کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • دآ درس ۳۳ ص ۸۲-‏ص ۸۳ بند ۲
  • روت و نَعومی

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • روت و نَعومی
  • درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • مطالب مشابه
  • روت و نعومی
    کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
  • ‏«هر جا بروی،‏ من نیز خواهم آمد»‏
    از ایمانشان سرمشق بگیریم
  • نکاتی از کتاب روت
    برج دیده‌بانی ۲۰۰۵
  • ‏‹هر جا بروی،‏ من نیز خواهم آمد›‏
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۲
لینک‌های بیشتر
درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
دآ درس ۳۳ ص ۸۲-‏ص ۸۳ بند ۲
نَعومی از روت می‌خواهد به خانه برگردد

درس ۳۳

روت و نَعومی

وقتی در اسرائیل قحطی بود،‏ یک زن اسرائیلی به اسم نَعومی همراه شوهر و دو پسرش به سرزمین موآب رفتند تا در آنجا زندگی کنند.‏ بعد از مدتی،‏ شوهر نَعومی مرد.‏ پسران نَعومی با روت و عُرپه که دو زن موآبی بودند،‏ ازدواج کردند.‏ با گذشت زمان،‏ متأسفانه پسران نَعومی هم مردند.‏

وقتی نَعومی شنید که قحطی در اسرائیل تمام شده،‏ تصمیم گرفت به خانه‌اش برگردد.‏ روت و عُرپه هم با او همسفر شدند.‏ اما نَعومی در راه به آن‌ها گفت:‏ ‹شما همسران خوبی برای پسرانم،‏ و عروس‌های خوبی برای من بودید.‏ خواست من این است که شما دوباره ازدواج کنید.‏ به خانه‌تان در موآب برگردید.‏› آن‌ها گفتند:‏ ‹ما تو را دوست داریم!‏ نمی‌خواهیم از تو جدا شویم.‏› نَعومی اصرار کرد که برگردند.‏ بالاخره عُرپه برگشت،‏ اما روت ماند.‏ نَعومی به روت گفت:‏ ‹عُرپه پیش قوم و خدایان خودش برمی‌گردد.‏ با او برگرد و به خانهٔ مادرت برو.‏› اما روت گفت:‏ ‹من تو را ترک نمی‌کنم.‏ قوم تو قوم من و خدای تو خدای من خواهد بود.‏› فکر می‌کنی وقتی روت این را گفت،‏ نَعومی چه احساسی کرد؟‏

روت و نَعومی در شروع فصل برداشتِ جو به اسرائیل رسیدند.‏ یک روز روت برای جمع کردن خوشه‌هایی که در مزرعه‌ها باقی مانده بود،‏ به مزرعهٔ مردی به اسم بوعَز رفت که پسر راحاب بود.‏ بوعَز شنید که روت یک موآبی است و به نَعومی وفادار بوده و پیش او مانده است.‏ او به کارگرانش گفت که بگذارند کمی خوشه‌های اضافی در مزرعه بماند تا روت آن‌ها را جمع کند.‏

روت در مزرعهٔ بوعَز خوشه‌چینی می‌کند

آن شب نَعومی از روت پرسید:‏ ‹امروز در کدام مزرعه کار کردی؟‏› روت گفت:‏ ‹در مزرعهٔ مردی به اسم بوعَز.‏› نَعومی به او گفت:‏ ‹بوعَز یکی از فامیل‌های شوهر من است.‏ باز هم به مزرعهٔ او برو و با زنان جوانی که آنجا هستند کار کن.‏ آنجا جای امنی برای توست.‏›‏

نَعومی با بوعَز،‏ روت و عوبِید

روت تا موقعی که فصل برداشتِ محصول تمام شود،‏ در مزرعهٔ بوعَز کار کرد.‏ بوعَز متوجه شد که روت زن خیلی خوب و زحمتکشی است.‏ در آن دوران،‏ اگر مردی می‌مرد و هیچ پسری نداشت،‏ یکی از فامیل‌هایش باید با زن او که بیوه شده بود،‏ ازدواج می‌کرد.‏ پس بوعَز با روت ازدواج کرد.‏ آن‌ها صاحب یک پسر شدند و اسم او را عوبِید گذاشتند.‏ او بعدها پدربزرگ داوودِ پادشاه شد.‏ دوستان نَعومی خیلی خوشحال شدند و گفتند:‏ ‹یَهُوَه اول روت را به تو داد که همیشه با تو خیلی مهربان است و حالا هم یک نوه داری.‏ یَهُوَه ستایش شود.‏›‏

‏‹دوستی هست که از برادر نزدیک‌تر و وفادارتر است.‏›—‏امثال ۱۸:‏۲۴

سؤال:‏ روت چطور به نَعومی نشان داد که دوستش دارد؟‏ یَهُوَه چطور از روت و نَعومی مراقبت کرد؟‏

روت ۱:‏۱–‏۴:‏۲۲؛‏ مَتّی ۱:‏۵

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی