند لشکرهای او را بشمارد؟
کیست که بتواند بگوید نور خدا بر او نمیتابد؟
۴ پس آیا انسان فانی میتواند در نظر خدا درستکار باشد؟+
۵ حتی ماه در نظر او پرنور و درخشنده نیست،
و ستارگان، پاک و نورانی نیستند،
۶ چه برسد به انسان فانی که چیزی به حساب نمیآید،*
و پسر انسان که در نظر او مثل یک کرم است!»
۲۶ ایّوب در جواب گفت:
۲ «عجب کمکی به منِ* ناتوان کردی!
چقدر خوب دست کسی را که ضعیف است، گرفتی!*+
۳ چه پندهای عالیای به کسی که حکمت ندارد، دادی!+
چقدر سخاوتمندانه حکمت* خودت را نشان دادی!
۵ حتی مردگان که قدرتی ندارند میلرزند؛
آنها از دریاها و موجوداتش* حقیرتر هستند.
۷ خدا آسمان* را در فضای خالی* پهن میکند،+
و زمین را در نیستی* معلق نگه میدارد؛
۸ ابرها را پر از آب میکند،+
با وجود این، ابرها از سنگینی شکافته نمیشوند؛
۹ او تختش را با ابرها میپوشاند،
و آن را از دید دیگران پنهان میکند.+
۱۱ وقتی او توبیخ میکند،
ستونهای آسمان میلرزند.
۱۳ آسمان را با نَفَسش* صاف میکند،
و مارِ گریزان را با دست خود میکُشد.
۱۴ اینها فقط گوشهای از راههای اوست؛+
ما فقط زمزمهای دربارهٔ او شنیدهایم!
پس چه کسی میتواند رعد پرقدرت او را درک کند؟»+
۲۷ ایّوب به بحث* خودش ادامه داد و گفت:
۲ «به خدای زنده که عادلانه با من رفتار نکرده،+
به خدای قادر مطلق که زندگی را برایم تلخ کرده،* قسم میخورم +
۳ که تا وقتی نفس میکشم،
و روح حیات از طرف خدا در بینی من است،+
۴ حرف ناحق از دهانم بیرون نیاید،
و با زبانم حرفهای فریبنده نگویم!
۵ امکان ندارد که بگویم حق با شماست!
من تا پای مرگ، وفاداریام را از دست نمیدهم!+
۶ باز هم میگویم که درستکار هستم و هیچ وقت از درستکاری دست نمیکشم؛+
تا وقتی زندهام، دلم مرا محکوم نخواهد کرد!
۷ عاقبت دشمنانم مثل عاقبت شریران شود،
و عاقبت کسانی که به من حمله میکنند، مثل عاقبت ظالمان.
۹ آیا وقتی بلا بر سرش آید،
خدا فریادش را میشنود؟+
۱۰ آیا خدای قادر مطلق سرچشمهٔ شادی اوست؟
آیا او همیشه به خدا روی میآوَرَد؟
۱۱ من دربارهٔ قدرت خدا* به شما تعلیم خواهم داد؛
و هیچ چیزی را دربارهٔ خدای قادر مطلق از شما پنهان نخواهم کرد.
۱۲ اگر شما همه رؤیا دیدهاید،
پس چرا حرفهایتان پوچ و توخالیست؟
۱۳ چیزهایی که خدا نصیب شخص شریر میکند،+
و میراثی که قادر مطلق به ستمگران میدهد، این است:
۱۴ اگر پسرانش زیاد شوند، با شمشیر کشته میشوند،+
و نسل او غذای کافی نخواهد داشت.
۱۵ نسلهایی که از او باقی میمانند، بر اثر بلای مرگبار میمیرند و دفن میشوند؛
همچنین زنانشان که بیوه شدهاند، برایشان گریه نمیکنند.
۱۶ حتی اگر او به اندازهٔ گرد و غبار نقره انبار کند،
و به فراوانی گِل، لباسهای نفیس جمع کند،
۱۷ با این که او آنها را جمع کرده است،
درستکاران آنها را خواهند پوشید،+
و بیگناهان نقرهاش را بین خودشان تقسیم خواهند کرد.
۱۸ خانهای که بنا میکند، مثل پیلهٔ بید،
و مثل سایهبانی که دیدهبان میسازد،+ سست و بیدوام است.
۱۹ او ثروتمند به رختخواب میرود، ولی وقتی چشمانش را باز کند،
نه چیزی جمع کرده و نه چیزی از ثروتش باقی مانده است.
۲۰ وحشت مثل سیلاب او را در خود فرو میبَرَد؛
طوفان ناگهان در شب او را با خود میبَرَد.+
۲۱ باد شرقی او را میبَرَد و از خانهاش دور میکند؛
دیگر اثری از او باقی نمیماند.+
۲۳ باد به خاطر او دست میزند،
و از مکانش برایش سوت میزند.+
۴ در دل زمین، جایی که هیچ انسانی زندگی نمیکند، معدن را حفاری میکند،
در مکانهایی که پای هیچ انسانی به آنجا نرسیده و فراموش شده،
مردانی با طناب به زیر زمین میروند و در حالی که به آن آویزانند، کار میکنند.
۵ روی زمین محصول به بار میآید؛
اما زیر زمین گویی آتش همه چیز را زیر و رو میکند.*
۶ در سنگهای زیر زمین یاقوت کبود پیدا میشود،
و در خاکش طلا هست.
۷ حتی پرندگان شکاری راه آنجا را پیدا نمیکنند،
و چشم شاهین سیاه* هم آن را نمیبیند.
۸ هیچ حیوان درندهای در آن پا نگذاشته،
و هیچ شیر جوانی از آن گذر نکرده است.
۹ انسان صخرهٔ سخت را میشکند،*
و کوهها را از بیخ و بن واژگون میکند.
۱۰ در صخرهها مجرای آب میکَنَد؛+
چشمش هر چیز قیمتی را میبیند.
۱۱ جلوی سرچشمهٔ رودخانهها سد میبندد،
و گنجهای مخفی را بیرون میآورد.
۱۳ هیچ کس ارزش آن را نمیداند،+
و در هیچ جای دنیا پیدا نمیشود.
۱۴ آبهای عمیق میگویند، ‹در ما نیست!›
و دریا میگوید، ‹پیش من نیست!›+
۱۵ آن را نمیتوان با طلای خالص خرید؛
و ارزش آن را نمیتوان با نقره سنجید.+
۱۷ آن را نمیتوان با طلا و شیشه مقایسه کرد؛
و با ظرفی از طلای خالص هم نمیشود مبادله کرد.+
۱۹ آن را نمیتوان با توپاز کوش مقایسه کرد؛+
و حتی نمیتوان با طلای خالص خرید.
۲۰ پس حکمت از کجا میآید؟
و سرچشمهٔ فهم کجاست؟+
۲۱ از چشم هر موجود زندهای پنهان است،+
حتی از چشم پرندگان آسمان هم مخفی است.
۲۲ مرگ و نابودی میگویند،
‹گوشهای ما فقط خبرش را شنیده است.›
۲۳ فقط خدا میداند که کجا میتوان آن را پیدا کرد؛
فقط او از مکان آن آگاه است،+
۲۴ چون او هر گوشهای از زمین را میبیند،
و نگاهش بر تمام چیزهای زیر آسمان است.+
۲۵ وقتی به باد قدرت وزیدن داد،+
و مقدار آبها را تعیین کرد،+
۲۶ وقتی قانونی برای باران قرار داد،+
و برای ابرهای رعدآسا* مسیری تعیین کرد،+
۲۷ آن وقت حکمت را در کارهایش دید و آن را شرح داد؛
حکمت را برقرار کرد و ارزشش را محک زد.
۲۸ او به انسان گفت:
۲۹ ایّوب به بحث* خودش ادامه داد و گفت:
۲ «ای کاش وضعیت من مثل ماههای گذشته بود،
روزهایی که خدا از من محافظت میکرد،
۳ روزهایی که نورِ چراغ خود را بر سرم میتابانْد،
و با نور او در تاریکی راه میرفتم،+
۴ آن روزها بهترین روزهای زندگیام بود،
دوستی با خدا برکت خیمهٔ من بود،+
۵ روزهایی که خدای قادر مطلق هنوز با من بود،
و بچههایم* دور من جمع بودند،
۶ روزهایی که پاهایم را در شیر* میشستم،
و از صخرهها برایم چشمههای روغن جاری میشد.+
۷ وقتی به دروازهٔ شهر میرفتم،+
و در میدان شهر در جایم مینشستم،+
۸ جوانان با دیدن من با احترام کنار میرفتند،*
حتی پیران هم از جای خود بلند میشدند و میایستادند.+
۹ امیران صحبتشان را قطع میکردند،
و دست بر دهانشان میگذاشتند.
۱۰ افراد سرشناس ساکت میشدند،
و زبانشان بند میآمد.
۱۱ هر کس حرفهایم را میشنید، از من تعریف و تمجید میکرد،
کسانی که مرا میدیدند، مرا تحسین میکردند،
۱۴ درستکاری را مثل لباس میپوشیدم،
و به جا آوردن عدالت برایم مثل ردا و دستار بود.
۱۵ برای کورها چشم،
و برای لنگان پا بودم.
۱۷ فک شریران را میشکستم،+
و شکار را از میان دندانهایشان بیرون میکشیدم.
۱۸ به خودم میگفتم، ‹روزهای عمرم مثل دانههای شن زیاد خواهد بود،
و در خانهٔ خودم میمیرم.+
۱۹ مثل درختی خواهم بود که ریشههایش به آب میرسد،
و تمام شب روی شاخههایش شبنم مینشیند.
۲۰ شکوه و جلالم دائم تازه میشود،
و با کمانی که در دست دارم، مدام تیر پرتاب خواهم کرد.›
۲۱ مردم مشتاق شنیدن حرفهایم بودند،
و ساکت میماندند تا پندهایم را بشنوند.+
۲۲ وقتی حرفهایم را تمام میکردم، چیزی برای گفتن نداشتند؛
گفتههایم مثل نمنم باران روی گوشهایشان میبارید.
۲۳ مثل کشاورزی که منتظر باران است، برایم انتظار میکشیدند؛
مثل زمینی که باران بهاری را جذب میکند، تشنهٔ شنیدن سخنانم بودند.+
۲۴ وقتی به آنها لبخند میزدم، باور نمیکردند؛
اما صورت شاد من آنها را مطمئن میکرد.*
۲۵ رهبرشان بودم و آنها را راهنمایی میکردم.
مثل پادشاهی که بین سپاهیانش است زندگی میکردم؛+
مثل کسی که عزاداران را تسلّی میدهد.+
۳۰ «ولی حالا کسانی که از من جوانترند،
به من میخندند؛+
کسانی که حتی عار داشتم
پدرانشان همراه سگهای من از گلهام نگهبانی کنند.
۲ نیروی بازوهای آن جوانان چه فایدهای برای من دارد؟
قوّتشان از بین رفته است.
۳ از شدّت فقر و گرسنگی تاب و توان ندارند؛
خاک زمینِ خشک را میجَوند،
زمینی که ویران شده و دیگر کسی در آن زندگی نمیکند.
۴ آنها برگهای بوتههای شور را جمع میکنند،
و ریشهٔ بوتههای صحرا* غذایشان است.
۵ از بین جامعه رانده شدهاند،+
و مردم پشت سر آنها داد میزنند، طوری که انگار دزدند.
۶ در شکافهای* درّهها زندگی میکنند،
در حفرههای زمین و صخرهها.
۷ در میان بوتهها فریاد میزنند،
و از ترس، لابلای گزنهها کنار هم جمع میشوند.
۸ افرادی نادان و بینام و نشانند،
و از سرزمینشان رانده شدهاند.
۱۱ خدا زه کمانم را شل کرده و مرا ذلیل کرده است،
برای همین، هر کاری که دلشان میخواهد با من میکنند.
۱۲ مثل گروهی اوباش از سمت راست به من حمله میکنند؛
مجبورم میکنند که فرار کنم،
و سد راهم میشوند تا نابودم کنند.
۱۴ طوری بر من هجوم میآورند که انگار از میان شکافی پهن از دیوار شهر رد میشوند،
و در این وضعیت اسفبارم بر سرم میریزند.
۱۵ ترس و وحشت تمام وجودم را گرفته است؛
آبرویم به باد رفته،
و امیدی که به نجات داشتم مثل ابر محو و ناپدید شده است.
۱۸ از شدّت سختی، لباسم از شکل افتاده است؛*
درد و رنجم مثل یقهٔ لباس مرا خفه میکند.
۱۹ خدا مرا در گِل و لای انداخته؛
مثل خاک و خاکستر شدهام.
۲۰ فریاد میزنم کمکم کنی، ولی تو جواب نمیدهی؛+
در حضورت میایستم، ولی فقط به من نگاه میکنی.
۲۱ تو با بیرحمی دشمن من شدهای؛+
با دست پرقدرتت به من حمله میکنی.
۲۲ مرا برمیداری و در باد میاندازی؛
مرا در طوفان به این طرف و آن طرف پرتاب میکنی.*
۲۳ میدانم که مرا به دست مرگ میسپاری،
و به خانهای میبری که سرانجام همهٔ زندگان به آنجا میروند.
۲۵ مگر من برای کسانی که دوران سختی داشتند گریه نکردم؟
مگر من برای فقیران غصه نخوردم؟+
۲۶ با این که امیدوار بودم که خوشبخت شوم، بدبخت شدم؛
در انتظار نور بودم، ولی تاریکی سراغم آمد.
۲۷ دلم آشفته است و آرام و قرار ندارد؛
هر روز گرفتار درد و رنجم.
۲۸ در تاریکی سرگردانم؛+ آفتاب نیست.
در میان جماعت میایستم و برای کمک فریاد میزنم.
۲۹ برادر شغالان شدهام،
و رفیق شترمرغان.+
۳۱ آهنگ چنگ من، آهنگ عزاست،
صدای فلوت* من، صدای گریه و زاریست.
پس چطور میتوانم با نظر شهوت به دختری* نگاه کنم؟+
۲ اگر این کار را بکنم، چه چیزی از خدا به من میرسد؟
از خدای قادر مطلق چه میراثی به من میرسد؟
۳ آیا مصیبت در انتظار شریران نیست،
و بلا در انتظار بدکاران؟+
۴ آیا او راههایم را نمیبیند،+
و هر قدمی را که برمیدارم نمیشمارد؟
۵ آیا هیچ وقت در راه دروغ و فریب قدم زدهام؟
آیا برای فریب دادن کسی عجله کردهام؟+
۷ اگر از راه راست منحرف شده باشم،+
یا دلم دنبال چیزهایی باشد که چشمانم دیده است،+
یا اگر دستهایم به گناه آلوده شده باشد،
۸ آن وقت چیزی را که کاشتهام دیگران بخورند،+
و محصول من از ریشه کنده شود.*
۹ اگر دلم فریفتهٔ زن مرد دیگری شده باشد،+
و در کمین زن همسایهام نشسته باشم،+
۱۰ پس زن من هم گندم مرد دیگری را آسیاب کند،
و مردان دیگر با او همخواب شوند.+
۱۱ در آن صورت کار بیشرمانهای کردهام،
گناهی که بخاطرش سزاوارم قاضیها مرا مجازات کنند.+
۱۲ این کارِ من مثل آتشی همه چیز را میبلعید و نابود میکرد،+
آتشی که همهٔ محصولاتم را از ریشه نابود میکرد.
۱۳ اگر شکایتی را که غلامان و کنیزانم از من داشتند نادیده میگرفتم،
و از روی بیانصافی با آنها برخورد میکردم،
۱۴ آن وقت چطور میتوانستم با خدا روبرو شوم؟
وقتی او از من بازخواست کند، چه جوابی میتوانم به او بدهم؟+
۱۵ مگر همان خدایی که مرا در رَحِم مادرم شکل داد، آنها را هم نیافرید؟+
مگر همان خدا ما را قبل از تولّدمان شکل نداد؟+
۱۶ هیچ وقت از کمک به فقیران کوتاهی نکردهام،+
یا باعث ناامیدی بیوهزنان نشدهام.*+
۱۷ غذای خودم را بهتنهایی نخوردهام،
در عوض، آن را با یتیمان قسمت کردهام.+
۱۸ (از جوانی برای یتیمان مثل یک پدر بودم و آنها را بزرگ کردم،
و از بچگی* راهنمای بیوهزنان بودم.)
۱۹ اگر کسی را میدیدم که لباس ندارد و جانش از سرما در خطر است،
یا فقیری را میدیدم که چیزی ندارد تا خودش را بپوشاند،+
۲۰ لباسی از پشم گوسفندانم به او میدادم تا خودش را گرم کند،
و او برایم دعای خیر میکرد.+
۲۱ اگر کنار دروازهٔ شهر، یتیمی به کمک من نیاز داشت،+
ولی به جای کمک، با مشتم او را تهدید میکردم،*+
۲۲ آن وقت بازویم از کتفم بیفتد،
و دستم از آرنج قطع شود،
۲۳ چون از مجازات خدا میترسیدم،
و جرأت نمیکردم در مقابل شکوه و عظمتش بایستم.
۲۴ به طلا توکّل نکردهام،
و به طلای خالص نگفتهام، ‹با تو در امن و امانم!›+
۲۵ مال و منال و ثروت زیاد به دست آوردم،+
ولی شادی من به آنها بستگی نداشت.+
۲۶ دیدن خورشید تابان،
و ماه درخشان،+
۲۷ دلم را هیچ وقت فریب نداد
تا برای پرستش آنها، با دستم از دور بوسهای برایشان بفرستم؛+
۲۸ اگر این گناه را کرده باشم، سزاوارم که قاضیها مجازاتم کنند،
چون با این کار، خدای حقیقی را انکار کردهام.
۳۱ اهالی خیمهام گفتهاند:
‹آیا کسی پیدا میشود که با خوراک او سیر نشده باشد؟›+
۳۲ هیچ وقت نمیگذاشتم غریبهای شب را در خیابان بگذراند،+
درِ خانهام به روی مسافران باز بود.
۳۴ آیا میترسیدم که مردم دربارهٔ من چه فکر میکنند،
یا ترس داشتم که خانوادههای دیگر به من بیاعتنایی کنند؟
در آن صورت ساکت میماندم و جرأت نمیکردم از خانه بیرون بروم!
۳۵ ای کاش کسی پیدا میشد که به حرفهایم گوش بدهد!+
قسم میخورم که حقیقت را میگویم.*
میخواهم خدای قادر مطلق به من جواب بدهد!+
ای کاش کسی که به من تهمت زده، اتهاماتش را در دفتری مینوشت!
۳۶ آن وقت من آن دفتر را روی شانهام حمل میکردم،
و مثل تاج روی سرم میگذاشتم.
۳۷ من هر قدمی که برمیداشتم، حسابش را به او میدادم؛
مثل یک شاهزاده، با افتخار* به او نزدیک میشدم.
۳۸ اگر زمینِ من با داد و فریاد از دستم شکایت کند،
و شیارهایش با هم گریه کنند؛
۳۹ اگر محصولش را بدون پرداخت دستمزد کارگران خورده باشم،+
یا صاحبانش را ناامید کرده باشم؛+
۴۰ آن وقت به جای گندم، خار در زمینم رشد کند،
و به جای جو، علف هرز* برویَد.»
سخنان ایّوب در اینجا تمام شد.
۳۲ آن سه دوست ایّوب دیگر جوابی نداشتند که به او بدهند، چون او از درستکاریاش اطمینان داشت.*+ ۲ اما شخصی به نام اِلیهو، پسر بَرَکئیلِ بوزی + از خاندان رام خیلی عصبانی شد، چون ایّوب سعی میکرد ثابت کند که حق با خودش است، نه با خدا.+ ۳ او همین طور از آن سه دوست* ایّوب عصبانی شد، چون نمیتوانستند جواب قانعکنندهای به ایّوب بدهند و گفته بودند که خدا شریر است.+ ۴ اِلیهو تا آن لحظه صبر کرد و به ایّوب جوابی نداد، چون بقیه از او بزرگتر بودند.+ ۵ وقتی اِلیهو دید که آن سه مرد چیزی برای گفتن ندارند، بهشدّت خشمگین شد. ۶ پس اِلیهو پسر بَرَکئیلِ بوزی شروع به صحبت کرد و گفت:
«من جوانم،
و شما پیر.+
به احترام شما تا الآن ساکت ماندهام،+
و جرأت نکردم نظرم را به شما بگویم.
۷ به خودم گفتم: ‹بگذار بزرگان صحبت کنند،
و کسانی که سالها تجربه دارند، حکمتشان را با ما در میان بگذارند.›
۸ اما روح خدا که در انسان است،
یعنی همان نَفَس خدای قادر مطلق به انسان درک و فهم میدهد.+
۹ حکمت فقط به سن و سال بستگی ندارد،
یا فقط پیران نیستند که میفهمند چه چیزی درست است.+
۱۰ پس من به شما میگویم: ‹به من گوش دهید،
تا من هم نظرم را به شما بگویم.›
۱۱ من تا الآن منتظر ماندهام که حرفهایتان تمام شود؛
وقتی دنبال این بودید که چه بگویید،+
به استدلالهایتان گوش میدادم.+
۱۲ من با دقت به حرفهایتان گوش دادم،
ولی هیچ کدام از شما نتوانستید ثابت کنید که ایّوب در اشتباه است،
و نتوانستید جواب قانعکنندهای به او بدهید.
۱۳ پس نگویید: ‹ما دانا هستیم،
این خداست که ایّوب را محکوم میکند، نه انسان.›
۱۴ ایّوب با شما صحبت میکرد نه با من،
پس من با منطق شما به او جواب نمیدهم!
۱۵ این مردان درماندهاند و هیچ جوابی ندارند که به تو بدهند؛
دیگر چیزی برای گفتن ندارند.
۱۶ من منتظر ماندم، ولی به صحبتشان ادامه ندادند؛
ساکت ایستادهاند و چیزی نمیگویند.
۱۷ پس من هم میخواهم جواب بدهم؛
من هم میخواهم نظرم را بگویم،
۱۸ چون حرفهای زیادی برای گفتن دارم،
و روحی که در من است، مرا به حرف زدن وادار میکند.
۱۹ دلم پر است،
مثل مشک تازهای که از شراب پر شده و نزدیک است که بترکد.+
۲۰ باید حرفم را بزنم تا راحت شوم!
باید دهانم را باز کنم و حرفم را بگویم.
۲۱ من از کسی طرفداری نمیکنم؛+
و از روی چاپلوسی حرف نمیزنم،
۲۲ چون نمیدانم چطور چاپلوسی کنم؛
اگر این کار را میکردم، خالقم بلافاصله مرا نابود میکرد.
۳۳ «ای ایّوب، لطفاً به حرفهایم گوش بده؛
دقت کن که چه میگویم.
۲ خواهش میکنم! بگذار دهانم را باز کنم
و با زبانم سخن بگویم.
۳ حرفهای من از دلی خالص و بیریا بیرون میآید،+
و لبهایم چیزی را که میدانم صادقانه بیان میکند.
۵ اگر میتوانی به من جواب بده؛
دلایلت را بگو؛ آماده باش که از خودت دفاع کنی.
۶ من و تو از دید خدای حقیقی یکی هستیم،
من هم از گِل درست شدهام.+
۷ پس لزومی ندارد که از من بترسی،
یا حس کنی که تو را زیر فشار میگذارم.
۸ حرفهایی را که در حضورم گفتی شنیدم،
شنیدم که گفتی:
۹ ‹من پاک و بیتقصیرم؛+
پاک هستم و گناهی از من سر نزده.+
۱۰ با این حال، خدا دنبال دلایلی میگردد که با من دشمنی کند؛
او مرا دشمن خودش میداند.+
۱۲ اما ایّوب تو در اشتباهی، پس جوابم به تو این است:
خدا از انسان* خیلی بزرگتر است.+
۱۳ چرا از خدا شکایت میکنی؟+
آیا به خاطر این است که به تمام حرفهایت جواب نداده؟+
۱۴ خدا بارها با انسان صحبت میکند،
با این حال کسی به او گوش نمیدهد.
۱۵ خدا در خواب، در رؤیای شب،+
وقتی انسان بر تختش در خوابی عمیق است،
با او صحبت میکند.
۱۶ آن وقت گوشهای او را باز میکند،+
و تعالیمش را در ذهن او حک میکند،
۱۷ تا به کارهای اشتباه دست نزند،+
و از غرور در امان بماند.+
۱۹ انسان از دردی که در بستر بیماری میکشد توبیخ میشود.
دردهای استخوانهایش دائمی است،
۲۰ آنقدر که اشتهایش را از دست میدهد،*
و حتی میل به خوردن لذیذترین غذاها را ندارد.+
۲۱ کمکم گوشت تنش آب میشود،
و چیزی جز پوست و استخوان از او باقی نمیماند.
۲۳ اما اگر از بین هزاران فرشته،*
یکی مدافع او شود،
و به او بگوید که چه کاری درست است،
۲۴ آن وقت خدا به او لطف میکند و میگوید:
من بهای رهاییاش را پیدا کردهام!+
۲۶ او به خدا التماس خواهد کرد + و خدا او را قبول خواهد کرد؛
با دیدن روی خدا از شادی فریاد خواهد کشید،
و خدا دوباره آن انسان فانی را درستکار به حساب خواهد آورد.
۲۷ آن شخص به دیگران خواهد گفت:*
‹من گناه کردهام + و از راه راست منحرف شدهام،*
ولی با این که سزاوار مجازات بودم، مجازات نشدم.*
۲۸ او جانم را بازخرید کرده و نگذاشته که به گور بروم،+
پس نور زندگی را خواهم دید.›
۲۹ بدون شک، خدا همهٔ این کارها را برای انسان میکند،
نه دو یا سه بار، بلکه بارها،
۳۰ تا او* را از قبر* نجات دهد،
طوری که نور زندگی بر او بتابد.+
۳۱ ایّوب، خوب توجه کن! به من گوش بده!
چیزی نگو و بگذار به حرفهایم ادامه دهم.
۳۲ البته اگر چیزی برای گفتن داری، جوابم را بده.
صحبت کن، چون میخواهم ثابت کنم که حق با توست.
۳۳ اما اگر چیزی برای گفتن نداری، بهتر است به من گوش بدهی؛
چیزی نگو تا حکمت را به تو تعلیم دهم!»
۳۴ اِلیهو به صحبتش ادامه داد و گفت:
۲ «ای مردان دانا، به سخنان من گوش دهید؛
ای عالمان، حرفهایم را بشنوید.
۳ همان طور که زبان مزهٔ غذا را میچشد،
گوش هم کلمات را میسنجد.
۴ پس بیایید بین خودمان مشخص کنیم که چه چیزی درست است،
بیایید خودمان تصمیم بگیریم که چه چیزی خوب است،
۶ آیا باید دروغ بگویم تا به نفعم حکم صادر شود؟
گناهی نکردهام، با این حال زخمهایم علاجناپذیرند.›+
۷ آیا کسی مثل ایّوب وجود دارد
که مسخره شدن برایش مثل نوشیدن آب باشد؟
۸ او با خطاکاران نشست و برخاست میکند،
و همنشین شریران است،+
۹ چون میگوید: ‹برای انسان چه فایدهای دارد
که برای خشنود کردن خدا تلاش کند؟›+
۱۰ ای مردان عاقل و فهمیده، به من گوش دهید:
۱۱ او هر کسی را طبق اعمالش پاداش میدهد و یا مجازات میکند،+
به این ترتیب، میگذارد که هر کس نتیجهٔ کارهایش* را ببیند.
۱۳ چه کسی او را مسئول زمین کرد؟
چه کسی اختیار تمام دنیا را به او داد؟
۱۴ اگر او بر ضدّ انسانها بلند شود،*
و روح* و نَفَس آنها را پس بگیرد،+
۱۵ همهٔ انسانها با هم نابود میشوند،
و به خاک برمیگردند.+
۱۶ پس اگر درک و فهم داری خوب توجه کن،
و با دقت به چیزی که میگویم گوش بده.
۱۷ آیا کسی که از عدالت متنفر است، میتواند حکمرانی کند؟
آیا میخواهی کسی را که قدرتمند و عادل است محکوم کنی؟
۱۸ آیا میتوانی به یک پادشاه بگویی: ‹به درد هیچ کاری نمیخوری›؟
آیا میتوانی حاکمان را متهم کنی و بگویی: ‹شریر هستید›؟+
۱۹ خدایی هست که از امیران طرفداری نمیکند،
و ثروتمندان را بر فقیران ترجیح نمیدهد،+
چون همهٔ آنها به دست او آفریده شدهاند.+
۲۰ آنها در نیمه شب با مرگ ناگهانی میمیرند؛+
بهشدّت میلرزند و از بین میروند؛
حتی قدرتمندان هم از میان برداشته میشوند، اما نه به دست انسان.+
۲۱ در واقع نگاه خدا بر تمام راههای انسان است،+
و هر قدمی را که برمیدارد، میبیند.
۲۳ خدا برای هیچ انسانی زمانی را تعیین نکرده
تا برای داوری در حضورش بایستد.
۲۴ خدا بدون آن که نیازی به تحقیق و بررسی باشد، قدرتمندان را خرد و متلاشی میکند،
و دیگران را به جای آنها مینشاند،+
۲۶ آنها را به خاطر شرارتشان جلوی دیگران تنبیه میکند،
جایی که همه میتوانند ببینند،+
۲۷ چون دیگر از او پیروی نمیکنند،+
و راههای او را نادیده میگیرند.+
۲۸ آنقدر به فقیران ظلم میکنند که فریاد آنها به گوش خدا میرسد،
و خدا نالهٔ بینوایان را میشنود.+
۲۹ اگر خدا ساکت بماند، چه کسی میتواند او را محکوم کند؟
اگر رویش را بپوشاند، چه کسی میتواند او را ببیند؟
چه رویش را از قومی بپوشاند، چه از انسانی، نتیجه یکی است:
۳۰ یعنی شخص خدانشناس نمیتواند حکمرانی کند،+
و برای مردم دام بگذارد.
۳۱ کسی هست که به خدا میگوید،
‹با این که هیچ کار اشتباهی نکردهام، مجازات شدهام؛+
۳۲ چیزی را که نمیدانم به من یاد بده؛
اگر اشتباهی کردهام، دوباره آن را تکرار نمیکنم.›
۳۳ تو حکم خدا را رد میکنی، پس آیا او باید پاداشی را که میخواهی به تو بدهد؟
تویی که باید تصمیم بگیری، نه من.
به من بگو چه چیزهایی را خوب میدانی.
۳۴ کسانی که درک و فهم دارند و حرفهایم را میشنوند،
یعنی همهٔ دانایان و خردمندان خواهند گفت:
۳۵ ‹ایّوب بدون آگاهی صحبت میکند،+
و از حرفهایش معلوم است که بینشی ندارد.›
۳۶ کاش ایّوب تا جایی که امکان دارد امتحان شود،*
چون مثل شریران جواب میدهد!
۳۷ او سرکشی را به گناهش اضافه میکند!+
برای مسخره کردنمان، جلوی ما دست میزند،
و خدای حقیقی را پشت سر هم متهم میکند!»+
۳۵ اِلیهو به سخنانش ادامه داد و گفت:
۲ «آیا آنقدر مطمئنی حق با توست که میگویی،
‹من از خدا عادلترم›؟+
۳ تو میگویی، ‹برای تو* چه اهمیتی دارد؟
اگر گناه کرده بودم، وضعیتم بهتر بود؟›+
۴ من به تو و دوستانت + جواب میدهم؛
دوستانی که همراه تو هستند.
۵ به آسمان نگاه کن،
و ببین که ابرها چقدر بالاتر از تو هستند.+
۶ اگر گناه کنی، چه لطمهای به خدا میزنی؟+
اگر خطاهای تو زیاد شوند، چه آسیبی به او میرسد؟+
۸ کارهای درست یا نادرست تو،
فقط روی انسانها تأثیر میگذارد.
۹ انسانها از شدّت ظلم و ستم، برای کمک فریاد میزنند؛
۱۰ اما هیچ کس نمیگوید، ‹خدا کجاست؟ او که آفرینندهٔ پرجلال ماست،+
او که باعث میشود شبها سرود ستایش بخوانیم.›+
۱۳ شکی نیست که خدا به حرفهای پوچ و توخالی* گوش نمیدهد؛+
خدای قادر مطلق به چنین حرفهایی توجه نمیکند.
۱۴ پس وقتی شکایت میکنی که چرا او را نمیبینی، حتماً به تو گوش نمیدهد!+
صبر کن و منتظرش باش، چون شکایت* تو به دستش رسیده است.+
۱۵ او از روی خشم از تو حساب نخواسته است؛
او حرفهایی را که از روی بیفکری زدهای نادیده گرفته است.+
۱۶ ایّوب دهانش را باز میکند و حرفهایی میزند که پوچ و بیمعنی است؛
حرفهای زیاد او از روی نادانی است.»+
۳۶ اِلیهو در ادامهٔ صحبتش گفت:
۲ «صبر داشته باش و کمی بیشتر به حرفهایم* گوش بده،
حرفهایی که از طرف خدا به تو میگویم.
۳ میخواهم علم و دانشم را به طور مفصل با تو در میان بگذارم؛
میخواهم نشان دهم که خالق من عادل است.+
۴ چیزهایی که میگویم دروغ نیست؛
این گفتهها از طرف کسی است که دانشش کامل است.+
۵ خدا تواناست + و کسی را رد نمیکند؛
قدرت درک او عظیم است.
۸ اما اگر با زنجیرها بسته شوند،
و بندهای مصیبت، آنها را گرفتار کند،
۹ خدا به آنها نشان میدهد که کجای کارشان اشتباه بوده،
و از روی غرور، چه گناهی کردهاند.
۱۰ برای اصلاح کردن آنها گوشهایشان را باز میکند،
و به آنها دستور میدهد که از کارهای بد دست بکشند.+
۱۱ اگر مطیع او باشند و به او خدمت کنند،
تمام روزهای عمرشان خوشبخت میشوند،
و از سالهای عمرشان لذّت میبرند.+
۱۳ دل اشخاص خدانشناس* پر از کینه است،
و حتی وقتی خدا آنها را به بند کشد،* از او درخواست کمک نمیکنند.
۱۵ اما خدا* رنجدیدگان را از رنج و مصیبتشان نجات میدهد؛
وقتی زیر فشارند، گوشهایشان را باز میکند.
۱۶ او تو را از پرتگاه رنج و اضطراب دور میکند،+
و به جایی وسیع* میبرد که محدودیتی در آنجا نیست،+
و به تو تسلّی میدهد، طوری که انگار بر سر سفرهای پر از غذاهای لذیذ نشستهای.+
۱۷ وقتی شریران محکوم شوند راضی میشوی،+
یعنی وقتی که داوری خدا به اجرا درآید و عدالت برقرار شود.
۱۸ ولی مواظب باش که خشم تو به کینه و بدخواهی تبدیل نشود،+
و نگذار که رشوه،* تو را از راه راست منحرف کند.
۱۹ در غیر این صورت، اگر برای کمک فریاد بزنی، آیا فایدهای دارد؟
حتی اگر سخت تلاش کنی، آیا میتوانی خودت را از مصیبت نجات دهی؟+
۲۰ در آرزوی رسیدن شب نباش،
زمانی که انسانها محو و نابود میشوند.
۲۱ مواظب باش که برای رهایی از مصیبت،
راه گناه را انتخاب نکنی.+
۲۲ ببین قدرت خدا چقدر عظیم است؛
او معلّمی است که همتا ندارد.
۲۴ به خاطر داشته باش که او را برای کارهایش ستایش کنی؛+
کارهایی که مردم در وصف آنها سرود خواندهاند.+
۲۵ همهٔ انسانها کارهای او را دیدهاند؛
انسانهای فانی از دور شاهد کارهایش بودهاند.
۲۶ عظمت خدا خیلی بیشتر از آن است که ما بتوانیم به آن پی ببریم؛+
هیچ کس نمیتواند سالهای عمر خدا را بشمارد.+
۲۷ او قطرههای آب را به صورت بخار به سمت بالا میکشد،+
و بخار آب را به باران تبدیل میکند؛
۲۸ بعد ابرها باران را بر زمین میبارانند؛+
و باران به فراوانی بر سر مردم میریزد.
۳۰ ببین که او چطور سراسر آسمان را با صاعقه روشن میکند،+
و اعماق دریا را با آب میپوشاند.
۳۲ او با دستهایش صاعقه را میگیرد،
و آن را به طرف هدف پرتاب میکند.+
۳۳ رعد او از حضورش خبر میدهد،
حتی حیوانات هم آمدنش را خبر میدهند.*
۳۷ «به همین دلیل دلم میلرزد،
طوری که انگار قلبم از سینهام بیرون میآید.
۲ با دقت به غرّش صدای او گوش کنید،
به رعدی که از دهان او بیرون میآید.
۳ او رعد را از آسمان میفرستد،
و با صاعقه،+ هر گوشهٔ زمین را روشن میکند.
۴ بعد صدای غرّش شنیده میشود؛
صدای او رعدآسا و پرقدرت است،+
حینی که او صحبت میکند، صاعقهها پیدرپی زده میشوند.
۶ او به برف فرمان میدهد، ‹بر زمین ببار،›+
و به باران سیلآسا میگوید، ‹بهشدّت ببار.›+
۸ حیوانات وحشی به لانههایشان میروند،
و در مخفیگاهشان میمانند.
۱۱ او ابرها را از رطوبت پر* میکند،
و صاعقه را به وسیلهٔ آنها پراکنده میکند.+
۱۲ ابرها به هر طرف که او بگوید در حرکتند،
۱۳ او از ابرها استفاده میکند، چه برای مجازات،+ چه برای سیراب کردن زمین،
۱۵ آیا میدانی که ابرها چطور تحت کنترل* خدا هستند،
و او چطور از ابرها صاعقه تولید میکند؟
۱۶ آیا میدانی که ابرها چطور در هوا معلقند؟+
همهٔ اینها کارهای شگفتانگیز خدایی است که علم و دانشش کامل است.+
۱۷ وقتی زمین بر اثر باد جنوبی آرام میشود،
چرا لباست از گرما به بدنت میچسبد؟+
۱۹ به ما بگو که به او چه بگوییم؛
ما در تاریکی هستیم، پس نمیتوانیم به او چیزی بگوییم.
۲۰ من با چه جرأتی میتوانم به خدا بگویم که میخواهم با او صحبت کنم؟
آیا گفتهای هست که باید به اطلاع خدا رسانده شود؟+
۲۱ اگر خورشید در آسمان بدرخشد، ولی پشت ابرها پنهان شده باشد،
انسان نمیتواند نور آن را ببیند،
مگر این که باد بوزد و آسمان را صاف و بیابر کند.
۲۲ اشعههای طلاییرنگ از شمال میآیند؛
شکوه و جلال خدا پرابهت است.+
۲۳ راههای خدای قادر مطلق فراتر از درک ماست؛+
قدرت او عظیم است.+
او هرگز معیارهای عادلانهاش را زیر پا نمیگذارد + و همیشه باانصاف رفتار میکند.+
۲۴ به همین دلیل، انسانها باید برای او احترام عمیق قائل شوند.*+
او لطفش را شامل حال کسانی نمیکند که خودشان را دانا میدانند.»+
۳۸ یَهُوَه از میان تندباد + به ایّوب گفت:
۳ مرد باش! لطفاً خودت را آماده کن.
من از تو سؤال میکنم و تو به من جواب بده.
۴ وقتی زمین را به وجود آوردم،* تو کجا بودی؟+
اگر فکر میکنی که میدانی، به من بگو.
۵ چه کسی اندازههای زمین را تعیین کرد؟ اگر میدانی بگو!
چه کسی با ریسمان اندازهگیری، آن را اندازه گرفت؟
۶ پایههای آن بر چه چیزی گذاشته شد؟
چه کسی سنگ زاویهٔ آن را گذاشت؟+
۷ وقتی ستارههای صبح + با هم فریاد شادی زدند،
و همهٔ پسران خدا*+ فریاد تحسین و ستایش سر دادند، تو کجا بودی؟
۸ وقتی دریا و آبهایش از دل زمین* فَوَران کرد،+
چه کسی برای آن حد و مرز قرار داد؟
۹ وقتی ابرها را لباس دریا کردم،
و تاریکی مطلق را قُنداق آن.
۱۰ وقتی برایش حد و مرز تعیین کردم،
و درها و پشتبندها برایش قرار دادم،+
۱۱ و گفتم، ‹تا اینجا میتوانی بیایی و بس؛
موجهای پرتلاطم* و بلندت نباید از اینجا جلوتر بروند،› تو کجا بودی؟+
۱۲ آیا در تمام عمرت به صبح فرمان دادهای که طلوع کند،
یا به سپیدهدم گفتهای که کجا باید ظاهر شود؟+
۱۳ آیا به آن گفتهای که تمام* زمین را با روشنایی خود در بر گیرد،
۱۴ سپیدهٔ صبح ظاهر زمین را مثل مومی* که به آن مُهر میزنند، تغییر میدهد،
و ویژگیهای آن را مثل نقشهای زیبا و رنگارنگ یک لباس نمایان میکند.
۱۵ اما نور شریران از آنها گرفته میشود،
و نمیتوانند به کسی آسیب برسانند.*
۱۶ آیا به سرِ چشمههایی که دریاها از آن به وجود میآیند رفتهای،
یا به اعماق دریاها قدم گذاشتهای؟+
۱۷ آیا کسی دروازههای مرگ را به تو نشان داده،+
۱۸ آیا به وسعت زمین پی بردهای؟+
اگر همهٔ اینها را میدانی، به من بگو.
۱۹ آیا میدانی که سرچشمهٔ نور کجاست،+
و تاریکی از کجا میآید،
۲۰ تا بتوانی آنها را به همان جا ببری؟
آیا راهی را که به سرچشمهٔ آنها میرود، بلدی؟
۲۱ البته که میدانی! چون موقع آفرینش به دنیا آمده بودی،
و سن تو خیلی زیاد است، مگر نه؟
۲۲ آیا وارد مخزنهای برف شدهای،+
و مخزنهای تگرگ را دیدهای،+
۲۳ مخزنهایی که برای زمان سختی و بلا،
و روز جنگ و نبرد نگه داشتهام؟+
۲۵ چه کسی مسیر بارانهای سیلآسا را تعیین کرده،
و راه را برای ابرهای رعدآسا و طوفانزا باز کرده؟+
۲۶ چه کسی بر زمین غیرمسکونی،
و بر بیابانی که هیچ انسانی در آن نیست، باران میباراند،+
۲۷ تا زمینهای خشک و بیآب و علف را سیراب کند،
طوری که علف سبز به بار آورند؟+
۲۹ مادر یخ کیست؟*
چه کسی شبنم یخزده را به دنیا میآوَرَد؟+
۳۰ چه کسی آبها را مثل سنگ، منجمد میکند،
و سطح آبهای عمیق را به یخ تبدیل میکند؟+
۳۲ آیا میتوانی یک صورت فلکی* را در وقتش بیرون بیاوری،
۳۴ آیا میتوانی به ابرها فرمان دهی
که بارانی سیلآسا بر سرت ببارانند؟+
۳۵ آیا میتوانی از آسمان صاعقه بفرستی؟
آیا آن صاعقه پیش تو برمیگردد و میگوید، ‹گوش به فرمانم›؟
۳۷ چه کسی آنقدر داناست که بتواند ابرها را بشمارد،
یا آب مشکهای آسمان را بر زمین بریزد،+
۳۸ طوری که خاک به گِل تبدیل شود،
و کلوخهای زمین به هم بچسبند؟
۳۹ آیا میتوانی طعمهای برای شیر شکار کنی،
یا شکم بچههای شیر را سیر کنی،+
۴۰ هنگامی که در لانههایشان در کمینند،
و در مخفیگاههایشان آمادهاند که خیز بردارند؟
۴۱ وقتی جوجههای کلاغ از گرسنگی سرگردان میشوند،+
و برای غذا نزد خدا فریاد میزنند،
چه کسی برای کلاغ غذا فراهم میکند تا به آنها بدهد؟
۳۹ «آیا میدانی بز کوهی کی بچهاش را به دنیا میآورد؟+
آیا وضع حمل آهو را با چشم خود دیدهای؟+
۲ آیا میدانی دوران بارداریشان چند ماه طول میکشد؟
آیا میدانی چه وقت بچهشان را میزایند؟
۳ خم میشوند و بچهشان را میزایند،
و دردشان تمام میشود.
۴ بچههایشان در دشت قوی میشوند و رشد میکنند؛
از پدر و مادرشان جدا میشوند و دیگر برنمیگردند.
۶ من کویر را خانهٔ آن،
و شورهزار را محل زندگیاش کردهام.
۷ از سر و صدای شهر دوری میکند،
و صدای کسی را که میخواهد از آن کار بکشد نمیشنود.
۸ روی تپهها دنبال چراگاه میگردد،
و در جستجوی هر نوع سبزهای است.
۹ آیا گاو نر وحشی راضی میشود که به تو خدمت کند؟+
آیا حاضر است شب را در طویلهٔ تو سپری کند؟
۱۰ آیا میتوانی گاو نر وحشی را برای شیار کردن با طناب ببندی؟
آیا برای شخم زدن زمین* دنبال تو میآید؟
۱۱ آیا آنقدر به قدرت زیادش اعتماد داری
که بگذاری کارهای سنگینت را انجام دهد؟
۱۲ آیا میتوانی روی آن حساب کنی که محصولت را بیاورد،
و آن را در خرمنگاه جمع کند؟
۱۳ شترمرغ بالهایش را از شادی تکان میدهد،
اما آیا میتوان پر و بال آن را با پر و بال لکلک مقایسه کرد؟+
۱۴ شترمرغ تخمهایش را روی زمین میگذارد،
و آنها را در خاک زمین، گرم نگه میدارد.
۱۵ او نگران نیست که ممکن است کسی روی آنها پا بگذارد،
یا حیوانی وحشی آنها را له کند.
۱۶ رفتار شترمرغ ماده نسبت به جوجههایش بیرحمانه است، طوری که انگار مال خودش نیستند،+
و نمیترسد که زحمتهایش به هدر رود،
۱۷ چون خدا او را از حکمت محروم کرده،
و به او فهم نداده است.
۱۸ اما وقتی بالهایش را باز میکند تا بدود،
به اسب و سوارش پوزخند میزند.
۱۹ آیا تویی که به اسب قدرت دادهای،+
یا گردنش را با یال زیبا پوشاندهای؟
۲۰ آیا تو به اسب این توانایی را دادهای که مثل ملخ بپرد،
و با شیههٔ بلندش ترس در دل بیندازد؟+
۲۲ به ترس میخندد و از هیچ چیزی وحشت نمیکند.+
نه با دیدن شمشیر به عقب برمیگردد،
۲۳ نه با دیدن رگبار تیر،
و یا برق نیزه.
۲۴ با شنیدن صدای شیپور حمله، دیگر آرام و قرار ندارد،
و با هیجان و سرعت زیاد به پیش میتازد.
۲۵ با شنیدن صدای شیپور شیهه میکشد.
از دور بوی جنگ به مشامش میرسد،
و فریاد فرماندهان و صدای جنگ را میشنود.+
۲۶ آیا تو به شاهین یاد دادهای که چطور پرواز کند،
و بالهایش را به سمت باد جنوبی باز کند؟
۲۷ آیا تو به عقاب گفتهای که اوج بگیرد،+
و آشیانهاش را در جای بلند بسازد؟+
۲۸ شب را روی صخره به سر میبرد،
و روی صخرههای تیز و محکم ساکن میشود.
۴۰ یَهُوَه به صحبتش با ایّوب ادامه داد و گفت:
۲ «آیا درست است که یک شخص ایرادگیر با خدای قادر مطلق جرّوبحث کند؟+
بگذار هر کسی که میخواهد خدا را توبیخ کند، به این سؤال جواب دهد.»+
۳ ایّوب در جواب یَهُوَه گفت:
۴ «من حقیر و ناچیزم.+
چه جوابی میتوانم به تو بدهم؟
دست روی دهانم میگذارم.+
۵ بارها حرفم را زدم،
ولی دیگر جوابی ندارم که بدهم.»
۶ یَهُوَه از میان تندباد + به ایّوب گفت:
۷ «مرد باش! لطفاً خودت را آماده کن.
من از تو سؤال میکنم و تو به من جواب بده.+
۸ آیا عدالت مرا زیر سؤال میبری؟
آیا مرا محکوم میکنی تا ثابت کنی که حق با توست؟+
۱۰ خودت را با عظمت و جلال زینت بده،
و لباس عزّت و شکوه را به تن کن.
۱۱ نگاهت را به مغروران بینداز و آنها را پست و حقیر کن،
و آتش خشمت را بر آنها شعلهور کن.
۱۲ نگاهت را به مغروران بینداز و آنها را فروتن کن،
و شریران را در جایی که ایستادهاند پایمال کن.
۱۳ همهٔ آنها را در خاک دفن کن،*
و در قبر* به بند بکش.
۱۴ آن وقت، حتی من هم تصدیق میکنم
که تو میتوانی با قوّت خودت* نجات پیدا کنی.
۱۵ بِهیموت* را ببین! من او را آفریدهام، همان طور که تو را آفریدهام!
او مثل گاو علف میخورد.
۱۶ ببین چه قوّتی در کمرش است،
و چه قدرتی در عضلات شکمش وجود دارد!
۱۷ دُمش مثل درخت سِدر سخت است؛
رگ و پی رانش محکم به هم بافته شده است.
۱۸ استخوانهایش مثل لولههای مسی است؛
اعضای بدنش مثل میلههای آهنی است.
۱۹ او در بین آفریدههای خدا، در نوع خودش سرآمد همه است؛
فقط آفرینندهاش میتواند با شمشیر به او نزدیک شود!
۲۰ کوهها که محل بازی حیوانات وحشی هستند،
برایش غذا فراهم میکنند.
۲۱ زیر درختان کُنار دراز میکشد،
و در نیزار باتلاقها استراحت میکند.
۲۲ درختان کُنار بر او سایه میاندازند،
و درختان صنوبرِ کنار رودخانه* دورتادورش هستند.
۲۳ از طغیان رودخانه نمیترسد.
حتی اگر موجهای رود اردن بر سرش بریزند،+ آرامش خود را از دست نمیدهد.
۲۴ اگر کسی با او رو در رو شود، آیا میتواند او را گرفتار کند،
یا قلابی به بینی او بیندازد؟*
۲ آیا میتوانی طنابی از سوراخهای بینیاش رد کنی،
یا آروارههایش را با قلاب* سوراخ کنی؟
۳ آیا به تو التماس میکند که به او رحم کنی؟
آیا با ملایمت با تو صحبت میکند؟
۴ آیا با تو عهد میبندد
که تا آخر عمرش خدمتکار تو باشد؟
۵ آیا میتوانی با او مثل یک پرنده بازی کنی،
یا برای سرگرم کردن دختران کوچکت، به گردنش قلّاده ببندی؟
۶ آیا فروشندگان بر سرش چانه میزنند،
و او را تکهتکه میکنند تا بین تاجران تقسیم کنند؟
۸ اگر به او دست بزنی، جنگی به پا میشود که هیچ وقت فراموش نمیکنی،
و یادت میماند که دیگر چنین کاری را نکنی!
۹ امیدی برای رام کردنش وجود ندارد.
با دیدنش خودت را میبازی.
۱۰ هیچ کس جرأت ندارد مزاحمش شود.
با این وصف، کیست که بتواند در مقابل من بایستد؟+
۱۱ چه کسی به من چیزی داده که باید به او پس بدهم؟+
تمام چیزهای زیر آسمان مال من است.+
۱۲ بگذار بیشتر دربارهٔ اعضای بدن لِویاتان* برایت بگویم،
دربارهٔ قدرت و ساختار زیبای بدنش.
۱۳ چه کسی میتواند زرهی را که پوشیده است از تنش درآورد؟
وقتی دهانش* را باز کند، چه کسی جرأت دارد به او نزدیک شود؟
۱۴ چه کسی میتواند دهان* او را باز کند؟
دندانهایش وحشتناکند.
۱۵ پشت او ردیف به ردیف از فلس پوشانده شده است؛
فلسهایی که محکم به هم وصلند.
۱۶ آنها طوری کنار هم قرار گرفتهاند،
که حتی هوا هم نمیتواند از بین آنها رد شود.
۱۷ فلسها محکم به همدیگر چسبیدهاند،
طوری که کسی نمیتواند آنها را از هم جدا کند.
۱۸ وقتی عطسه میکند، آبی که پخش میشود در نور آفتاب میدرخشد.
چشمانش مثل نور سپیدهدم درخشان است.
۱۹ از دهانش صاعقه بیرون میآید،
و آتش زبانه میکشد.
۲۰ دودی که از سوراخهای بینیاش بیرون میآید،
مثل دودی است که از آتش* تنور بلند میشود.
۲۱ نفس او ذغالها را به آتش میکشد،
و شعلهای سوزان از دهانش بیرون میآید.
۲۲ قدرت عظیمی در گردنش وجود دارد،
و هر کسی که با او روبرو شود از ترس پا به فرار میگذارد.
۲۳ لایههای گوشت بدنش محکم به هم چسبیدهاند،
لایههایی که مثل ورقههای آهنند و از جایشان تکان نمیخورند.
۲۴ قلبش به سختی سنگ است،
مثل سنگ زیرین آسیاب.
۲۵ وقتی از جایش بلند میشود، حتی زورمندان هم میترسند،
و با دیدن حرکات ترسناک او از ترس فلج میشوند.
۲۶ نه شمشیر میتواند روی او اثر بگذارد،
نه نیزه، نه تیر و نه سلاح دیگری.+
۲۷ آهن برایش مثل کاه است،
و مس مثل چوب پوسیده.
۲۸ از تیر فرار نمیکند؛
سنگ قلابسنگ برایش مثل پر کاه است.
۲۹ چماق برایش مثل کاه است،
و به نیزههایی که به طرفش پرتاب میشوند میخندد.
۳۰ پوست شکمش مثل تکههای سفال تیز است،
و مثل چنگال خرمنکوب روی گل و لای شیار میزند.+
۳۱ او آبهای عمیق را مثل آب دیگ جوشان به حرکت درمیآورد،
و آن را مثل دیگی از روغن جوشان* به هم میزند.
۳۲ خط درخشانی پشت سر خود به جا میگذارد،
طوری که آب پشت سرش از کف، سفید میشود.
۳۳ هیچ موجودی روی زمین مثل او نیست،
موجودی که ترس را نمیشناسد.
۳۴ او بدون ترس به جانوران پرابهت* خیره میشود،
و پادشاه همهٔ حیوانات وحشی و پرقدرت است.»
۴۲ بعد ایّوب به یَهُوَه گفت:
۲ «حالا میدانم که تو میتوانی هر کاری را انجام دهی،
و هر کاری را که بخواهی انجام دهی، برایت ممکن است.+
۳ تو پرسیدی، ‹این کیست که پندهای مرا از روی نادانی، گنگ و نامفهوم جلوه میدهد؟›+
آن شخص منم. من از روی حماقت حرف زدم و نمیدانستم چه میگویم.
دربارهٔ چیزهای شگفتانگیزی صحبت کردم که خارج از درک من بود.+
۴ تو گفتی، ‹لطفاً به حرفهایم گوش کن؛
من از تو سؤال میکنم و تو به من جواب بده.›+
۵ قبلاً با گوشهایم دربارهٔ تو شنیده بودم،
اما حالا با چشمانم تو را میبینم.
۷ بعد از این که یَهُوَه صحبتهایش را با ایّوب تمام کرد، یَهُوَه به اِلیفازِ تیمانی گفت:
«از دست تو و دو دوستت خیلی عصبانی هستم،+ چون شما مثل خادمم ایّوب در مورد من حرفهای درستی نزدید.+ ۸ حالا هفت گاو نر و هفت قوچ بردارید و پیش خادمم ایّوب بروید و آنها را برای گناهتان به عنوان قربانی تقدیم کنید. آن وقت ایّوب برایتان دعا میکند + و من درخواستش را قبول میکنم و شما را به دلیل این که مثل ایّوب حقیقت را دربارهٔ من نگفتید و حرفهایی از روی حماقت زدید، مجازات نمیکنم.»
۹ پس اِلیفازِ تیمانی، بِلدَدِ شوحی و صوفَرِ نَعَماتی کاری را که یَهُوَه از آنها خواست، انجام دادند. یَهُوَه هم دعای ایّوب را قبول کرد.
۱۰ بعد از این که ایّوب برای دوستانش دعا کرد،+ یَهُوَه به مصیبتهای ایّوب پایان داد + و ثروت و خوشبختی را به او برگرداند. در واقع، یَهُوَه دو برابر همهٔ چیزهایی را که ایّوب در گذشته داشت به او داد.+ ۱۱ آن وقت تمام برادران و خواهران و دوستان سابق ایّوب پیش او آمدند + و در خانهاش با او غذا خوردند. آنها به خاطر تمام مصیبتهایی که یَهُوَه اجازه داده بود به سر ایّوب بیاید، با او همدردی کردند و تسلّیاش دادند. هر کدام از آنها مقداری پول و یک انگشتر طلا به او هدیه دادند.
۱۲ به این ترتیب یَهُوَه در سالهای آخر عمر ایّوب، بیشتر از قبل به او برکت داد.+ ایّوب صاحب ۱۴٬۰۰۰ گوسفند، ۶۰۰۰ شتر، ۱۰۰۰ جفت گاو و ۱۰۰۰ ماده الاغ شد.+ ۱۳ او همچنین صاحب هفت پسر و سه دختر دیگر شد.+ ۱۴ ایّوب اسم اولین دخترش را یِمیمه، دومین را قِصیعه و سومین را قِرِنهَفّوک گذاشت. ۱۵ در سرتاسر آن سرزمین هیچ دختری به زیبایی دختران ایّوب نبود و پدرشان به آنها هم مثل برادرانشان ارث داد.
۱۶ بعد از آن، ایّوب ۱۴۰ سال دیگر عمر کرد و بچهها و نوههایش را تا چهار نسل دید. ۱۷ سرانجام، ایّوب بعد از یک زندگی طولانی و رضایتبخش فوت کرد.
احتمالاً یعنی: «کسی که با او دشمنی میشود.»
یا: «وفادار؛ صادق.»
تحتاللفظی: «۵۰۰ جفت گاو.»
تحتاللفظی: «الاغ ماده.»
یا: «بزرگتر.»
عبارت «پسران خدا» اصطلاح عبری است که برای فرشتگان خدا به کار برده میشود.
یا: «وفادار؛ صادق.»
یا: «مگر تو برای محافظت از او و خانه و اموالش دورشان حصار نکشیدهای؟»
یا احتمالاً: «صاعقه.»
تحتاللفظی: «برهنه برمیگردم.»
یا: «خدا را به کار بدی متهم نکرد.»
عبارت «پسران خدا» اصطلاح عبری است که برای فرشتگان خدا به کار برده میشود.
یا: «وفادار؛ صادق.»
تحتاللفظی: «گوشت و استخوانش.»
یا: «کورَکهای حاد.»
تحتاللفظی: «لبهایش.»
یا: «آشنایان.»
یا: «تاریکی و سایهٔ مرگ.»
یا: «کسوف؛ خورشیدگرفتگی.»
واژهنامه: «لِویاتان.»
یا احتمالاً: «آرامگاههایی.»
یا: «چرا مثل بچهای نبودم که هیچ وقت نور را ندید؟»
یا: «تلخکام است؛ شرایط سختی دارد.»
یا: «دستان سست.»
یا: «زانوهایشان لرزان بود.»
تحتاللفظی: «خسته شدهای.»
یا: «مخلوقی روحی.» واژهنامه: «روح.»
یا: «پیامرسانانش.»
یا: «طنابش را باز میکنند.»
یا: «بدون حکمت.»
یا: «افراد دلسرد و ناامید.»
تحتاللفظی: «شمشیر دهان آنها.»
یا: «بازخرید میکند.»
یا: «سنگهای مزرعه با تو همپیمان خواهند بود.»
یا: «نسنجیده حرف زدهام.»
تحتاللفظی: «روحم زهرشان را مینوشد.»
یا: «شیرهٔ گیاه ختمی.»
تحتاللفظی: «مس.»
یا: «محبت پایدار.» واژهنامه: «محبت پایدار.»
یا: «ترس از.»
تحتاللفظی: «بازخرید کنید.»
یا: «سر دوست خودتان چانه بزنید.»
یا: «حس کنم.»
تحتاللفظی: «مثل کار اجباری نیست.»
وسیلهای در دستگاه بافندگی.
یا: «شیول.» واژهنامه: «شیول.»
تحتاللفظی: «روحم.» واژهنامه: «روح.»
یا: «جانم.»
یا: «تسلّی.»
یا: «بهتر از زندگی در چنین بدنی است.»
تحتاللفظی: «و به او دل ببندی.»
یا: «خدا برای تو بیدار میشود.»
واژهنامه: «پاپیروس.»
یا: «مرتد.»
تحتاللفظی: «خانهٔ.»
یا: «جوانههایش.»
تحتاللفظی: «دست شریران را نمیگیرد.»
یا: «لباس شرمندگی خواهند پوشید.»
یا: «انسان فانی.»
یا: «خدا را به محاکمه بکشاند.»
یا: «از میان برمیدارد.»
یا: «نور ستارگان را مهر و موم میکند.»
یا: «دبّ اکبر.» تحتاللفظی: «عَش.»
یا: «جبّار.» تحتاللفظی: «کِسیل.»
یا: «ثریّا.» تحتاللفظی: «کیمه.» نام خوشهای در صورت فلکی گاو.
یا: «برجهای فلکی.»
احتمالاً یک هیولای دریایی.
یا احتمالاً: «از شاکیام .»
تحتاللفظی: «مرا احضار کند؟»
یا: «بیزارم.»
یا: «بیگناه را هم مثل شریر از بین میبرد.»
یا: «شکایتم.»
یا: «قلیاب؛ پُتاس.»
یا: «میانجیگری کند.»
یا: «مرا با چوب تنبیه نمیکرد؛ مرا مجازات نمیکرد.»
تحتاللفظی: «آیا مرا مثل شیر نریختی؟»
تحتاللفظی: «مرا مثل پنیر دَلَمه نکردی؟»
واژهنامه: «محبت پایدار.»
تحتاللفظی: «روحم.» یا: «زندگیام؛ نَفَسم.»
تحتاللفظی: «این چیزها را در دلت پنهان داشتی.»
یا: «تبرئه نمیکردی.»
یا: «از رَحِم مادرم بیرون بیایم؟»
یا: «احساس شادی کنم.»
یا: «سایهٔ مرگ.»
یا: «به خودش فخر میکند؟»
یا: «حکمت کاربردی.»
یا: «چیزهای عمیق خدا.»
یا: «حد و مرز عظمت خدای قادر مطلق را درک کنی؟»
یا: «شیول.» واژهنامه: «شیول.»
یا: «دلت را آماده میکردی.»
یا: «در خیمههایت ساکن نکن.»
تحتاللفظی: «دل.»
یا: «خدایانشان.»
یا: «نیروی زندگی؛ نَفَس.» واژهنامه: «روح.»
یا: «او مشاوران را پست و تحقیر میکند.»
یا: «ریشسفیدان.»
تحتاللفظی: «کمربند قدرتمندان را شل میکند.»
تحتاللفظی: «دل.»
تحتاللفظی: «لبهایم.»
یا: «بهیادماندنیتان.»
تحتاللفظی: «مَثَلهایی از خاکستر است.»
یا: «مرتد.»
یا احتمالاً: «اگر کسی بتواند این کار را بکند، ساکت میمانم و میمیرم.»
یا: «به ضدّ من مینویسی.»
واژهنامه: «کُنده.»
تحتاللفظی: «او.» احتمالاً منظور ایّوب است.
یا احتمالاً: «بریده.»
تحتاللفظی: «مرا.»
یا: «بوی آب.»
یا: «مشتاق خواهی بود که کار دستهایت را ببینی.»
یا: «و آن کیسه را با چسب میبندی تا خطایم را نگه داری.»
یا: «گوشت بر تن دارد.»
یا: «چرا دلت بر تو تسلّط دارد؟»
یا: «چرا روح تو به ضدّ خداست؟»
تحتاللفظی: «مقدّسانش.»
یا: «بر خدای قادر مطلق پیروز شود.»
یا: «مرتدان.»
تحتاللفظی: «تسلّیهای لبهایم.»
یا: «اهل خانهام.»
یا: «نیرویم.» تحتاللفظی: «شاخم.»
یا: «سایهٔ مرگ.»
یا احتمالاً: «وقتی با چشمانی بیخواب به خدا نگاه میکنم.»
تحتاللفظی: «انسان.»
واژهنامه: «روح.»
یا: «از من حمایت کن.»
تحتاللفظی: «دلشان.»
تحتاللفظی: «زبانزد خاص و عام.»
یا: «مرتدان.»
یا: «شیول.» واژهنامه: «شیول.»
تحتاللفظی: «دروازههای شیول.» واژهنامه: «شیول.»
تحتاللفظی: «نخستزادهٔ مرگ.»
منظور این است که او را به شکلی وحشتناک میکشند.
یا: «تور شکارش.»
یا: «پی در پی به من حمله میکنید؟»
یا: «بازخریدکنندهٔ من.»
تحتاللفظی: «بر خاک خواهد ایستاد.»
تحتاللفظی: «کلیههایم.»
یا: «مرتد.»
تحتاللفظی: «چشمی.»
تحتاللفظی: «استخوانهایش.»
یا: «مار کبرا.»
یا: «مارهای کبرا.»
تحتاللفظی: «زبان.»
یا: «داراییاش از گلویش پایین نمیرود.»
یا: «وقتی شکمش را پر میکند.»
تحتاللفظی: «او.»
یا: «سِلاح.»
تحتاللفظی: «او.»
یا: «قدرتمند.»
یا: «نسلشان.»
یا: «با چوب تأدیبش مجازات نمیکند.»
یا: «نی.»
یا: «به طور ناگهانی.» منظور مرگی سریع و بدون درد است.
یا: «شیول.» واژهنامه: «شیول.»
یا: «خدمت.»
یا: «پوست غلات.»
یا: «قطع شود.»
یا: «با رانهایی چاق.»
یا احتمالاً: «برای آسیب رساندن به من.»
تحتاللفظی: «شواهد.»
تحتاللفظی: «کلوخهای دشت برایش شیرین خواهد بود.»
یا: «کسی که بینش دارد.»
یا: «بازوی یتیمان را شکستی.»
یا: «طلاهای اوفیر.»
یا: «درّههای سنگلاخ.»
یا: «افتادهدل.»
تحتاللفظی: «اگر دستانت پاک باشد.»
یا: «امروز هم با سماجت شکایت میکنم.»
یا: «دفاعیهام.»
تحتاللفظی: «چپ.»
تحتاللفظی: «راست.»
منظور روز داوری خداست.
یا: «حتی فقیران را از راهی که میروند، بیرون میکنند.»
یا: «درماندگان روی زمین.»
یا احتمالاً: «علوفهشان را از مزرعه برداشت کنند.»
یا احتمالاً: «بین دیوارهایی که روی شیبهای پلکانی هستند، روغن زیتون میگیرند.»
یا احتمالاً: «خدا کسی را مقصر نمیداند.»
یا: «شیول.» واژهنامه: «شیول.»
تحتاللفظی: «رَحِم.»
یا: «غلّه.»
یا: «پاک.»
یا: «که مثل یک لارو است.»
یا: «شخص.»
یا: «چقدر خوب بازوی ضعیف را نجات دادی.»
یا: «حکمت کاربردی.»
تحتاللفظی: «نَفَس (روح) چه کسی از تو بیرون آمده است؟»
یا: «ساکنانش.»
یا: «شیول.» واژهنامه: «شیول.»
یا: «اَبَدّون.»
تحتاللفظی: «شمال.»
یا: «روی خلأ.»
یا: «فضا.»
تحتاللفظی: «دایره.»
تحتاللفظی: «رَحَب.»
یا: «باد.»
تحتاللفظی: «مَثَل.»
یا: «جانم را تلخ کرده.»
یا: «مرتد.»
یا احتمالاً: «از طریق دست خدا.»
یا: «مس را از روی سنگ ذوب میکنند.»
تحتاللفظی: «سنگ.»
ظاهراً به استخراج معدن اشاره میکند.
یا: «کورکور سیاه.»
یا: «با دستش میشکند.»
یا: «طلای اوفیر.»
یا: «جَزع.»
یا: «بلور.»
یا: «ابرهایی که طوفان به وجود میآورند.»
یا: «ترس از یَهُوَه.»
تحتاللفظی: «مَثَل.»
یا: «خدمتکارانم.»
یا: «سرشیر؛ کره.»
تحتاللفظی: «خودشان را پنهان میکردند.»
یا احتمالاً: «اما نور صورتم را تاریک نمیکردند.»
یا: «درختچههای جارو.»
یا: «شیبهای.»
تحتاللفظی: «ضربالمثل؛ تکیهکلام.»
یا احتمالاً: «کسی به آنها کمک نمیکند.»
یا احتمالاً: «شدّت درد و رنجم مرا از شکل انداخته است.»
یا احتمالاً: «با رعد از بین میبری.»
تحتاللفظی: «به خرابه.»
یا احتمالاً: «تب.»
یا: «نی.»
یا: «باکرهای.»
یا: «نسل من برچیده شود.»
یا: «باعث نشدهام که چشمان بیوهزنان تار شود.»
تحتاللفظی: «از رَحِم مادرم.»
یا احتمالاً: «اگر میدیدم که کنار دروازهٔ شهر طرفداری دارم و با مشتم یتیمی را تهدید میکردم.»
یا: «آنها را نفرین نکردهام.»
یا: «حاضرم زیر گفتههایم را امضا کنم.»
یا: «اعتمادبهنفس.»
یا: «بدبو.»
یا: «او از دید خودش درستکار بود.»
یا: «آشنای.»
واژهنامه: «کُنده.»
یا: «انسان فانی.»
یا: «گودال.»
یا: «سلاح؛ تیر.»
تحتاللفظی: «از نان بیزار میشود.»
تحتاللفظی: «جانش.»
یا: «گودال.»
تحتاللفظی: «زندگیاش.»
تحتاللفظی: «پیامرسان.»
یا: «گودال.»
یا: «پوست او از پوست کودکان لطیفتر میشود.»
تحتاللفظی: «خواهد سُرایید.»
یا: «و حق را ناحق جلوه دادهام.»
یا احتمالاً: «ولی برایم سودی نداشت.»
یا: «جانش.»
یا: «گودال.»
یا: «دست به شرارت بزند.»
تحتاللفظی: «راههایش.»
یا: «دست به شرارت نمیزند.»
یا: «اگر توجهش را روی انسانها متمرکز کند.»
یا: «نیروی زندگی.»
یا احتمالاً: «ای پدر، کاش ایّوب امتحان شود.»
احتمالاً منظور خداست.
تحتاللفظی: «بازوی.»
یا: «به دروغها.»
یا: «دعوی.»
یا: «توضیحاتم.»
یا: «سلاح؛ تیر.»
یا: «مرتدان.»
یا: «تنبیه کند.»
یا: «معبدها.»
یا احتمالاً: «به پایان میرسانند.»
تحتاللفظی: «او.»
یا: «امن.»
یا: «رشوهٔ کلان.»
یا: «مسکن او.»
یا احتمالاً: «به داد قومها میرسد.»
یا احتمالاً: «خبر میدهند چه چیزی در راه است.»
یا: «انسانهای فانی.»
تحتاللفظی: «دست هر انسان را مهر و موم میکند.»
یا: «سنگین.»
یا: «در مناطق مسکونی زمین؛ در مناطق حاصلخیز زمین.»
واژهنامه: «محبت پایدار.»
یا: «توجه کن.»
یا: «فرمان.»
یا: «آینهٔ فلزی.»
یا: «از او بترسند.»
یا: «بنیان زمین را گذاشتم.»
اصطلاحی در زبان عبری که به فرشتگان اشاره میکند.
تحتاللفظی: «رَحِم.»
یا: «سرکش.»
یا: «کرانههای.»
یا: «شریران را از روی زمین بتکاند؟»
تحتاللفظی: «گِلی.»
تحتاللفظی: «و بازوی برافراشتهشان شکسته شده است.»
یا: «سایهٔ مرگ.»
یا احتمالاً: «صاعقه.»
یا: «یخ از رَحِم چه کسی بیرون آمد؟»
یا: «بندهای؛ رشتههای.»
یا: «ثریّا.» تحتاللفظی: «کیمه.» نام خوشهای در صورت فلکی گاو.
یا: «جبّار.» تحتاللفظی: «کِسیل.»
احتمالاً به یکی از صورتهای فلکی منطقةالبروج اشاره میکند.
یا: «دبّ اکبر.» تحتاللفظی: «عَش.»
تحتاللفظی: «با پسرانش.»
یا احتمالاً: «او؛ خدا.»
یا احتمالاً: «انسان.»
یا: «گورخر.»
تحتاللفظی: «وادی.»
یا: «و از قدرتش لذّت میبرد.»
یا: «جسد کشتهشدگان.»
یا: «پنهان کن.»
یا: «مخفیگاه.»
یا: «با دست راستت.»
احتمالاً منظور اسب آبی است.
یا: «در وادی؛ در درّه.»
یا: «یا بینی او را با قلاب سوراخ کند.»
واژهنامه: «لِویاتان.»
تحتاللفظی: «خار.»
یا: «زوبینها.»
واژهنامه: «لِویاتان.»
یا: «آروارههایش؛ فکهایش.»
تحتاللفظی: «درهای صورتش.»
منظور آتشی است که هیزمش حصیر است.
یا: «مثل دیگ عطاران.»
یا: «مغرور.»