کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • دآ درس ۵۷ ص ۱۳۸-‏ص ۱۳۹ بند ۱
  • وظیفه‌ای که یَهُوَه به اِرْمیا داد

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • وظیفه‌ای که یَهُوَه به اِرْمیا داد
  • درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • مطالب مشابه
  • همانند اِرْمیا قوی باشید
    برج دیده‌بانی ۲۰۰۴
  • نکاتی از کتاب اِرْمیا
    برج دیده‌بانی ۲۰۰۷
  • همچون اِرْمیا بیدار و هوشیار بمانید
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۱
  • مردی که نمی‌ترسد
    کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
لینک‌های بیشتر
درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
دآ درس ۵۷ ص ۱۳۸-‏ص ۱۳۹ بند ۱
اِرْمیا یک کوزهٔ سفالی را جلوی مردان باتجربهٔ قوم شکست

درس ۵۷

وظیفه‌ای که یَهُوَه به اِرْمیا داد

یَهُوَه اِرْمیا را انتخاب کرد تا پیامبر قوم یهودا باشد.‏ یَهُوَه به او گفت که به مردم موعظه کند و به آن‌ها هشدار بدهد که باید از کارهای بدشان دست بکشند.‏ اِرْمیا گفت:‏ ‹ای یَهُوَه،‏ من خیلی جوانم و نمی‌دانم چطور با مردم صحبت کنم.‏› یَهُوَه به او گفت:‏ ‹نترس.‏ من به تو می‌گویم که چه بگویی.‏ من به تو کمک می‌کنم.‏›‏

یَهُوَه به اِرْمیا گفت که مردان باتجربهٔ قوم را جمع کند و یک کوزهٔ سفالی را جلوی آن‌ها بشکند و بگوید:‏ ‹اورشلیم مثل این کوزه خواهد شکست.‏› وقتی اِرْمیا چیزی را که یَهُوَه گفته بود به آن مردان گفت،‏ آن‌ها خیلی عصبانی شدند.‏ کاهنی به اسم فَشحور اِرْمیا را زد و دست‌ها و پاهای او را به کُنده بست.‏ اِرْمیا تمام شب نتوانست حرکت کند.‏ صبح روز بعد،‏ فَشحور او را آزاد کرد.‏ اِرْمیا گفت:‏ ‹دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.‏ من دیگر موعظه نمی‌کنم.‏› اما آیا او واقعاً از این کار دست کشید؟‏ نه.‏ وقتی اِرْمیا یک کم بیشتر فکر کرد،‏ به خودش گفت:‏ ‹پیام یَهُوَه مثل آتشی در من است.‏ من نمی‌توانم از موعظه کردن دست بکشم.‏› پس اِرْمیا به هشدار دادن به مردم ادامه داد.‏

سال‌ها گذشت و حالا یک پادشاه جدید در سرزمین یهودا حکومت می‌کرد.‏ کاهنان و پیامبران دروغی از پیام اِرْمیا متنفر بودند.‏ آن‌ها به امیران گفتند:‏ ‹این مرد سزاوار مرگ است.‏› اِرْمیا گفت:‏ ‹اگر مرا بکشید،‏ مرد بی‌گناهی را کشته‌اید.‏ من چیزهایی را که یَهُوَه گفته است می‌گویم و از خودم حرف نمی‌زنم.‏› وقتی امیران این را شنیدند،‏ گفتند:‏ ‹این مرد سزاوار مرگ نیست.‏›‏

اِرْمیا به موعظه کردن ادامه داد و امیران خیلی عصبانی شدند.‏ آن‌ها از پادشاه خواستند که دستور بدهد اِرْمیا را بکشند.‏ پادشاه به آن‌ها گفت که می‌توانند هر کاری که بخواهند با اِرْمیا بکنند.‏ آن‌ها اِرْمیا را گرفتند و در آب‌انبار یا چاه عمیقی انداختند که پر از گِل بود و امیدوار بودند که او در آنجا بمیرد.‏ اِرْمیا کم‌کم در گِل فرو می‌رفت.‏

عِبِدمِلِک و مردان همراه او اِرْمیا را از چاه بیرون کشیدند

بعد یکی از درباریان به اسم عِبِدمِلِک به پادشاه گفت:‏ ‹امیران،‏ اِرْمیا را در یک چاه انداخته‌اند!‏ اگر بگذاریم آنجا بماند،‏ می‌میرد.‏› پادشاه به عِبِدمِلِک دستور داد که ۳۰ نفر را با خودش ببرد تا اِرْمیا را از چاه بیرون بیاورند.‏ اِرْمیا اجازه نداد که چیزی جلوی موعظه کردنش را بگیرد.‏ ما هم می‌خواهیم مثل او باشیم،‏ مگر نه؟‏

‏«همهٔ مردم به خاطر این که پیرو من هستید،‏ از شما متنفر خواهند بود،‏ ولی کسی که تا آخر پایدار بماند نجات پیدا خواهد کرد.‏»—‏مَتّی ۱۰:‏۲۲

سؤال:‏ چرا اِرْمیا با این که خیلی جوان بود از یَهُوَه اطاعت کرد؟‏ چه کسانی سعی کردند جلوی موعظه کردن اِرْمیا را بگیرند؟‏

اِرْمیا ۱:‏۱-‏۱۹؛‏ ۱۹:‏۱-‏۱۱؛‏ ۲۰:‏۱-‏۱۳؛‏ ۲۵:‏۸-‏۱۱؛‏ ۲۶:‏۷-‏۱۶؛‏ ۳۸:‏۱-‏۱۳

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی