کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • ب۱۰ ۱/‏۱ ص ۱۸-‏۲۰
  • کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
  • برج دیده‌بانی ۲۰۱۰
  • مطالب مشابه
  • ‏«داشتم قبر خودم را می‌کَندم»‏
    کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
  • ‏«خیلی سریع از کوره در می‌رفتم»‏
    کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
برج دیده‌بانی ۲۰۱۰
ب۱۰ ۱/‏۱ ص ۱۸-‏۲۰

کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد

مردی که از نوجوانی به سیگار و ماری‌جوانا معتاد بود چگونه قدرت ترک آن را یافت؟‏ جوانی که عضو گروهی تبهکار بود چگونه بر خشم و نفرت نژادی خود چیره شد؟‏ به سخنانشان گوش دهید.‏

شرح حال

نام:‏ هاینریش مار

سن:‏ ۳۸

کشور:‏ قزاقستان

سابقه:‏ معتاد به ماری‌جوانا و سیگار

سرگذشت:‏ من در جنوب قزاقستان حدود ۱۲۰ کیلومتری شهر تاشکند به دنیا آمدم.‏ آب و هوای خشک آن نواحی در تابستان به ۴۵ درجه و در زمستان به منفی ۱۰ درجه می‌رسد.‏ به این دلیل،‏ برای پرورش انگور و ماری‌جوانا بسیار مناسب است.‏

اصلیت والدینم آلمانی است.‏ هر دوی آن‌ها از کلیسای اِوَنجلِیکال بودند.‏ با این که والدینم زیاد مذهبی نبودند،‏ دعای معروفی را که عیسی تعلیم داد به من یاد داده بودند تا از حفظ بگویم.‏ چهارده ساله بودم که شاهدان یَهُوَه تدریس کتاب مقدّس را با مادر و خواهر بزرگم شروع کردند.‏ یک بار دیدم که آن‌ها به مادرم نام خدا یعنی «یَهُوَه» را در کتاب مقدّسش به او نشان دادند.‏ این موضوع مرا تحت تأثیر قرار داد.‏ متأسفانه،‏ مادرم ارتباط خود را با شاهدان یَهُوَه قطع کرد.‏ در نتیجه علاقهٔ من به کتاب مقدّس شکوفا نشد.‏ بعدها معلّمم شایعاتی را که در مورد شاهـدان یَهُوَه شنیده بود در کلاس تعریف می‌کرد.‏ ولی چون قبلاً با خواهرم در برخی از جلسات شاهدان یَهُوَه شرکت کرده بودم به او گفتم که حرف‌هایش حقیقت ندارد.‏

وقتی به سن ۱۵ سالگی رسیدم برای آموزش حرفه‌ای مرا به شهر لنینگرات روسیه فرستادند که امروزه به سن پیترزبورگ معروف است.‏ آنچه در مورد یَهُوَه می‌دانستم با هم‌اتاقی‌هایم در میان گذاشتم.‏ در آن زمان سیگار کشیدن را شروع کردم.‏ هر بار که برای دیدار خانواده‌ام به قزاقستان برمی‌گشتم با وجود غیرقانونی بودن ماری‌جوانا به راحتی آن را تهیه می‌کردم.‏ به علاوه،‏ بیش از حد وُدکا و شراب‌خانگی می‌نوشیدم.‏

بعد از اتمام مدرسهٔ حرفه‌وفن برای دو سال به خدمت ارتش شوروی در آمدم.‏ با این حال،‏ برخی از حقایق کتاب مقدّس را هنوز به یاد داشتم.‏ وقتی فرصتی پیش می‌آمد با همخدمتی‌هایم در مورد یَهُوَه صحبت می‌کردم و وقتی دروغی در مورد شاهدان یَهُوَه گفته می‌شد از آن‌ها دفاع می‌کردم.‏

بعد از اتمام خدمتم در ارتش به آلمان رفتم.‏ وقتی در کمپ مهاجران بودم،‏ کتابچه‌ای در مورد تعالیم کتاب مقدّس دریافت کردم که چاپ شاهدان یَهُوَه بود.‏ با شوق فراوان آن را خواندم و متوجه شدم که مطالب آن حقیقت است.‏ ولی،‏ قادر نبودم که سیگار و ماری‌جوانا را کنار بگذارم.‏ بعد از مدتی،‏ به محلّی در نزدیکی شهر کارلسروهه نقل مکان کردم.‏ در آنجا با یک شاهد یَهُوَه آشنا شدم و او کتاب مقدّس را به من تعلیم داد.‏

کتاب مقدّس زندگی مرا تغییر داد:‏ سال‌ها اعتقاد داشتم که کتاب مقدّس کلام خداست.‏ اما بعد از آشنایی بهتر با کتاب مقدّس کاملاً متقاعد شدم که این کتاب کلام خداست و جواب همهٔ سؤالات مهم زندگی را می‌دهد.‏ ولی،‏ مدتی طول کشید تا عادات بد خود را ترک کنم.‏ سرانجام به توصیهٔ کتاب مقدّس در دوّم قُرِنتیان ۷:‏۱ عمل کردم و تصمیم گرفتم خودم را «از هر نجاست جسم و روح طاهر» بسازم که به مفهوم ترک ماری‌جوانا و سیگار بود.‏

ماری‌جوانا را بلافاصله ترک کردم.‏ ولی ترک سیگار کار آسانی نبود.‏ روزی،‏ شاهدی که کتاب مقدّس را به من تعلیم می‌داد از من پرسید:‏ «در زندگی چه هدفی داری؟‏» سؤال او مرا واداشت تا در مورد اعتیادم به سیگار فکر کنم.‏ چند بار سعی کرده بودم که سیگار را کنار بگذارم ولی نتوانسته بودم.‏ به همین دلیل،‏ بعد از مصرف سیگار از خدا طلب بخشش می‌کردم.‏ اما از آن زمان تصمیم گرفتم هر بار که هوس سیگار کردم بلافاصله از خدا طلب استقامت کنم.‏ در سال،‏ ۱۹۹۳،‏ روزی را برای ترک سیگار تعیین کردم.‏ تا به امروز،‏ با کمک یَهُوَه به یک سیگار هم لب نزدم.‏

چه فوایدی نصیبم شد:‏ مصرف سیگار و ماری‌جوانا هم گران و هم مضر است.‏ ترک این مواد مضر تأثیر بسزایی بر سلامت من گذاشته است.‏ به علاوه،‏ این افتخار نصیبم شده است که در دفتر شعبهٔ شاهدان یَهُوَه در آلمان خدمت کنم.‏ بسیار خوشحالم که توانستم حکمت کتاب مقدّس را در زندگی به کار گیرم!‏ تعالیم کتاب مقدّس به زندگی‌ام مفهوم بخشیده است.‏

شرح حال

نام:‏ تیتوس شانگادی

سن:‏ ۴۳

کشور:‏ نامیبیا

سابقه:‏ عضو گروهی اوباش

سرگذشت:‏ من در روستایی در حوالی اوهانگْوِنا در شمال کشور نامیبیا بزرگ شدم.‏ بسیاری در آنجا طی جنگی که در سال ۱۹۸۰ اتفاق افتاد مضروب و کشته شدند.‏ در روستای ما،‏ کسی مرد به حساب می‌آمد که بتواند خوب بجنگد و حریف بقیهٔ جوانان بشود.‏ پس جنگ و دعوا را یاد گرفتم!‏

پس از اتمام مدرسه،‏ برای زندگی پیش عمویم در شهر ساحلی سواکوپْموند رفتم.‏ در مدت کوتاهی،‏ عضو یک گروه اوباش و سرکش شدم.‏ برای به راه انداختن دعوا شب‌ها به محل‌هایی مثل هتل‌ها و کافه‌هایی می‌رفتیم که از سیاه‌پوستان نفرت داشتند.‏ حتی چندین بار با نگهبانان و پلیس‌ها درافتادیم.‏ همیشه با خود قمه می‌بردم تا هر کسی سر راهم قد عَلَم کند به او حمله کنم.‏

یک شب هنگامی که با گروه اوباش دیگری دعوا می‌کردیم نزدیک بود که کشته شوم.‏ یکی از آن‌ها از عقب به من حمله کرد تا سرم را از تنم جدا کند.‏ ولی دوستم با ضربه‌ای او را بی‌هوش کرد.‏ با این که تا یک قدمی مرگ رفته بودم از زندگی خشونتبار خود دست نکشیدم.‏ با هر کسی که جرّوبحث می‌کردم،‏ چه زن چه مرد،‏ همیشه من بودم که اوّلین ضربه را می‌زدم.‏

کتاب مقدّس زندگی مرا تغییر داد:‏ اوّلین باری که با شاهدان یَهُوَه آشنا شدم،‏ آیاتی از کتاب مقدّس را از باب ۳۷ مزمور برایم خواندند.‏ سپس گفتند که بخش مکاشفه نیز وعده‌های باشکوهی در بارهٔ آینده می‌دهد.‏ ولی چون جای آن را نشان ندادند،‏ کتاب مقدّسی پیدا کردم و آن شب همهٔ بخش مکاشفه را خواندم.‏ مکاشفه ۲۱:‏۳،‏ ۴ خیلی به دلم نشست چون وعده می‌دهد:‏ «موت نخواهد بود و ماتم و ناله و درد دیگر رو نخواهد نمود.‏» وقتی شاهدان یَهُوَه برگشتند و آموزش کتاب مقدّس را پیشنهاد کردند بلافاصله پذیرفتم.‏

عوض کردن طرز فکر و رفتارم کار خیلی مشکلی بود.‏ اما از کتاب مقدّس آموختم که «خدا را نظر به ظاهر نیست،‏ بلکه از هر امّتی،‏ هر که از او ترسد و عمل نیکو کند،‏ نزد او مقبول گردد.‏» (‏اَعمال ۱۰:‏۳۴،‏ ۳۵‏)‏ همچنین تلاش کردم پندی را که در رومیان ۱۲:‏۱۸ آمده است در زندگی به کار ببندم.‏ در آنجا آمده است:‏ «اگر ممکن است به قدر قوّهٔ خود با جمیع خلق به صلح بکوشید.‏»‏

لازم بود روی شخصیت خشنم خیلی کار می‌کردم و در کنار آن می‌بایست بر اعتیاد سیگار هم غلبه می‌نمودم.‏ اغلب،‏ با اشک از یَهُوَه خدا طلب کمک می‌کردم.‏ اشتباهم این بود که اوّل سیگار می‌کشیدم و می‌گفتم:‏ ‹این آخرین سیگار است،‏› بعد از آن در دعا از خدا طلب کمک می‌کردم.‏ شاهد یَهُوَه‌ای که کتاب مقدّس را به من تعلیم می‌داد نشان داد که قبل از کشیدن سیگار،‏ در دعا طلب کمک کنم.‏ همچنین می‌بایست از همنشینی با کسانی که سیگار می‌کشیدند دوری می‌کردم.‏ علاوه بر آن،‏ با همکارانم در بارهٔ ضررهای سیگار صحبت کردم.‏ این کار باعث شد که به من دیگر سیگار تعارف نکنند.‏

سرانجام،‏ توانستم سیگار را ترک کنم و روش زندگی گذشته‌ام را کنار بگذارم.‏ پس از شش ماه آموزش و به‌کارگیری اصول کتاب مقدّس برای تعمید به عنوان شاهد یَهُوَه واجد شرایط شدم.‏

چه فوایدی نصیبم شد:‏ با دیدن محبت میان شاهدان یَهُوَه که از نژادهای مختلف هستند متوجه شدم که دین حقیقی را دارند.‏ حتی قبل از تعمیدم به عنوان شاهد یَهُوَه،‏ یکی از برادران سفیدپوست جماعت مرا برای صرف غذا به خانهٔ خود دعوت کرد.‏ این واقعه مثل یک رؤیا بود.‏ تا آن موقع در صلح و صفا با یک سفیدپوست بر سر یک میز ننشسته بودم چه رسد به آن که برای شام به خانه‌اش دعوت شده باشم.‏ از آن زمان دانستم که به برادری جهانی تعلّق دارم.‏

در گذشته،‏ نگهبانان و پلیس‌ها با فشار می‌خواستند طرز فکر و رفتارم را تغییر دهند اما موفق نشدند.‏ تنها کتاب مقدّس قادر بود شخصیتم را عوض کند و مرا به مردی شاد تبدیل سازد.‏

‏[نکتهٔ برجسته‌شده در صفحهٔ ٢٠]‏

‏«اغلب،‏ با اشک از یَهُوَه خدا طلب کمک می‌کردم»‏

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی