کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • دآ درس ۹۱ ص ۲۱۲-‏ص ۲۱۳ بند ۱
  • عیسی زنده شد

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • عیسی زنده شد
  • درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • مطالب مشابه
  • عیسی زنده است
    کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
  • مقبره خالی بود،‏ عیسی رستاخیز یافته بود
    عیسی—‏راه و حقیقت و حیات
  • عیسی زنده است!‏
    بزرگترین انسان همهٔ اعصار
  • ‏«من سَرور را دیدم!‏»‏
    از ایمانشان سرمشق بگیریم
لینک‌های بیشتر
درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
دآ درس ۹۱ ص ۲۱۲-‏ص ۲۱۳ بند ۱
زنان از دیدن مقبرهٔ خالی عیسی غافلگیر شدند

درس ۹۱

عیسی زنده شد

بعد از مرگ عیسی،‏ مرد ثروتمندی به اسم یوسِف از پیلاتُس اجازه خواست که جسد عیسی را از تیر پایین بیاورد.‏ یوسِف جسد را با ادویه‌های خوشبو در پارچه‌ای از کتانی گران‌قیمت پیچید و در مقبره‌ای که تازه کنده شده بود گذاشت.‏ بعد سنگ سنگینی جلوی ورودی آن مقبره گذاشت.‏ سران کاهنان به پیلاتُس گفتند:‏ ‹ما می‌ترسیم که بعضی از شاگردان عیسی جسدش را بدزدند و بگویند که او زنده شده.‏› پیلاتُس به آن‌ها گفت:‏ ‹مقبره را مُهر و موم کنید و از آن نگهبانی کنید.‏›‏

سه روز بعد،‏ صبح زود چند زن به مقبره رفتند و دیدند که سنگ جلوی مقبره کنار زده شده.‏ فرشته‌ای که داخل مقبره بود به آن زنان گفت:‏ ‹نترسید!‏ عیسی زنده شده.‏ بروید و به شاگردانش بگویید که او را در جلیل ملاقات کنند.‏›‏

مریم مَجدَلیّه با عجله رفت که پِطرُس و یوحنا را پیدا کند.‏ او به آن‌ها گفت:‏ ‹کسی جسد عیسی را برداشته!‏› پِطرُس و یوحنا سریع به طرف مقبره دویدند.‏ وقتی دیدند که مقبره خالی است،‏ به خانه‌هایشان برگشتند.‏

وقتی مریم به طرف مقبره برگشت،‏ دید که دو فرشته داخل مقبره هستند.‏ او به آن‌ها گفت:‏ ‹نمی‌دانم که سَرورم را کجا برده‌اند!‏› بعد مریم مردی را دید و فکر کرد که او باغبان است.‏ مریم گفت:‏ ‹آقا،‏ لطفاً به من بگو جسدش را کجا گذاشته‌ای.‏› ولی وقتی آن مرد گفت:‏ ‹مریم!‏› او فهمید که آن مرد عیساست.‏ پس با صدای بلند گفت:‏ ‹استاد!‏› و او را بغل کرد.‏ عیسی به او گفت:‏ ‹برو به برادرانم بگو که مرا دیده‌ای.‏› مریم همان موقع دوید و پیش شاگردان عیسی رفت و به آن‌ها گفت که عیسی را دیده است.‏

همان روز،‏ نزدیک غروب دو تا از شاگردان عیسی پیاده از اورشلیم به عِمائوس می‌رفتند.‏ در راه،‏ مردی به آن‌ها نزدیک شد و از آن‌ها پرسید که دربارهٔ چه صحبت می‌کنند.‏ آن‌ها گفتند:‏ ‹مگر نشنیده‌ای؟‏ همین سه روز پیش بود که سران کاهنان،‏ عیسی را کشتند.‏ حالا چند تا زن می‌گویند که او زنده است!‏› آن مرد پرسید:‏ ‹مگر به حرف‌های پیامبران ایمان ندارید؟‏ آن‌ها گفتند که مسیح باید بمیرد و بعد زنده شود.‏› او در ادامهٔ صحبتش،‏ پیشگویی‌ها را برایشان توضیح داد.‏ وقتی به عِمائوس رسیدند،‏ شاگردان از آن مرد خواستند که پیش آن‌ها بماند.‏ موقع شام،‏ آن مرد بعد از دعا نان را تکه‌تکه کرد و همان موقع شاگردان فهمیدند که او عیساست.‏ بعد عیسی ناپدید شد.‏

آن دو شاگرد با عجله به خانه‌ای رفتند که در اورشلیم بود و رسولان در آن جمع شده بودند.‏ آن‌ها اتفاقی را که افتاده بود برای رسولان تعریف کردند.‏ وقتی همهٔ آن‌ها در خانه بودند،‏ عیسی به آن‌ها ظاهر شد.‏ رسولان،‏ اول باور نکردند که او عیساست،‏ ولی عیسی به آن‌ها گفت:‏ ‹به دست‌های من نگاه کنید؛‏ به من دست بزنید.‏ نوشته شده که مسیح از بین مردگان زنده می‌شود.‏›‏

‏«من راه و حقیقت و زندگی هستم.‏ هیچ کس نمی‌تواند پیش پدر بیاید،‏ مگر از طریق من.‏»—‏یوحنا ۱۴:‏۶

سؤال:‏ وقتی زن‌ها به مقبرهٔ عیسی رفتند چه اتفاقی افتاد؟‏ در راه عِمائوس چه اتفاقی افتاد؟‏

مَتّی ۲۷:‏۵۷–‏۲۸:‏۱۰؛‏ مَرقُس ۱۵:‏۴۲–‏۱۶:‏۸؛‏ لوقا ۲۳:‏۵۰–‏۲۴:‏۴۳؛‏ یوحنا ۱۹:‏۳۸–‏۲۰:‏۲۳

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی