کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • بیدا۱۱ نوامبر
  • دلیل بی‌عدالتی‌ها را فهمیدم

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • دلیل بی‌عدالتی‌ها را فهمیدم
  • بیدار شوید!‏ ۲۰۱۱
  • عنوان‌های فرعی
  • مطالب مشابه
  • شروع یک کابوس
  • زندگی تحت رژیم کمونیستی
  • ‏«بدترین آدم در سلول» به من امید داد
  • آزادی از زندان و مهاجرت به آلمان غربی
  • نگاهی به ۹۰ سال گذشته
  • آیا روزی عدالت در دنیا برقرار خواهد شد؟‏
    موضوعات دیگر
  • وجود خدا را انکار می‌کردم
    برج دیده‌بانی (‏عمومی)‏ ۲۰۱۷
  • دِین خود را به یَهُوَه چگونه ادا کنم؟‏
    برج دیده‌بانی ۲۰۰۹
  • یَهُوَه عدل و انصاف را دوست دارد
    برج دیده‌بانی ۲۰۰۷
بیدار شوید!‏ ۲۰۱۱
بیدا۱۱ نوامبر

دلیل بی‌عدالتی‌ها را فهمیدم

از زبان اورسِلا مِنا

از وقتی به یاد دارم همیشه دلم می‌خواست که همهٔ مردم به حق خود برسند و در حق هیچ کس بی‌عدالتی نشود.‏ به خاطر این خواسته‌ای که داشتم،‏ حتی به زندان هم افتادم!‏ وقتی که در آلمان شرقی در زندان بودم،‏ بالاخره فهمیدم دلیل این همه بی‌عدالتی چیست.‏ بگذارید برایتان تعریف کنم:‏

من در سال ۱۹۲۲ در شهر هاله در آلمان به دنیا آمدم.‏ آن شهر که تاریخچه‌اش به ۱۲۰۰ سال قبل می‌رسد،‏ حدوداً در ۲۰۰ کیلومتری جنوب غربی برلین قرار دارد و یکی از اولین شهرهایی است که پروتستان‌ها در آن فعالیت داشتند.‏ اسم خواهرم کتی است که در سال ۱۹۲۳ به دنیا آمد.‏ پدرم ارتشی بود و مادرم هم در تئاتر آواز می‌خواند.‏

حس عدالت‌خواهی‌ام را از پدرم به ارث بردم.‏ وقتی پدرم از ارتش بیرون آمد یک مغازه خرید.‏ مشتری‌های او معمولاً مردم فقیر بودند و پدرم از روی محبت و دلسوزی به آن‌ها تخفیف می‌داد،‏ برای همین چیزی نگذشت که ورشکست شد.‏ در واقع باید از این تجربهٔ پدرم یاد می‌گرفتم که مبارزه با بی‌عدالتی به این راحتی هم که فکر می‌کنیم نیست.‏ اما جوان و خام بودم و می‌خواستم خودم این موضوع را تجربه کنم.‏

علاقه به هنر را هم از مادرم به ارث بردم.‏ او به من و کتی موسیقی،‏ آواز خواندن و رقص یاد داد.‏ زندگی من و خواهرم به خوبی و خوشی پیش می‌رفت تا این که در سال ۱۹۳۹ اتفاقی افتاد که زندگی‌ام زیر و رو شد.‏

شروع یک کابوس

بعد از این که از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدم،‏ به دانشکدهٔ باله رفتم.‏ در آنجا رقص معاصر را هم از خانمی به اسم مری ویگمن که یکی از پیشکسوتان این رقص بود یاد گرفتم.‏ در این رقص شخص با حرکات احساساتش را ابراز می‌کند.‏ به این شکل اوایل دوران نوجوانی‌ام پر از اتفاقات هیجان‌انگیز بود و به خوبی گذشت،‏ تا این که در سال ۱۹۳۹ جنگ جهانی دوم شروع شد.‏ در سال ۱۹۴۱ هم پدرم در اثر بیماری سل فوت کرد.‏

جنگ مثل یک کابوس است.‏ با این که در زمان جنگ فقط ۱۷ سالم بود،‏ احساس می‌کردم دنیا کاملاً به هم ریخته است.‏ نازی‌ها بدون هیچ رحم و مروّتی مردم را دستگیر می‌کردند؛‏ آوارگی و مرگ و ویرانی همه جا دیده می‌شد!‏ خانهٔ ما در یک بمباران به‌شدّت صدمه دید و خیلی از خویشاوندانم در جنگ کشته شدند.‏

در سال ۱۹۴۵ وقتی جنگ و درگیری‌ها تمام شد،‏ من و مادرم و کتی هنوز در شهر هاله بودیم.‏ در آن زمان متأهل بودم و یک دختر کوچک داشتم،‏ اما چون رابطهٔ خوبی با شوهرم نداشتم از هم جدا شدیم.‏ از آن به بعد در زمینهٔ نقاشی و رقص کار می‌کردم تا بتوانم خرج خودم و دخترم را بدهم.‏

بعد از جنگ،‏ آلمان به چهار بخش تقسیم شد.‏ شهر ما در بخشی بود که تحت سلطهٔ شوروی سابق بود.‏ برای همین باید به رژیم کمونیستی و زندگی تحت آن شرایط عادت می‌کردیم.‏ در سال ۱۹۴۹ آلمان شرقی که ما در آن زندگی می‌کردیم،‏ به جمهوری دموکراتیک آلمان تبدیل شد.‏

زندگی تحت رژیم کمونیستی

در آن سال‌ها مادرم مریض شد و باید از او مراقبت می‌کردم.‏ شغلی در یک دفتر دولتی پیدا کردم و با دانشجویان اعتراضی سروکار داشتم که سعی می‌کردند با بی‌عدالتی‌ها بجنگند.‏ برای مثال یکی از آن جوانان که پدرش قبلاً عضو حزب نازی بود در دانشگاه قبول نشد.‏ من قبلاً با او در یک گروه موسیقی ساز می‌زدم و برای همین او را به‌خوبی می‌شناختم.‏ با خودم می‌گفتم،‏ ‹این عادلانه نیست که او به خاطر کارهای پدرش سختی بکشد!‏› به‌مرور بیشتر درگیر اعتراضات شدم و تصمیم گرفتم در یک راهپیمایی اعتراضی شرکت کنم.‏ حتی یک بار هم اعلامیه‌هایی بیرون ساختمان دادگاه نصب کردم!‏

بعضی از نامه‌هایی که باید به عنوان منشی هیئت صلح تایپ می‌کردم،‏ بیشتر مرا به خاطر بی‌عدالتی‌ها عصبانی می‌کرد.‏ برای مثال یک بار هیئت صلح می‌خواست به خاطر مسائل سیاسی به مرد مسنی در آلمان غربی مطالب کمونیستی بفرستد تا دیگران فکر کنند او جاسوس است.‏ آنقدر از آن رفتار فریبکارانه عصبانی شده بودم که آن نامه‌های کمونیستی را در دفترم پنهان کردم.‏ در نتیجه آن نامه‌ها هیچ وقت پست نشد!‏

‏«بدترین آدم در سلول» به من امید داد

در ژوئن سال ۱۹۵۱ دو نفر وارد دفترم شدند و گفتند:‏ «شما بازداشتید!‏» آن‌ها مرا به زندانی که به گاو قرمز معروف بود بردند.‏ یک سال بعد به آشوبگری متهم شدم،‏ چون یکی از دانشجویان مرا لو داده بود.‏ او به پلیس مخفی گزارش داده بود که من برای اعتراضات در دادگاه اعلامیه پخش می‌کردم.‏ محاکمه‌ام در دادگاه فقط برای ظاهرسازی بود و هیچ کس به دفاعیه‌هایم گوش نمی‌داد.‏ سرانجام به شش سال زندان محکوم شدم.‏ در دوران حبس چون مریض شدم،‏ به بیمارستان زندان منتقل شدم و با ۴۰ خانم دیگر هم‌اتاقی بودم.‏ با دیدن آن‌ها که همه خشن و عصبانی بودند،‏ یک روز دچار حملهٔ عصبی شدم،‏ برای همین به طرف میله‌های زندان دویدم و با مشت به آن‌ها کوبیدم.‏

زندانبان پرسید:‏ «چی میخوای؟‏»‏

با فریاد گفتم:‏ «من باید از اینجا بیام بیرون.‏ حاضرم تو سلول انفرادی باشم،‏ فقط منو از اینجا بیرون بیارید.‏» او کاملاً مرا نادیده گرفت و هیچ توجهی نکرد.‏ کمی بعد متوجه شدم یکی از زنانی که آنجا بود با بقیه فرق داشت.‏ می‌توانستم در چشمانش آرامش را ببینم،‏ برای همین رفتم و کنارش نشستم.‏

او گفت:‏ «اگر کنار من می‌شینی باید حواست به خودت باشه.‏» از حرفش واقعاً تعجب کردم!‏ او گفت:‏ «بقیه فکر می‌کنند من بدترین آدم تو این سلولم،‏ چون شاهد یَهُوَه هستم.‏»‏

در آن زمان نمی‌دانستم که شاهدان یَهُوَه به‌عنوان دشمن رژیم کمونیستی معروفند.‏ فقط یادم می‌آمد که وقتی بچه بودم دو شاهد یَهُوَه به طور مرتب به دیدار پدرم می‌آمدند.‏ حتی یادم می‌آمد که پدرم می‌گفت:‏ «شاهدان یَهُوَه حقیقت رو می‌گن!‏»‏

با دیدن آن خانم که اسمش بِرتا بروگِمیر بود آنقدر آرامش پیدا کردم که گریه‌ام گرفت.‏ به او گفتم:‏ «لطفاً دربارهٔ یَهُوَه بهم بگو.‏» بعد از آن با هم صمیمی‌تر شدیم و مرتب دربارهٔ کتاب مقدّس صحبت می‌کردیم.‏ فهمیدم که خدای حقیقی،‏ یعنی یَهُوَه،‏ خدای محبت و عدالت و صلح است.‏ همین طور یاد گرفتم که او کارهای بد انسان‌های ظالم و بی‌رحم را جبران می‌کند.‏ مزمور ۳۷:‏۱۰،‏ ۱۱ می‌گوید:‏ ‹شریران خیلی زود نابود می‌شوند.‏ امّا فروتنان مالک زمین می‌شوند و از برکات آن بهره‌مند خواهند شد.‏› (‏مژده برای عصر جدید‏)‏

آزادی از زندان و مهاجرت به آلمان غربی

حدود پنج سال در زندان بودم و سرانجام در سال ۱۹۵۶ آزاد شدم.‏ پنج روز بعد از آزادی،‏ از آلمان شرقی فرار کردم و برای زندگی به آلمان غربی رفتم.‏ در آن زمان دو دختر به اسم‌های هانه‌لُر و سابینا داشتم و آن‌ها را همراه خودم بردم.‏ در آنجا رسماً از شوهرم طلاق گرفتم و شاهدان یَهُوَه را پیدا کردم.‏ با مطالعهٔ کتاب مقدّس فهمیدم که اگر می‌خواهم زندگی‌ام را با معیارهای یَهُوَه هماهنگ کنم باید تغییراتی در خودم ایجاد کنم.‏ بنابراین تغییرات لازم را ایجاد کردم و در سال ۱۹۵۸ تعمید گرفتم.‏

بعدها با یک شاهد یَهُوَه به اسم کِلوس مِنا ازدواج کردم.‏ من و کِلوس زندگی خوبی با هم داشتیم و صاحب دو بچه به اسم‌های بنجامین و تابیا شدیم.‏ متأسفانه کِلوس ۲۰ سال پیش در اثر یک تصادف فوت کرد و من بعد از آن دیگر ازدواج نکردم.‏ امید رستاخیز واقعاً به من دلگرمی می‌دهد،‏ چون مطمئنم که مردگان در بهشت روی زمین دوباره زنده می‌شوند.‏ (‏لوقا ۲۳:‏۴۳؛‏ اعمال ۲۴:‏۱۵‏)‏ همین طور از این که هر چهار فرزندم به یَهُوَه خدمت می‌کنند واقعاً خوشحالم.‏

بالاخره با مطالعهٔ کتاب مقدّس فهمیدم که فقط یَهُوَه می‌تواند عدالت واقعی را برقرار کند.‏ او برخلاف انسان‌ها تمام شرایط و پیشینهٔ ما را در نظر می‌گیرد،‏ اما انسان‌ها نمی‌توانند این چیزها را ببینند.‏ دانستن این موضوع حتی الآن هم که بی‌عدالتی‌ها هنوز وجود دارد به من آرامش می‌دهد.‏ کتاب مقدّس در جامعه ۵:‏۸ می‌گوید:‏ «اگر می‌بینی که بر مردم مسکین ظلم می‌شود و عدالت و انصاف اجرا نمی‌شود،‏ تعجّب نکن،‏ زیرا بر هر مأمور یک مأمور بالاتر نظارت می‌کند و یک مأمور دیگر و عالی‌تر همگی را تحت نظر خود دارد.‏» (‏مژده برای عصر جدید‏)‏ ما می‌دانیم که منظور از مأمور عالی‌تر در این آیه یَهُوَه خدا آفریدگارمان است.‏ طبق عبرانیان ۴:‏۱۳ ‹همه چیز در چشم او که باید به او حساب پس دهیم،‏ عریان و به‌وضوح نمایان است.‏›‏

نگاهی به ۹۰ سال گذشته

بعضی وقت‌ها مردم از من می‌پرسند زندگی تحت رژیم نازی و رژیم کمونیست چطور بود.‏ هیچ کدام آسان نبود!‏ هر دو رژیم مثل حکومت‌های دیگر انسانی ثابت کردند که انسان‌ها نمی‌توانند بر خودشان حکمرانی کنند.‏ کتاب مقدّس به صراحت می‌گوید:‏ «انسان بر همنوع خود به زیان او حکم می‌رانَد.‏»—‏جامعه ۸:‏۹‏.‏

وقتی جوان و بی‌تجربه بودم،‏ فکر می‌کردم انسان‌ها می‌توانند عدالت را برقرار کنند.‏ اما الآن که اطلاعاتم بیشتر شده است،‏ می‌دانم تنها کسی که می‌تواند عدالت واقعی را در دنیا برقرار کند آفریدگارمان است؛‏ او تمام انسان‌های شریر را نابود می‌کند و حکمرانی دنیا را به دست پسرش عیسی می‌سپارد،‏ یعنی کسی که همیشه حاضر است برای نفع دیگران ازخودگذشتگی کند.‏ کتاب مقدّس دربارهٔ عیسی می‌گوید که ‹او دوستدار درستکاری است و متنفر از قانون‌شکنی.‏› (‏عبرانیان ۱:‏۹‏)‏ از یَهُوَه واقعاً ممنونم که مرا با این پادشاه عادل آشنا کرد،‏ پادشاهی که تحت حکمرانی‌اش می‌توانم تا ابد زندگی کنم!‏

‏[تصویر]‏

همراه با دخترانم هانه‌لُر و سابینا در آلمان غربی

‏[تصویر]‏

همراه با پسرم بنجامین و همسرش ساندرا

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی