کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • دآ درس ۸۶ ص ۲۰۰-‏ص ۲۰۱ بند ۱
  • عیسی ایلعازَر را رستاخیز داد

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • عیسی ایلعازَر را رستاخیز داد
  • درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • مطالب مشابه
  • ‏«ایمان آورده‌ام»‏
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۱
  • ‏«رستاخیز و حیات»‏
    عیسی—‏راه و حقیقت و حیات
  • ‏«ایمان آورده‌ام»‏
    از ایمانشان سرمشق بگیریم
  • سؤالات خوانندگان
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۳
لینک‌های بیشتر
درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
دآ درس ۸۶ ص ۲۰۰-‏ص ۲۰۱ بند ۱
ایلعازَر رستاخیزیافته و خواهرانش مریم و مارتا

درس ۸۶

عیسی ایلعازَر را رستاخیز داد

عیسی سه دوست خیلی صمیمی داشت که در بِیت‌عَنیا زندگی می‌کردند،‏ یعنی ایلعازَر و دو خواهر او مریم و مارتا.‏ یک روز که عیسی در شرق رود اردن بود،‏ مریم و مارتا یک پیغام فوری برای او فرستادند و گفتند:‏ ‹ایلعازَر خیلی مریض است.‏ لطفاً سریع بیا!‏› اما عیسی همان موقع نرفت.‏ او دو روز صبر کرد و بعد به شاگردانش گفت:‏ ‹بیایید به بِیت‌عَنیا برویم.‏ ایلعازَر خوابیده و من می‌روم تا بیدارش کنم.‏› شاگردانش گفتند:‏ ‹اگر ایلعازَر خوابیده،‏ پس حالش خوب می‌شود.‏› ولی عیسی خیلی واضح گفت:‏ ‹ایلعازَر مُرده.‏›‏

وقتی عیسی به بِیت‌عَنیا رسید،‏ چهار روز از دفن ایلعازَر گذشته بود.‏ گروه زیادی از مردم به دیدن مارتا و مریم آمده بودند تا به آن‌ها تسلیت بگویند.‏ وقتی مارتا شنید که عیسی آمده،‏ سریع به استقبالش رفت.‏ مارتا گفت:‏ ‹سَرورم،‏ اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد.‏› عیسی به او گفت:‏ ‹مارتا،‏ برادرت دوباره زنده می‌شود.‏ آیا این را باور می‌کنی؟‏› مارتا گفت:‏ ‹ایمان دارم که برادرم موقع رستاخیز زنده می‌شود.‏› عیسی به او گفت:‏ ‹رستاخیز و زندگی در دست من است.‏›‏

بعد مارتا پیش مریم رفت و گفت:‏ ‹عیسی اینجاست.‏› مریم به طرف عیسی دوید و مردم هم دنبالش رفتند.‏ مریم به پای عیسی افتاد و خیلی گریه کرد.‏ او به عیسی گفت:‏ ‹سَرورم،‏ اگر اینجا بودی برادرمان نمی‌مرد!‏› وقتی عیسی دید که مریم چقدر ناراحت است،‏ خودش هم شروع به گریه کرد.‏ وقتی مردم اشک‌های عیسی را دیدند،‏ گفتند:‏ ‹ببینید عیسی چقدر ایلعازَر را دوست داشت.‏› ولی بعضی از آن‌ها پیش خودشان گفتند:‏ ‹چرا دوستش را نجات نداد؟‏› فکر می‌کنی عیسی چه کار کرد؟‏

عیسی به طرف مقبرهٔ ایلعازَر رفت.‏ سنگ بزرگی جلوی ورودی مقبره بود.‏ او گفت:‏ ‹سنگ را کنار بزنید.‏› مارتا گفت:‏ ‹چهار روز از مرگش گذشته!‏ حتماً تا الآن بو گرفته.‏› با این حال،‏ سنگ را کنار زدند و عیسی دعا کرد و گفت:‏ ‹پدر،‏ ممنونم که دعایم را شنیدی.‏ البته می‌دانم که همیشه دعاهایم را می‌شنوی،‏ ولی این دعا را با صدای بلند می‌گویم تا این مردم بدانند که تو مرا فرستاده‌ای.‏› بعد او با صدای بلند گفت:‏ ‹ایلعازَر بیرون بیا!‏› اتفاق عجیبی افتاد!‏ ایلعازَر که در کفن پیچیده شده بود،‏ از مقبره بیرون آمد.‏ عیسی گفت:‏ ‹او را باز کنید و بگذارید برود.‏›‏

خیلی از کسانی که این معجزه را دیدند،‏ به عیسی ایمان آوردند.‏ ولی بعضی‌ها رفتند و این خبر را به فَریسیان رساندند.‏ از آن به بعد،‏ فَریسیان می‌خواستند ایلعازَر و عیسی را بکشند.‏ یهودای اِسخَریوطی که یکی از ۱۲ رسول بود،‏ مخفیانه پیش فَریسیان رفت و از آن‌ها پرسید:‏ ‹اگر کمکتان کنم که عیسی را پیدا کنید،‏ چقدر پول به من می‌دهید؟‏› آن‌ها به توافق رسیدند که ۳۰ سکهٔ نقره به او بدهند.‏ بعد یهودا دنبال فرصت مناسبی می‌گشت تا برای دستگیری عیسی به فَریسیان کمک کند.‏

‏«خدای حقیقی است که ما را نجات می‌دهد؛‏ یَهُوَه حاکم متعال راه نجات از مرگ را برای ما باز می‌کند.‏»—‏مزمور ۶۸:‏۲۰

سؤال:‏ تعریف کن که ایلعازَر چطور رستاخیز پیدا کرد.‏ وقتی فَریسیان دربارهٔ رستاخیز ایلعازَر شنیدند،‏ چه نقشه‌ای کشیدند؟‏

مَتّی ۲۶:‏۱۴-‏۱۶؛‏ یوحنا ۱۱:‏۱-‏۵۳؛‏ ۱۲:‏۱۰

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی