کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • دآ درس ۳۵ ص ۸۶-‏ص ۸۷ بند ۱
  • حَنّا برای داشتن یک پسر دعا کرد

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • حَنّا برای داشتن یک پسر دعا کرد
  • درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • مطالب مشابه
  • سفرهٔ دلش را پیش خدا گشود
    از ایمانشان سرمشق بگیریم
  • سفرهٔ دلش را پیش خدا گشود
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۰
  • از یَهُوَه دلگرمی و آرامش یابید
    برج دیده‌بانی (‏برای مطالعه در جماعات)‏ ۲۰۲۰
  • پسری کوچک خدا را خدمت می‌کند
    کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
لینک‌های بیشتر
درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
دآ درس ۳۵ ص ۸۶-‏ص ۸۷ بند ۱
حَنّا سموئیل کوچک را به عیلی در خیمهٔ مقدّس سپرد

درس ۳۵

حَنّا برای داشتن یک پسر دعا کرد

مردی اسرائیلی به اسم اِلقانه دو زن داشت که اسم آن‌ها حَنّا و فِنِنّه بود.‏ او حَنّا را بیشتر از فِنِنّه دوست داشت.‏ فِنِنّه دائم حَنّا را مسخره می‌کرد،‏ چون خودش بچه‌های زیادی داشت ولی حَنّا هیچ بچه‌ای نداشت.‏ اِلقانه هر سال خانواده‌اش را برای پرستش یَهُوَه به خیمهٔ مقدّس که در شیلوه بود،‏ می‌بُرد.‏ یک بار وقتی که آن‌ها در آنجا بودند،‏ او متوجه شد که همسر عزیزش حَنّا خیلی ناراحت است.‏ اِلقانه به او گفت:‏ ‹حَنّا جان گریه نکن.‏ تو مرا داری.‏ من دوستت دارم.‏›‏

بعد،‏ حَنّا رفت که تنهایی دعا کند.‏ او زارزار گریه می‌کرد و با التماس از یَهُوَه می‌خواست که کمکش کند.‏ او به یَهُوَه قول داد و گفت:‏ ‹اگر به من پسری بدهی،‏ من او را به تو می‌دهم تا تمام عمرش به تو خدمت کند.‏›‏

عیلی کاهن اعظم می‌بیند که حَنّا در حالی که دعا می‌کند گریه می‌کند

کاهن اعظم عیلی،‏ صدای هق‌هق حَنّا را شنید،‏ پس فکر کرد که او مست است.‏ حَنّا به عیلی گفت:‏ ‹نه،‏ آقایم!‏ من مست نیستم.‏ مشکل بزرگی دارم که درباره‌اش با یَهُوَه صحبت می‌کنم.‏› عیلی فهمید که اشتباه کرده و به حَنّا گفت:‏ ‹خدا آرزویت را برآورده کند.‏› حَنّا حالش بهتر شد و رفت.‏ یک سال طول نکشید که او پسری به دنیا آورد و اسمش را سموئیل گذاشت.‏ فکرش را بکن که حَنّا چقدر خوشحال شد!‏

حَنّا قولی را که به یَهُوَه داده بود فراموش نکرد.‏ او به محض این که سموئیل را از شیر گرفت،‏ او را برای خدمت به یَهُوَه به خیمهٔ مقدّس برد.‏ حَنّا به عیلی گفت:‏ ‹این همان پسری است که در دعا از یَهُوَه خواستم.‏ من او را به یَهُوَه می‌دهم تا تمام عمرش مال او باشد.‏› اِلقانه و حَنّا سالی یک بار به دیدن سموئیل می‌رفتند و برایش یک کت جدیدِ بدون آستین می‌بردند.‏ یَهُوَه به حَنّا سه پسر و دو دختر دیگر هم داد.‏

‏«مدام درخواست کنید تا به شما داده شود.‏ مدام جستجو کنید تا پیدا کنید.‏»—‏مَتّی ۷:‏۷

سؤال:‏ چرا حَنّا غمگین و ناراحت بود؟‏ یَهُوَه چطور به حَنّا برکت داد؟‏

۱سموئیل ۱:‏۱–‏۲:‏۱۱،‏ ۱۸-‏۲۱

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی