کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • ب۱۲ ۱/‏۱ ص ۲۰-‏۲۵
  • او از قوم خدا دفاع کرد

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • او از قوم خدا دفاع کرد
  • برج دیده‌بانی ۲۰۱۲
  • عنوان‌های فرعی
  • مطالب مشابه
  • دختری «نیکو منظر»‏
  • برکناری یک ملکه
  • ‏«هر که او را می‌دید» شیفتهٔ او می‌شد
  • ایمان اِسْتَر محک زده شد
  • ایمانش بر ترس از مرگ،‏ غلبه یافت
  • او از قوم خدا دفاع کرد
    از ایمانشان سرمشق بگیریم
  • زنی سنجیده،‏ شجاع و فداکار
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۲
  • زنی سنجیده،‏ شجاع و فداکار
    از ایمانشان سرمشق بگیریم
  • نکاتی از کتاب اِسْتَر
    برج دیده‌بانی ۲۰۰۶
لینک‌های بیشتر
برج دیده‌بانی ۲۰۱۲
ب۱۲ ۱/‏۱ ص ۲۰-‏۲۵

از ایمانشان سرمشق بگیریم

او از قوم خدا دفاع کرد

اِسْتَر لحظات سختی را پیش روی داشت.‏ در حالی که سعی می‌کرد دل آشفته و نگران خود را آرام کند،‏ رفته‌رفته به اندرونی کاخ شوشa نزدیک می‌شد؛‏ کاخی که بر فراز بلندی‌هایی قرار داشت که از آنجا آب شفاف و صاف رودخانهٔ کرخه و کوه‌های پوشیده از برف زاگرس دیده می‌شد؛‏ دیوارهای رنگین و برّاق کاخ با نقوشی برجسته از تیراندازان،‏ گاوهای بال‌دار و شیرها؛‏ ستون‌های سنگی شیاردار و پیکره‌های با شکوه،‏ همه‌وهمه خبر از قدرت بی‌حد پادشاهی می‌داد که نام خود را «پادشاه کبیر» گذاشته بود و اِسْتَر می‌خواست به حضورش رود؛‏ این پادشاه شوهر اِسْتَر بود.‏

اما چرا دختری باایمان همچون اِسْتَر با اَخْشُورُش پادشاه ازدواج کرد؟‏b اَخْشُورُش با مردان نمونه‌ای همچون ابراهیم که با تواضع به فرمان خدا گوش داد و نظر همسرش سارا را پذیرفت،‏ فرق داشت.‏ (‏پیدایش ۲۱:‏۱۲‏)‏ این پادشاه از خدای اِسْتَر،‏ یَهُوَه اطلاع چندانی نداشت و قوانین او را نمی‌شناخت.‏ اما از قوانین سرزمین پارس مطلع بود و یکی از این قوانین درست آنچه را که اِسْتَر خواهان انجام آن بود،‏ منع می‌کرد.‏ بر طبق این قانون،‏ اگر کسی بدون احضار پادشاه پارس،‏ نزد او می‌رفت،‏ محکوم به مرگ می‌شد.‏ اَخْشُورُش،‏ اِسْتَر را احضار نکرده بود،‏ اما او در حال رفتن به آنجا بود!‏ هر چه که به اندرونی کاخ نزدیک‌تر می‌شد،‏ شاید فکر می‌کرد که به زودی پادشاه او را خواهد دید و با مرگ فاصلهٔ چندانی نخواهد داشت.‏—‏اِسْتَر ۴:‏۱۱؛‏ ۵:‏۱‏.‏

چرا اِسْتَر جانش را به خطر انداخت؟‏ از ایمان این زن بی‌نظیر چه می‌آموزیم؟‏ در ابتدا بیایید ببینیم که اِسْتَر چگونه ملکهٔ پارس شد و به این مقام استثنایی رسید.‏

دختری «نیکو منظر»‏

اِسْتَر دختری یتیم بود.‏ از والدینش اطلاعات اندکی در دست است.‏ آنان او را هَدَسَّه خواندند که در زبان عبری به معنای «مُر» یا بوته‌ای زیبا با گل‌های سفید است.‏ هنگامی که والدین اِسْتَر چشم از جهان فرو بستند،‏ پسر عموی او،‏ مُرْدِخای که مردی خوش‌قلب بود،‏ دلش به حال این دختر کوچک سوخت.‏ او برای اِسْتَر جای پدر را گرفت.‏ مُرْدِخای اِسْتَر را به خانهٔ خود آورد و از او همچون فرزندش مراقبت کرد.‏—‏اِسْتَر ۲:‏۵-‏۷،‏ ۱۵‏.‏

مُرْدِخای و اِسْتَر تبعیدیان یهودی‌ای بودند که در شوش،‏ پایتخت پارس به سر می‌بردند.‏ آنان شاید به دلیل مذهبشان و پیروی از شریعت موسوی،‏ با تحقیر و اهانت روبرو می‌شدند.‏ اما مُرْدِخای همواره به اِسْتَر می‌آموخت که یَهُوَه،‏ خدایی مهربان است که در گذشته قومش را از سختی‌ها بارها رهایی داده است و در آینده نیز چنین خواهد کرد.‏ (‏لاویان ۲۶:‏۴۴،‏ ۴۵‏)‏ در نتیجه اِسْتَر دلگرمی پیدا می‌کرد و صمیمیت و نزدیکی بین او و پسرعمویش روزبه‌روز بیشتر می‌شد.‏

مُرْدِخای ظاهراً مقامی در کاخ شوش داشت و همواره با سایر خادمان پادشاه در جلوی دروازهٔ کاخ می‌نشست.‏ (‏اِسْتَر ۲:‏۱۹،‏ ۲۱؛‏ ۳:‏۳‏)‏ ما نمی‌دانیم که دوران نوجوانی اِسْتَر چگونه گذشت،‏ اما مسلّم است که او به پسر عموی مسن‌اش و خانه و زندگی او به خوبی رسیدگی می‌کرد؛‏ خانه‌ای احتمالاً محقّر که در آن طرف رودخانه در مقابل کاخ واقع بود.‏ شاید اِسْتَر به بازار شهر می‌رفت؛‏ جایی که زرگران،‏ نقره‌گران و سایر فروشندگان اجناسشان را به فروش می‌گذاشتند.‏ اِسْتَر تصوّرش را هم نمی‌کرد که در آینده،‏ تجمّلات جزوی از زندگی روزمره‌اش شود.‏ او نمی‌دانست که چه زندگی‌ای در انتظارش است.‏

برکناری یک ملکه

روزی در شهر این خبر پیچید که در خانهٔ پادشاه اتفاقی افتاده است.‏ در حالی که اَخْشُورُش برای اشراف‌زادگان ضیافتی ترتیب داده بود و با غذا و شرابی شاهانه از آنان پذیرایی می‌شد،‏ تصمیم گرفت که وَشتی،‏ ملکهٔ زیبایش را احضار کند.‏ اما ملکه خود نیز با زنان جشن و سُروری بر پا کرده بود و از آمدن به حضور پادشاه امتناع ورزید.‏ پادشاه از این امر شرمسار و خشمگین شد و از مشاورانش پرسید که چگونه وَشتی را به سزای عملش برساند.‏ در نتیجه،‏ ملکه را از مقامش عزل کرد.‏ در پی آن،‏ خدمتگزارانِ پادشاه،‏ راهی سراسر کشور شدند تا دخترانی زیبا و باکره بیابند.‏ پادشاه می‌خواست که از میان این دختران،‏ یکی را به عنوان ملکه انتخاب کند.‏—‏اِسْتَر ۱:‏۱–‏۲:‏۴‏.‏

لحظه‌ای احساسات مُرْدِخای را در ذهنتان مجسم کنید:‏ او با مهر و محبت به اِسْتَر می‌نگریست؛‏ از طرفی به او افتخار می‌کرد،‏ از طرف دیگر نگران او بود؛‏ اِسْتَر دیگر دختری کوچک نبود،‏ او خانمی زیبا شده بود.‏ در کتاب مقدّس در مورد او می‌خوانیم:‏ «آن دختر،‏ خوب صورت و نیکو منظر بود.‏» (‏اِسْتَر ۲:‏۷‏)‏ داشتن ظاهری زیبا خوشایند است اما باطن شخص نیز باید با صفاتی زیبا همچون حکمت و تواضع همراه باشد.‏ در غیر این صورت به تکبر و خودپسندی و خصوصیات ناخوشایند دیگر منجر می‌شود.‏ (‏امثال ۱۱:‏۲۲‏)‏ آیا شاهد درستی این امر در زندگی‌تان بوده‌اید؟‏ آیا زیبایی ظاهری اِسْتَر در او خصوصیاتی نامطلوب به وجود آورد؟‏ گذشت زمان،‏ این موضوع را روشن خواهد کرد.‏

زیبایی اِسْتَر از دید خدمتگزاران پادشاه مخفی نماند.‏ او را از مُرْدِخای جدا کردند و به کاخ سلطنتی در آن سوی رودخانه بردند.‏ (‏اِسْتَر ۲:‏۸‏)‏ می‌توان تصوّر کرد که برای مُرْدِخای و اِسْتَر که همچون پدر و دختری بودند،‏ جدایی تلخ و دردناک بود.‏ مُرْدِخای نمی‌خواست دخترخوانده‌اش با مردی که به یَهُوَه اعتقاد ندارد،‏ ازدواج کند؛‏ حتی اگر این مرد یک پادشاه باشد.‏ اما کاری از دستش بر نمی‌آمد.‏ اِسْتَر پیش از جدایی‌اش از مُرْدِخای،‏ حتماً نصایح او را با دل و جان به خاطر سپرد!‏ همچنان که او را به سوی کاخ سلطنتی می‌بردند،‏ هزاران سؤال به ذهنش خطور کرد.‏ حال چه آینده‌ای در انتظار او بود؟‏

‏«هر که او را می‌دید» شیفتهٔ او می‌شد

اِسْتَر را به دنیایی کاملاً متفاوت آوردند؛‏ دنیایی که برای او کاملاً غریب و ناآشنا بود.‏ او در میان ‹دختران بسیاری› بود که از گوشه و کنار امپراتوری پارس گردآوری شده بودند.‏ رسوم،‏ زبان و رفتارشان با یکدیگر تفاوت بسیاری داشت.‏ این دختران جوان،‏ تحت مراقبت هیجای،‏ خواجه سرای دربار بودند.‏ برنامهٔ یک ساله‌ای برای رسیدگی به ظاهر و زیبایی آنان تدارک دیده شده بود که شامل ماساژ با روغن‌های معطر نیز می‌شد.‏ (‏اِسْتَر ۲:‏۸،‏ ۱۲‏)‏ چنین محیط و سبک زندگی‌ای می‌توانست سبب شود که این دختران بیش از حد به فکر ظاهرشان باشند و به یکدیگر فخرفروشی کرده،‏ دست به رقابت زنند.‏ این محیط چه تأثیری بر اِسْتَر گذاشت؟‏

هیچ کس به اندازهٔ مُرْدِخای به فکر اِسْتَر نبود.‏ او هر روز به نزدیکی حرمسرای قصر شوش می‌رفت تا از حال و احوال اِسْتَر باخبر شود.‏ (‏اِسْتَر ۲:‏۱۱‏)‏ احتمالاً برخی از خدمتکاران قصر از اِسْتَر برای او خبر می‌آوردند.‏ او پس از شنیدن این خبرها،‏ همچون پدری به اِسْتَر افتخار می‌کرد.‏ چرا؟‏

چون که اِسْتَر،‏ هیجای را چنان تحت تأثیر قرار داد که او از مهر و محبت به اِسْتَر کم نگذاشت.‏ هیجای هفت ندیمه به خدمت او گماشت و بهترین مکان حرمسرا را به او اختصاص داد.‏ در کتاب مقدّس در مورد اِسْتَر می‌خوانیم:‏ « هر که او را می‌دید،‏ تحسینش می‌کرد.‏» (‏اِسْتَر ۲:‏۹،‏ ۱۵‏،‏ مژده برای عصر جدید‏)‏ به طور حتم تنها زیبایی اِسْتَر نبود که دیگران را چنین شیفتهٔ او ساخته بود.‏ پس چه چیز دیگری اِسْتَر را دختری بی‌نظیر می‌ساخت؟‏

برای نمونه در مورد او می‌خوانیم:‏ «اِسْتَر،‏ قومی و خویشاوندیِ خود را فاش نکرد،‏ زیرا که مُرْدِخای او را امر فرموده بود که نکند.‏» (‏اِسْتَر ۲:‏۱۰‏)‏ مُرْدِخای به اِسْتَر گفته بود که نباید در مورد پیشینهٔ یهودی خود با دیگران صحبت کند؛‏ بی‌شک پی برده بود که در دربار پارس،‏ بسیاری علیه قوم یهود پیش‌داوری می‌کنند.‏ اِسْتَر حتی دور از چشم مُرْدِخای،‏ هنوز به پند و نصایحش توجه می‌کرد و عاقل و مطیع بود؛‏ به راستی که این امر دل مُرْدِخای را شاد می‌کرد.‏

جوانان ما نیز می‌توانند دل والدین یا قیّم خود را شاد سازند.‏ آنان ممکن است در محیطی قرار گیرند که اطرافیانشان به امور غیراخلاقی دست می‌زنند یا شرور و ظاهربینند.‏ اما حتی در این محیط،‏ به دور از چشم والدین یا قیّمشان،‏ جوانان می‌توانند از تأثیر بد دیگران دوری کنند و به معیارهای درست پای‌بند بمانند.‏ بدین شکل همچون اِسْتَر دل پدر آسمانی‌شان را شاد می‌سازند.‏—‏امثال ۲۷:‏۱۱‏.‏

هنگامی که زمان آن فرارسید که اِسْتَر به حضور پادشاه برود،‏ او برای زیباتر ساختن خود،‏ اجازه داشت که از هر گونه لوازم آرایش و جواهر آلات مطابق با سلیقهٔ خود استفاده کند.‏ ولی اِسْتَر با آنچه که هیجای در اختیارش گذاشت،‏ قانع بود و درخواست دیگری نکرد.‏ (‏اِسْتَر ۲:‏۱۵‏)‏ احتمالاً اِسْتَر می‌دانست که تنها با زیبای خود نمی‌تواند دل پادشاه را به دست آورد بلکه با خصوصیاتش؛‏ خصوصیاتی همچون فروتنی و متانت که در کاخ سلطنتی به ندرت دیده می‌شد.‏ آیا او با داشتن چنین خصوصیاتی واقعاً مورد قبول پادشاه قرار گرفت؟‏

در کتاب مقدّس آمده است:‏ «پادشاه،‏ اِسْتَر را بیشتر از سایر زنان دوست داشت و اِسْتَر بیش از دختران دیگر مورد توجه و علاقهٔ او قرار گرفت؛‏ به طوری که پادشاه تاج بر سر اِسْتَر گذاشت و او را بجای وشتی ملکه ساخت.‏» (‏اِسْتَر ۲:‏۱۷ ترجمهٔ تفسیری‏)‏ بدون شک،‏ تغییر بزرگی که در زندگی اِسْتَر ایجاد شد،‏ چندان آسان نبود؛‏ او که یک دختر محقّر یهودی بود،‏ حال به مقام ملکهٔ پارس رسیده و همسر پرقدرت‌ترین پادشاه آن زمان شده بود.‏ آیا اِسْتَر چنان مست جاه و مقام شد که غرور و خودپسندی او را فرا گرفت؟‏

به هیچ وجه!‏ اِسْتَر همواره با تواضع مطیع پدرخوانده‌اش،‏ مُرْدِخای ماند و پیشینهٔ یهودی خود را فاش نکرد.‏ بار دیگر نیز او به گفتهٔ مُرْدِخای گوش داد.‏ هنگامی که مُرْدِخای متوجه توطئه‌ای علیه اَخْشُورُش شد،‏ اِسْتَر را از آن مطلع ساخت.‏ او پادشاه را از خطر آگاه کرد.‏ در نتیجه نقشهٔ توطئه‌گران به شکست انجامید.‏ (‏اِسْتَر ۲:‏۲۰-‏۲۳‏)‏ این واقعه نشان می‌دهد که اِسْتَر هنوز فروتن و مطیع بود و بدین شکل ایمانش را به خدا ابراز می‌داشت.‏ در نظر بسیاری،‏ مطیع بودن حسن نیست.‏ آنان سرکشی و نافرمانی را امری عادی می‌دانند.‏ اما کسانی که ایمانشان را به خدا ابراز می‌دارند،‏ مطیع بودن را همچون اِسْتَر گنجی ارزشمند می‌شمارند.‏

ایمان اِسْتَر محک زده شد

مردی به نام هامان در کاخ اَخْشُورُش به جاه و مقام بالاتری رسید.‏ پادشاه او را به عنوان رئیس وزرا و مشاور اصلی خود منصوب کرد و او دوّمین مقام در امپراتوری پارس بود که می‌توانست فرمانی صادر کند.‏ پادشاه حتی قانونی گذراند که همهٔ مردم باید جلوی هامان تعظیم کنند.‏ (‏اِسْتَر ۳:‏۱-‏۴‏)‏ این قانون برای مُرْدِخای مشکل‌آفرین شد.‏ او معتقد بود که باید از پادشاه اطاعت کرد،‏ اما نه به قیمت بی‌احترامی به خدا.‏ هامان یک «اَجاجی» یعنی یکی از نوادگان اَجاج،‏ پادشاه عَمالیقی بود؛‏ پادشاهی که سموئیل نبی او را کشت.‏ (‏۱سموئیل ۱۵:‏۳۳‏)‏ عَمالیقی‌ها،‏ قومی شریر و دشمن یَهُوَه و اسرائیلیان بودند.‏ خدا قوم عَمالیق را محکوم کرده بود.‏c (‏تثنیه ۲۵:‏۱۹‏)‏ پس چگونه یک یهودی باایمان می‌توانست در مقابل یک عَمالیقی که دارای مقام سلطنتی است،‏ تعظیم کند؟‏ مُرْدِخای نمی‌توانست چنین کند.‏ او بر سر اعتقادش ماند.‏ در طول تاریـخ،‏ مردان و زنان باایمانی زندگی خود را به خطر انداخته‌اند تا از این قانون کتاب مقدّس پیروی کنند که می‌گوید:‏ «خدا را باید بیش از انسان اطاعت کرد.‏»—‏اعمال ۵:‏۲۹‏.‏

هامان غضبناک بود.‏d او تنها به این راضی نبود که راهی پیدا کند که مُرْدِخای را بکشد،‏ بلکه می‌خواست نسل یهودیان را از روی زمین بردارد!‏ هامان با پادشاه صحبت کرد و یهودیان را از چشم او انداخت.‏ بدون اینکه مستقیماً از قوم یهود نامی برد،‏ آنان را بی‌ارزش خواند که «در میان قوم‌ها .‏ .‏ .‏ پراکنده و متفرّق می‌باشند.‏» از این بدتر،‏ ادعا کرد که آنان از قوانین پادشاه سرپیچی می‌کنند و سرکشانی خطرناکند.‏ او به پادشاه پیشنهاد کرد که مبلغی هنگفت را به خزانهٔ سلطنتی اهدا می‌کند تا با آن بتوانند تمامی یهودیان را در امپراتوری پارس قتل عام کنند.‏ اَخْشُورُش به او انگشتر مُهردار خود را داد که در این مورد هر گونه فرمانی را صادر کند.‏—‏اِسْتَر ۳:‏۵-‏۱۰‏.‏

به زودی،‏ پیام‌رسانانی سوار بر اسب،‏ شتابان به گوشه و کنار امپراتوری پارس رفتند تا فرمان قتل یهودیان را به آنان اعلام کنند.‏ تأثیر اعلام این فرمان را بر یهودیان تبعیدی که از بابل به اورشلیم مراجعت کرده بودند،‏ تصوّر کنید!‏ این یهودیان به سختی در حال بازسازی این شهر بودند؛‏ شهری که دیوارهای دفاعی‌اش هنوز ویران بود.‏ مُرْدِخای پس از شنیدن این خبرِ هولناک،‏ شاید به این گروه از یهودیان و به دوستان و بستگانش در شوش فکر می‌کرد.‏ او از شدّت ناراحتی و آشفتگی،‏ لباس خود را پاره کرد،‏ پلاسی (‏لباسی از جنس گونی)‏ بر تن کرد و خاکستر بر سرش ریخت.‏ سپس،‏ در وسط شهر با صدای بلند گریه و زاری سر داد.‏ در این زمان،‏ هامان با پادشاه نشسته،‏ شراب می‌نوشید،‏ بدون اینکه از اندوه و ناراحتی‌ای که بر سر بسیاری از یهودیان و دوستانشان در شوش آورده بود،‏ خم به ابرو آورد.‏—‏اِسْتَر ۳:‏۱۲–‏۴:‏۱‏.‏

مُرْدِخای می‌دانست که باید کاری انجام دهد.‏ اما از دستش چه برمی‌آمد؟‏ اِسْتَر از درد و رنج او باخبر شد و برایش لباسی فرستاد.‏ ولی مُرْدِخای آن را نپذیرفت زیرا که نمی‌خواست تسلّی گیرد.‏ شاید مدت‌ها بود که فکر می‌کرد که چرا خدایش یَهُوَه اجازه داد که اِسْتَر عزیزش از او جدا شود و ملکهٔ پادشاهی بت‌پرست گردد.‏ حال کم‌کم می‌فهمید که موضوع از چه قرار است.‏ مُرْدِخای به اِسْتَر پیامی فرستاد و به او التماس کرد که از «قوم خویش» دفاع و نزد پادشاه برای آنان شفاعت کند.‏—‏اِسْتَر ۴:‏۴-‏۸‏.‏

اِسْتَر از شنیدن این پیام مضطرب شد.‏ حال می‌بایست بیشتر از همیشه ایمانش را به خدا حفظ می‌کرد.‏ ترس و دلهرهٔ اِسْتَر را می‌توان در پاسخش به مُرْدِخای دید.‏ او به مُرْدِخای قانون پادشاه را یادآور شد:‏ اگر کسی بدون احضار پادشاه نزد او رود،‏ محکوم به مرگ است.‏ فقط زمانی که پادشاه عصای طلایی خود را به طرف شخص دراز کند،‏ او زنده خواهد ماند.‏ اگر اِسْتَر نزد پادشاه می‌رفت آیا دلیل موجهی وجود داشت که پادشاه به او رحم کند؟‏ آیا با توجه به عاقبت وَشتی،‏ او می‌توانست از این مهلکه جان سالم بدر برد؟‏ اِسْتَر به مُرْدِخای گفت که پادشاه به مدت ۳۰  روز است که او را به حضور خود  فرا نخوانده است.‏ این دلیلی بود که اِسْتَر فکر کند که شاید این پادشاهِ دمدمی مزاج دیگر علاقهٔ چندانی به او ندارد.‏e‏—‏اِسْتَر ۴:‏۹-‏۱۱‏.‏

مُرْدِخای به اِسْتَر دلگرمی داد و ایمان او را تقویت کرد.‏ او به اِسْتَر گفت اگر او دست به کار نشود،‏ مطمئناً قوم یهود از طریق دیگری نجات پیدا خواهد کرد.‏ سپس به او یادآور شد که وقتی که سیل آزار و اذیت آغاز شود،‏ جان او نیز مثل سایر یهودیان در خطر خواهد بود.‏ به راستی که مُرْدِخای ایمان عمیق خود را به یَهُوَه ثابت کرد؛‏ ایمان به خدایی که هیچ گاه اجازه نمی‌دهد که قومش از میان رود و وعده‌هایش بی‌نتیجه ماند.‏ (‏یوشَع ۲۳:‏۱۴‏)‏ سپس مُرْدِخای به اِسْتَر چنین گفت:‏ «کسی چه می‌داند،‏ شاید برای همین زمان ملکه شده‌ای.‏» (‏اِسْتَر ۴:‏۱۲-‏۱۴‏،‏ ترجمهٔ تفسیری‏)‏ مُرْدِخای کاملاً به یَهُوَه خدا اعتماد داشت.‏ آیا ما نیز چنین اعتمادی به خدا داریم؟‏—‏امثال ۳:‏۵،‏ ۶‏.‏

ایمانش بر ترس از مرگ،‏ غلبه یافت

لحظات سرنوشت‌ساز زندگی اِسْتَر نزدیک بود.‏ او از مُرْدِخای خواست که به سایر یهودیان بگوید که آنان نیز همراه او سه روز،‏ روزه گیرند.‏ اِسْتَر پیامش را با گفته‌ای ساده به اتمام رساند که ایمان و شجاعت او را تا به امروز طنین‌افکن ساخته است.‏ او گفت:‏ «اگر کشته شدم،‏ بگذار کشته شوم!‏» (‏اِسْتَر ۴:‏۱۵-‏۱۷‏،‏ ترجمهٔ تفسیری‏)‏ اِسْتَر حتماً در طی این سه روز،‏ بیش از هر زمان دیگری در زندگی‌اش به خدا دعا و استغاثه کرد.‏ حال آن لحظهٔ حساس فرارسیده بود.‏ او یکی از فاخرترین لباس‌هایش را پوشید و تمام سعی‌اش را کرد که خود را برای پادشاه زیبا و آراسته سازد.‏

همان طور که در ابتدای این مقاله به آن اشاره کردیم،‏ اِسْتَر راهی سرسرای سلطنتی شد.‏ به طور حتم،‏ نگرانی تمام وجودش را گرفته بود اما در عین حال با دل و جان دعا می‌کرد.‏ اِسْتَر وارد اندرونی کاخ شد.‏ از آنجا می‌توانست اَخْشُورُش را که بر تخت سلطنتی‌اش نشسته بود،‏ ببیند.‏ شاید سعی می‌کرد که از راه دور حالت چهرهٔ او را بخواند؛‏ چهره‌ای که زیر موهای حلقه‌حلقه و ریش مرتب او پنهان بود.‏ هر لحظه برایش مثل یک عمر می‌گذشت.‏ اما بالاخره آن لحظهٔ حساس فرارسید؛‏ نگاه شوهرش به او افتاد.‏ حتماً از دیدن اِسْتَر متعجب شد ولی نگاهی آرام داشت.‏ عصای طلایی‌اش را به سمت او دراز کرد!‏—‏اِسْتَر ۵:‏۱،‏ ۲‏.‏

حال اِسْتَر می‌توانست نزد پادشاه رود؛‏ پادشاه آمادهٔ شنیدن گفته‌های او بود.‏ اِسْتَر از خدا و قومش دفاع کرد و برای تمامی پرستندگان خدا در طول تاریخ،‏ ایمانی بی‌نظیر از خود بجا گذاشت.‏ اما حضور اِسْتَر در مقابل پادشاه تازه شروع کار بود.‏ حال او چگونه می‌توانست پادشاه را متقاعد سازد که هامان،‏ مشاور عزیزش یک شیّاد است؟‏ برای نجات قومش چه کاری می‌توانست انجام دهد؟‏ در مقاله‌ای که در آینده به چاپ می‌رسد،‏ این سؤالات را بررسی خواهیم کرد.‏

‏[پاورقی‌ها]‏

a شوش،‏ نامی امروزی برای شُوشَن یا شوشان است.‏

b بسیاری اَخْشُورُش را همان خشایارشای اوّل می‌دانند که در اوایل قرن پنجم پیش از میلاد،‏ بر امپراتوری پارس فرمانروایی می‌کرد.‏

c از آنجا که «بازماندگان» عَمالیقی‌ها در روزگار حِزْقِیال پادشاه نابود شدند،‏ شاید هامان یکی از آخرین عمالیقی‌هایی بود که در آن زمان زندگی می‌کرد.‏—‏۱تواریخ ۴:‏۴۳‏،‏ ترجمهٔ تفسیری.‏

d هامان ۱۰٬۰۰۰ سکهٔ نقره به خزانهٔ سلطنتی اهدا کرد که ارزش امروزی آن برابر با صدها میلیون دلار است.‏ اگر اَخْشُورُش،‏ همان خشایارشای اوّل باشد،‏ مبلغ اهدایی هامان،‏ احتمالاً برای او چشمگیرتر بوده است؛‏ چون که اَخْشُورُش در جنگ مصیبتباری علیه یونانیان،‏ مبلغ هنگفتی را از دست داده بود که ظاهراً پیش از ازدواج با اِسْتَر بود.‏

e خشایارشای اوّل به این معروف بود که اخلاقش ناگهان تغییر می‌کند و بی‌رحم و خشن می‌شود.‏ هرودوت تاریخ‌نگار یونانی،‏ از جنگ خشایارشای با یونانیان گزارشاتی را ثبت کرده است.‏ پادشاه دستور داده بود که پل شناوری در میان تنگهٔ داردانل بسازند.‏ زمانی که توفانی این پل را از میان برد،‏ خشایارشای دستور داد که سر از تن مهندسین این پل جدا کنند و حتی آب داردانل را با شلاق زدن و لعن کردن،‏ «تنبیه» کنند.‏ همزمان،‏ وقتی که یک مرد ثروتمند از او تمنا کرد که پسرش را از رفتن به خدمت سربازی معاف کند،‏ خشایارشای دستور داد که پسر را دو شقه کنند و برای درس عبرت آن را در معرض دید قرار دهند.‏

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۱]‏

مُرْدِخای حق داشت که به دخترخوانده‌اش افتخار کند

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۲]‏

اِسْتَر می‌دانست که صفاتی همچون حکمت و تواضع،‏ بسیار مهم‌تر از ظاهری زیباست

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۴،‏ ۲۵]‏

اِسْتَر برای دفاع از قوم خدا،‏ جانش را به خطر انداخت

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی