کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • دآ درس ۷۱ ص ۱۶۸-‏ص ۱۶۹ بند ۱
  • یَهُوَه از عیسی محافظت کرد

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • یَهُوَه از عیسی محافظت کرد
  • درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • مطالب مشابه
  • ستاره‌ای مردان را هدایت می‌کند
    کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
  • فرار از چنگ فرمانروای مستبد
    بزرگترین انسان همهٔ اعصار
  • فرار از حکمرانی شریر
    عیسی—‏راه و حقیقت و حیات
  • عیسی و طالع‌بینان
    بزرگترین انسان همهٔ اعصار
لینک‌های بیشتر
درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
دآ درس ۷۱ ص ۱۶۸-‏ص ۱۶۹ بند ۱
مریم و عیسی سوار الاغ بودند،‏ در حالی که یوسِف در کنارشان راه می‌رفت

درس ۷۱

یَهُوَه از عیسی محافظت کرد

در یکی از سرزمین‌های دور،‏ در شرق اسرائیل،‏ مردمی زندگی می‌کردند که معتقد بودند ستارگان می‌توانند راه را به آن‌ها نشان بدهند.‏ یک شب،‏ مردانی از آن سرزمین،‏ چیزی مثل یک ستارهٔ نورانی دیدند که در آسمان حرکت می‌کند.‏ آن‌ها ستاره را دنبال کردند و ستاره آن‌ها را به شهر اورشلیم هدایت کرد.‏ آن مردان از کسانی که آنجا بودند پرسیدند:‏ ‹بچه‌ای که قرار است پادشاه یهودیان شود کجاست؟‏ ما آمده‌ایم تا جلوی او تعظیم کنیم.‏›‏

وقتی هیرودیس که پادشاه اورشلیم بود دربارهٔ یک پادشاه جدید شنید،‏ خیلی نگران شد.‏ او از سران کاهنان پرسید:‏ ‹این پادشاه قرار است کجا به دنیا بیاید؟‏› آن‌ها به او گفتند:‏ ‹پیامبران گفته‌اند که او در بِیت‌لِحِم به دنیا می‌آید.‏› پس هیرودیس از مردانی که از طرف مشرق آمده بودند خواست که پیش او بیایند.‏ بعد به آن‌ها گفت:‏ ‹به بِیت‌لِحِم بروید و این بچه را پیدا کنید.‏ بعد برگردید و به من بگویید که او کجاست.‏ من هم می‌خواهم جلوی او تعظیم کنم.‏› ولی هیرودیس دروغ می‌گفت.‏

آن ستاره دوباره شروع به حرکت کرد.‏ آن مردان،‏ ستاره را دنبال کردند و به بِیت‌لِحِم رسیدند.‏ ستاره بالای یک خانه ایستاد و آن مردان به داخل خانه رفتند.‏ آن‌ها دیدند که عیسی و مادرش مریم آنجا هستند.‏ آن‌ها جلوی بچه تعظیم کردند و به او طلا،‏ کُندُر و مُرّ هدیه دادند.‏ آیا واقعاً یَهُوَه این مردان را فرستاده بود تا عیسی را پیدا کنند؟‏ نه.‏

آن شب،‏ یَهُوَه به یوسِف در خواب گفت:‏ ‹هیرودیس می‌خواهد عیسی را بکشد.‏ همسر و پسرت را بردار و به مصر فرار کن.‏ تا وقتی که به تو بگویم دیگر خطری وجود ندارد در آنجا بمان و بعد می‌توانی برگردی.‏› یوسِف و خانواده‌اش بلافاصله به مصر رفتند.‏

یَهُوَه به آن مردان که از طرف مشرق آمده بودند،‏ گفته بود که نباید پیش هیرودیس برگردند.‏ وقتی هیرودیس متوجه شد که آن‌ها برنمی‌گردند،‏ خیلی عصبانی شد.‏ او چون نمی‌توانست عیسی را پیدا کند،‏ دستور داد که در بِیت‌لِحِم همهٔ پسران کوچکی را که همسن عیسی بودند،‏ بکشند.‏ ولی عیسی در جایی دور،‏ در مصر،‏ در امنیت بود.‏

با گذشت زمان،‏ هیرودیس مرد.‏ یَهُوَه به یوسِف گفت:‏ ‹الان می‌توانید به اسرائیل برگردید،‏ چون دیگر در خطر نیستید.‏› یوسِف،‏ مریم و عیسی به اسرائیل برگشتند و در شهر ناصره زندگی کردند.‏

‏‹کلام من که از دهانم بیرون می‌آید،‏ مقصودم را با موفقیت به انجام می‌رساند.‏›—‏اِشَعْیا ۵۵:‏۱۱

سؤال:‏ چرا جان عیسی در خطر بود؟‏ یَهُوَه چطور از عیسی محافظت کرد؟‏

مَتّی ۲:‏۱-‏۲۳؛‏ میکاه ۵:‏۲

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی