کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • ب۰۳ ۱/‏۱۰ ص ۱۸-‏۲۱
  • یَهُوَه فروتنان را به سوی حقیقت می‌کشد

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • یَهُوَه فروتنان را به سوی حقیقت می‌کشد
  • برج دیده‌بانی ۲۰۰۳
  • عنوان‌های فرعی
  • مطالب مشابه
  • برخورد غیرمنتظره با یک خارجی
  • سه خبر بد
  • کشیده شدن به سوی حقیقت
  • شادی فعالیت‌های موعظهٔ مسیحی
  • طعم معاشرت برادری جهانی
  • خدمت مسیحی همراه با همسرم
  • شادی فراوان از افزایش مبشّران
  • مثلثی بنفش بر لباسشان دوخته شده بود
    تجربه‌های شاهدان یَهُوَه
برج دیده‌بانی ۲۰۰۳
ب۰۳ ۱/‏۱۰ ص ۱۸-‏۲۱

زندگی‌نامه

یَهُوَه فروتنان را به سوی حقیقت می‌کشد

از زبان اَسانو کُشینو

چند سال بعد از جنگ جهانی دوّم در سال ۱۹۴۹ مردی خارجی و خوشرو از خانواده‌ای در شهر کوبه دیدن کرد که من در خانه‌شان کار می‌کردم.‏ او اوّلین میسیونر شاهدان یَهُوَه در ژاپن بود.‏ ملاقات وی در آن روز راه را برای من به سوی حقایق کتاب مقدّس باز کرد.‏ اما قبل از اینکه داستانم را شرح دهم،‏ مایلم شما را کمی با گذشته و خانواده‌ام آشنا سازم.‏

من در سال ۱۹۲۶ در دهکده‌ای کوچک در شمال استان اوکایاما متولّد شدم.‏ والدینم هشت فرزند داشتند و من بچهٔ پنجم خانه بودم.‏ پدرم غیورانه یکی از خدایان را که در آن حوالی در معبد شینتو وجود داشت عبادت می‌کرد.‏ ما بچه‌ها از اعیاد مذهبی که کلّ خانواده و اقوام دور هم جمع می‌شدند لذّت می‌بردیم.‏

در حالی که در چنین محیطی بزرگ می‌شدم،‏ سؤالات زیادی در مورد زندگی برایم مطرح می‌شد.‏ ولی بزرگ‌ترین نگرانی‌ام در مورد مرگ بود.‏ عقاید مذهبی ما این طور است که هر شخصی باید در بستر خود در حالی که فرزندانش دور او حلقه زده‌اند بمیرد.‏ مرگ مادربزرگ و برادر کوچکم که هنوز به یک سالگی هم نرسیده بود داغ بزرگی به دلم گذاشت.‏ اصلاً نمی‌توانستم قبول کنم که روزی بالأخره پدر و مادرم هم خواهند مرد.‏ برای همین می‌خواستم حتماً بدانم که آیا معنی واقعی زندگی این است یا معنی دیگری دارد؟‏

وقتی که در ششمین سال مدرسهٔ ابتدایی بودم،‏ جنگ چین و ژاپن در سال ۱۹۳۷ شروع شد.‏ در ژاپن مردها را برای جنگ به چین می‌بردند.‏ بچه‌مدرسه‌ای‌ها با پدران و برادرانشان وداع می‌کردند و فریاد می‌زدند ‏«بانزای،‏»‏ یعنی زنده باد امپراتور.‏ مردم از پیروزی ژاپن مطمئن بودند چون خود را قوم خدا و امپراتور را خدای زنده می‌دانستند.‏

چیزی نگذشت که خبر مرگ سربازان از جبهه‌های جنگ به خانواده‌ها رسید.‏ این باعث شد که نفرت در دل داغدیدگان و دیگران رشد کند.‏ و وقتی که بر دشمن تلفاتی سنگین وارد می‌آمد همه شادی می‌کردند.‏ ولی من با خودم فکر می‌کردم که مرگ دشمنان هم به طور حتم می‌باید مصیبتی بزرگ برای خانواده‌هایشان باشد.‏ جنگ همچنان ادامه داشت و تا وسط چین پیشرفته بود.‏ در همان زمان من از مدرسهٔ ابتدایی فارغ‌التحصیل شدم.‏

برخورد غیرمنتظره با یک خارجی

پدرم به من اجازه داد درس بخوانم،‏ البته تا زمانی که برایش خرجی نداشت،‏ چون خانوادهٔ ما مثل همهٔ خانواده‌های کشاورز تنگدست بود.‏ پس در سال ۱۹۴۱ وارد یک مدرسهٔ دخترانه در شهر اوکویاما شدم که ۱۰۰ کیلومتر از دهکده‌مان فاصله داشت.‏ این مدرسه به دختران می‌آموخت که چطور زن و مادری خوب در خانه باشند.‏ بر طبق مقرّرات مدرسه شاگردان پیش خانواده‌های مرفه شهر به عنوان خانه‌دار ساکن می‌شدند.‏ شاگردان صبح‌ها در این خانه‌ها کار می‌کردند و عصرها به مدرسه می‌رفتند.‏

روز اوّل مدرسه بعد از خوشامدگویی و دریافت بعضی تعلیمات،‏ معلّمم که لباس محلی ژاپنی یعنی کیمونو به تن داشت مرا به خانهٔ بزرگی برد.‏ اما به دلیلی که خودم هم متوجه نشدم آن خانواده مرا قبول نکرد.‏ معلّمم رو به من کرد و گفت:‏ «خوب،‏ بریم خونهٔ خانم کودا.‏» پس مرا به سمت خانه‌ای که به سبک غربی ساخته شده بود برد و زنگ خانه را زد.‏ لحظه‌ای بعد خانمی قدبلند با موهای خاکستری در را باز کرد.‏ وقتی او را دیدم درجا خشکم زد!‏ این خانم ژاپنی نبود و من در تمام عمرم تا آن روز خارجی‌ای ندیده بودم!‏ معلّمم سراسیمه مرا به خانم کودا معرفی کرد و سریع از آنجا دور شد.‏ مثل اینکه وزن چمدان‌هایم دوبرابر شده باشد با نگرانی تمام وارد خانه شدم.‏ بعدها فهمیدم خانم کودا که آمریکایی است همسر مردی ژاپنی می‌باشد که در آمریکا تحصیل کرده است.‏ اما حالا با شوهر خود در ژاپن زندگی می‌کند و در مدرسهٔ بازرگانی زبان انگلیسی درس می‌دهد.‏

فردای همان روز زندگی پرمشغله‌ام شروع شد.‏ شوهر خانم کودا به بیماری غش مبتلا بود و یکی از وظایفم این بود که از او مراقبت کنم.‏ این موضوع مرا بسیار نگران کرد چون اصلاً انگلیسی بلد نبودم.‏ ولی وقتی متوجه شدم که خانم کودا زبان ژاپنی بلد است نگرانی‌ام رفع شد.‏ با شنیدن گفتگوی آنان یواش یواش گوش‌هایم به زبانی انگلیسی عادت کرد.‏ محیط گرم آن خانواده برایم خوشایند بود.‏

رفتار خانم کودا با شوهر مریضش اثر بخصوصی بر من گذاشت.‏ شوهرش علاقهٔ بسیاری به خواندن کتاب مقدّس داشت.‏ بعد از مدتی متوجه شدم که این زوج کتاب «طرح الٰهی اعصار» (‏ انگل‍.‏)‏ را به زبان ژاپنی دارند که از یک دست‌دوّم‌فروشی خریده بودند.‏ همچنین مجلّهٔ برج دیده‌بانی را ماهیانه به زبان انگلیسی از طریق پست دریافت می‌کردند.‏

یک روز این زوج مهربان به من یک کتاب مقدّس هدیه دادند که از آن خیلی خوشحال شدم زیرا این اوّلین باری بود که کتاب مقدّس خودم را داشتم.‏ برای همین آن را با شادی در راه مدرسه به هنگام رفت و برگشت می‌خواندم.‏ ولی چیز زیادی دستگیرم نمی‌شد چون که با اعتقادات دین شینتو بزرگ شده بودم.‏ از این رو،‏ عیسی مسیح برایم خیلی غریب بود.‏ با این حال خواندن کتاب مقدّس شروعی بود تا به سوی حقایق آن هدایت شوم و به این طریق پاسخی برای سؤالاتم در رابطه با زندگی و مرگ بیابم.‏

سه خبر بد

خیلی سریع دورهٔ کارآموزی دوساله‌ام به پایان رسید و می‌بایست از آن خانواده جدا می‌شدم.‏ بعد از به پایان رساندن مدرسه وارد سازمانی وابسته به ارتش شدم که دختران داوطلب را برای کار قبول می‌کرد.‏ وظیفهٔ ما دوختن یونیفرم برای نیروی دریایی بود.‏ چیزی نگذشت که حملات هوایی بمب‌افکن‌های آمریکایی (‏ ب-‏۲۹)‏ شروع شد و در ۶ اوت ۱۹۴۵ یک بمب اتم در هیروشیما انداخته شد.‏ چند روز بعد از این واقعه تلگرامی دریافت کردم که خبر می‌داد مادرم به سختی مریض است.‏ با شنیدن آن خبر،‏ اوّلین قطار را برای دیدنش گرفتم.‏ هنوز از قطار پیاده نشده بودم که یکی از اقوام که به استقبالم آمده بود گفت مادرت درگذشته است.‏ مادرم در ۱۱ اوت قبل از آنکه ببینمش فوت کرده بود.‏ آنچه که سال‌ها از آن وحشت داشتم بالأخره به سرم آمد.‏ دیگر نمی‌توانستم با مادرم صحبت کنم و لبخندش را ببینم.‏

چند روز بعد،‏ یعنی ۱۵ اوت همان سال ژاپن در جنگ شکست خورد.‏ در طی ده روز با سه خبر بد روبرو شدم؛‏ اوّل از همه انفجار بمب اتم،‏ بعد مرگ مادرم و در آخر خبر شکست تاریخی ژاپن.‏ اما فکر اینکه مردم دیگر در جنگ کشته نمی‌شوند مرا تسلّی می‌داد.‏ بعد از آن وقایع،‏ شغلم را رها کردم و با غمی بزرگ در دلم به دهکده‌ای که در آن متولّد شده بودم برگشتم.‏

کشیده شدن به سوی حقیقت

روزی نامه‌ای غیرمنتظره از خانم مائود کودا از شهر اوکایاما دریافت کردم.‏ خانم مائود چون یک مؤسسهٔ زبان انگلیسی باز کرده بود از من خواست تا برای کمک در کارهای خانه پیش او بروم.‏ چون هدف مشخصی نداشتم دعوت او را پذیرفتم.‏ چند سال بعد از آن با خانوادهٔ کودا به شهر کوبه نقل مکان کردم.‏

در اوایل تابستان ۱۹۴۹ مردی خوش‌برخورد و مؤدب از خانوادهٔ کودا دیدار کرد.‏ اسم او دونالد هاسلت بود و از توکیو به کوبه آمده بود تا در این شهر خانه‌ای برای میسیونرها پیدا کند.‏ این مرد اوّلین میسیونر شاهدان یَهُوَه در ژاپن بود.‏ بعد از جستجوی بسیار در نوامبر همان سال خانه‌ای برای میسیونرها یافت شد و بعد از آن تعدادی میسیونر به شهر کوبه نقل مکان کردند.‏ یک روز پنج نفر از آنان به دیدن خانوادهٔ کودا آمدند.‏ دو نفر آنان به نام‌های لوید بِری و پِرسی ایزلاوب،‏ هر کدام به مدت ده دقیقه برای حاضرین در خانه صحبت کردند.‏ همهٔ میسیونرها خانم مائود را خواهر صدا می‌کردند و او هم از دیدن آنها خیلی خوشحال به نظر می‌رسید.‏ از آن وقت به بعد مشتاق شدم که زبان انگلیسی را یاد بگیرم.‏

با کمک میسیونرهای غیور کم کم توانستم تعالیم اساسی کتاب مقدّس را یاد بگیرم.‏ بالأخره جواب سؤالاتی را که از کودکی به دنبال آن بودم یافتم؛‏ کتاب مقدّس به ما امید زندگی ابدی بر روی بهشت زمینی را داده،‏ و وعده می‌دهد همهٔ مردگان رستاخیز خواهند یافت.‏ ‏(‏ یوحنّا ۵:‏۲۸،‏ ۲۹؛‏ مکاشفه ۲۱:‏۱،‏ ۴‏)‏ وقتی پی بردم که یَهُوَه از طریق فدیهٔ پسر خود عیسی مسیح امید رستاخیز را مهیا ساخته از او بسیار سپاسگزار شدم.‏

شادی فعالیت‌های موعظهٔ مسیحی

اوّلین گردهمایی شاهدان یَهُوَه در کشور ژاپن از ۳۰ دسامبر ۱۹۴۹ تا ۱ ژانویهٔ ۱۹۵۰ در شهر کوبه در خانهٔ میسیونرها برگزار شد.‏ من با خانم مائود در این گردهمایی شرکت کردم.‏ آن خانهٔ بزرگ قبلاً متعلّق به یک نازی بود و از داخل چشم‌انداز زیبایی از دریا و جزیرهٔ آوجی داشت.‏ چون اطلاعاتم از دانسته‌های کتاب مقدّس کم بود خیلی از مطالبی را که گفته می‌شد متوجه نمی‌شدم.‏ با این حال،‏ تحت تأثیر میسیونرها قرار گرفتم که براحتی با ژاپنی‌ها جوش می‌خورند.‏ در آن مجمع ۱۰۱ نفر حضور یافتند.‏

بعد از حضور در آن مجمع تصمیم گرفتم در موعظهٔ مسیحی شرکت کنم.‏ چون خیلی خجالتی بودم بایستی جرأت زیادی به خرج می‌دادم تا خانه به خانه به موعظه بپردازم.‏ یک روز برادر لوید بِری مرا با خود به موعظه برد.‏ و موعظه را از در همسایهٔ بغلی خانهٔ خواهر کودا شروع کرد.‏ وقتی او صحبت می‌کرد من کاملاً خودم را پشت او قایم کرده بودم.‏ دفعهٔ دوّم با دو خواهر میسیونر به موعظه رفتم.‏ یک خانم مسن ژاپنی ما را به داخل منزلش دعوت کرد و به سخنانمان گوش داد و بعد از آن از ما پذیرایی کرد.‏ او مطالعهٔ کتاب مقدّس را قبول کرد و بعدها تعمید مسیحی گرفت.‏ پیشرفت و یادگیری آن خانم مسن برای من خیلی تشویق‌کننده بود.‏

در آوریل سال ۱۹۵۱،‏ برادر ناتان نُر از ادارهٔ مرکزی بروکلین برای اوّلین بار از ژاپن دیدن کرد.‏ در آن گردهمایی تقریباً ۷۰۰ نفر برای شنیدن سخنرانی او در تالار کیوریتسو در شهر توکیو حاضر شدند.‏ آن جلسهٔ استثنایی حاضرین را بسیار شاد ساخت،‏ زیرا که از آن به بعد می‌توانستند مجلّهٔ برج دیده‌بانی را به زبان ژاپنی دریافت کنند.‏ ماه بعد،‏ برادر نُر از شهر کوبه دیدار کرد و در جلسهٔ ویژه‌ای که در آن شهر برگزار شد به نشان وقفم به یَهُوَه تعمید گرفتم.‏

تقریباً یک سال بعد از تعمید تشویق شدم تا خدمت پیشگامی را شروع کنم،‏ یعنی به طور تمام‌وقت به موعظه مسیحی بپردازم.‏ در آن زمان فقط تعداد کمی پیشگام در ژاپن وجود داشت.‏ با خودم فکر می‌کردم که چطور می‌توانم از نظر مالی خودم را تأمین کنم!‏ و همچنین نگران این موضوع بودم که آیا با بالا رفتن سنم کسی با من ازدواج خواهد کرد یا نه!‏ اما بعد متوجه شدم که خدمت به یَهُوَه می‌باید در هر جنبهٔ زندگی اولویت داشته باشد.‏ پس خدمت پیشگامی را در سال ۱۹۵۲ شروع کردم.‏ خوشبختانه پیش خواهر کودا کار نیمه‌وقت گرفتم و به پیشگامی ادامه دادم.‏

در همان سال برادر بزرگم که فکر می‌کردم در جنگ کشته شده،‏ با خانواده‌اش از تایوان به ژاپن برگشت.‏ هیچ یک از اعضای خانواده‌ام به مسیحیت علاقه نشان نمی‌دادند ولی با غیرتی که پیشگامان دارند همواره برایشان مجلّات و بروشور می‌فرستادم.‏ مدتی بعد،‏ برادرم به سبب شغلش با خانواده‌اش به شهر کوبه نقل مکان کرد.‏ وقتی به دیدن زن‌برادرم رفتم از او پرسیدم:‏ مجلّاتی را که برایتان پست کردم خواندی؟‏ در جوابم گفت:‏ این مجلّات خیلی جالبند.‏ این حرف او باعث حیرتم شد.‏ بعد از آن زن‌برادرم با یکی از میسیونرها مطالعهٔ کتاب مقدّس را شروع کرد و همچنین خواهر کوچکم که با آنان زندگی می‌کرد.‏ سرانجام هر دوی آن‌ها تعمید گرفتند.‏

طعم معاشرت برادری جهانی

چیزی نگذشت که نامه‌ای غیرمنتظره دریافت کردم؛‏ یعنی دعوت‌نامه به بیست و دوّمین دورهٔ مدرسهٔ کتاب مقدّس برج دیده‌بانی جِلْعاد که برای تعلیم خدمت میسیونری می‌باشد.‏ من و برادر تسیوتومیو فیوکاسه اوّلین ژاپنی‌هایی بودیم که به این مدرسه دعوت شدیم.‏ در سال ۱۹۵۳،‏ قبل از شروع آن مدرسه اجازه یافتیم در کنگرهٔ شاهدان یَهُوَه به نام جامعهٔ دنیای جدید که در استادیوم یانکی در شهر نیویورک برگزار می‌شد شرکت کنیم.‏ در آنجا تحت تأثیر رابطهٔ برادری جهانی شاهدان یَهُوَه قرار گرفتم.‏

روز پنجم کنگره،‏ مخصوص نمایندگان ژاپنی بود که بیشتر آنان میسیونر بودند و همه کیمونو یعنی لباس محلی مردانه و زنانهٔ ژاپنی به تن داشتند.‏ چون لباس کیمونویی که از قبل پست کرده بودم به موقع به دستم نرسیده بود از خواهر نُر یکی قرض کردم.‏ طی برنامه هوا بارانی شد و من از این می‌ترسیدم که کیمونویی که بر تن داشتم خیس شود.‏ درست در همان موقع شخصی با مهربانی بارانی خود را روی من انداخت.‏ خواهری که کنارم بود پرسید:‏ «می‌دونی کی بود؟‏» بعد متوجه شدم که برادر فردریک فرانس یکی از اعضای هیئت اداره‌کنندهٔ شاهدان یَهُوَه بود.‏ واقعاً می‌توانستم گرمی سازمان یَهُوَه را از نزدیک حس کنم.‏

در بیست و دوّمین دورهٔ مدرسهٔ جِلْعاد ۱۲۰ شاگرد از ۳۷ کشور مختلف شرکت داشتند که حضور آن‌ها محیط کلاس را بین‌المللی می‌ساخت.‏ گاهی اختلاف زبان سدّی برای گفتگو مابین برادران و خواهران بود.‏ با این حال،‏ از رابطهٔ برادری جهانی کاملاً لذّت می‌بردیم.‏ در یک روز برفی ماه فوریه سال ۱۹۵۴ فارغ التحصیل شده،‏ مأموریت یافتم به ژاپن برگردم.‏ یکی از همکلاسی‌هایم خواهری سوئدی به نام اینگِر براند به عنوان همکار من انتخاب شد تا با هم در شهر ناگویا خدمت کنیم.‏ در آنجا به گروهی از میسیونرها ملحق شدیم که قبلاً در کشور کره خدمت می‌کردند.‏ اما به علّت جنگ به ناگویا منتقل شده بودند.‏ حقیقتاً چند سالی که میسیونر بودم و در خانهٔ میسیونری زندگی می‌کردم دورانی طلایی بود.‏

خدمت مسیحی همراه با همسرم

در سپتامبر ۱۹۵۷ به بیت‌ئیلِ توکیو دعوت شدم،‏ یعنی مکانی که در آنجا نشریات مسیحی چاپ و خدمت موعظه هدایت می‌شود.‏ کلّ این مکان از دو خانهٔ چوبی تشکیل شده بود.‏ این شعبه فقط چهار عضو داشت،‏ منجمله برادر بری که سرپرست شعبه بود.‏ بقیهٔ اعضای بیت‌ئیل میسیونر بودند که مثل یک فامیل کنار هم زندگی می‌کردند.‏ وظیفهٔ من ترجمه و ویرایش بود،‏ و در کنار آن می‌بایست پخت‌وپز،‏ شست‌وشو و نظافت نیز می‌کردم.‏

چون فعالیت موعظه در ژاپن گسترش یافته بود برادران بیشتری به خدمت بیت‌ئیل دعوت شدند.‏ یکی از آن برادران سرپرست جماعت ما شد،‏ یعنی برادر جون‌جی کُشینو که در سال ۱۹۶۶ با هم ازدواج کردیم.‏ بعد از ازدواجمان،‏ شوهرم به عنوان سرپرست حوزه مأموریت یافت تا از جماعت‌های مختلف دیدن کند.‏ دیدار از جماعت‌های مختلف خیلی لذّت‌بخش بود،‏ چون که با خواهران و برادران زیادی آشنا می‌شدیم.‏ تمام هفته‌ایی که از یک جماعت دیدار می‌کردیم می‌بایست در محل اقامتمان می‌ماندم چون که وظیفهٔ ترجمه را هنوز بر عهده داشتم.‏ پس مجبور بودیم در سفرهایمان برای دیدن جماعت‌ها،‏ به غیر از لباس‌های مورد نیاز فرهنگ‌نامه‌های سنگینی را در چمدان‌هایمان حمل کنیم.‏

مدت چهار سالی که من و شوهرم از جماعت‌ها دیدن می‌کردیم از مشاهدهٔ گسترش سازمان واقعاً لذّت بردیم.‏ و بعد دوباره به بیت‌ئیل منتقل شدیم.‏ در این مابین شعبه به شهر نیومازیو و چند سال بعد به شهر اِبینا،‏ محلی که هم‌اکنون شعبه در آنجا می‌باشد منتقل شد.‏ من و همسرم جون‌جی سال‌هاست که در بیت‌ئیل خدمت می‌کنیم و تعداد اعضای خانوادهٔ بیت‌ئیل حال نزدیک به ۶۰۰ نفر می‌رسد.‏ در ماه مهٔ سال ۲۰۰۲ دوستانم در بیت‌ئیل پنجاهمین سال خدمت تمام‌وقتم را جشن گرفتند.‏

شادی فراوان از افزایش مبشّران

وقتی که در سال ۱۹۵۰ خدمتم را به یَهُوَه شروع کردم فقط تعداد انگشت‌شماری مبشّر در ژاپن وجود داشت.‏ اما امروزه بیشتر از ۲۱۰٬۰۰۰ مبشّر در ژاپن وجود دارد.‏ از آن زمان تا به حال هزاران نفر صادقانه مثل من به سوی حقیقت کشیده شده‌اند.‏

آن پنج میسیونر یعنی چهار برادر و خواهری که در سال ۱۹۴۹ به خانهٔ خواهر کودا آمده بودند و همین طور خود خواهر کودا،‏ همگی وفادارانه زندگی خود را به پایان رساندند.‏ برادرم که در جماعت خادم کمکی بود و زنش که به مدت ۱۵ سال پیشگامی کرد نیز با وفاداری جهان را بدرود گفتند.‏ حال چه امیدی برای والدینم که قبل از شناختن یَهُوَه در کام مرگ فرو رفتند وجود دارد؟‏ کتاب مقدّس امید رستاخیز را می‌دهد که باعث تسلّی من می‌شود.‏ —‏ اَعمال ۲۴:‏۱۵‏.‏

وقتی به گذشته فکر می‌کنم می‌بینم که برخورد غیرمنتظرهٔ من با خانم مائود در سال ۱۹۴۱ زندگی مرا کاملاً تغییر داد.‏ اگر در آن زمان خانم مائود را ملاقات نکرده بودم و یا بعد از جنگ دعوت همکاری با او را رد می‌کردم،‏ به طور حتم در دهکدهٔ دورافتاده‌ام زندگی را به سر می‌بردم و هیچ وقت با آن میسیونرها آشنا نمی‌شدم.‏ حقیقتاً یَهُوَه را شکر می‌گویم که از طریق مائود و اوّلین میسیونرها مرا به حقیقت آورد.‏

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۰]‏

در استادیوم یانکی همراه با میسیونرها در سال ۱۹۵۳.‏ من در سمت چپ قرار دارم

‏[تصاویر در صفحهٔ ۲۱]‏

عکسی همراه با شوهرم جون‌جی در بیت‌ئیل

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی