کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • ب۱۷ آوریل ص ۱۴-‏۱۷
  • مصمم بودم که سرباز مسیح باشم

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • مصمم بودم که سرباز مسیح باشم
  • برج دیده‌بانی (‏برای مطالعه در جماعات)‏ ۲۰۱۷
  • عنوان‌های فرعی
  • جنگ داخلی
  • جزیرهٔ مخوف
  • در کورهٔ مشتعل
  • ‏«می‌توانیم به تو اعتماد کنیم»‏
  • هنوز هم سربازم
برج دیده‌بانی (‏برای مطالعه در جماعات)‏ ۲۰۱۷
ب۱۷ آوریل ص ۱۴-‏۱۷

زندگی‌نامه

مصمم بودم که سرباز مسیح باشم

از زبان دامیتریاس سارَس

داميترياس سارَس در جوانی

گلوله‌ها به طرفم شلیک می‌شد.‏ به آرامی دستمالی سفید را بالا آوردم.‏ سربازانی که شلیک می‌کردند فریاد زدند که از جایی که پنهان شده بودم،‏ بیرون آیم.‏ با احتیاط به آنان نزدیک شدم.‏ نمی‌دانستم مرا زنده می‌گذارند یا نه.‏ اما چطور در این مخمصه گرفتار شدم؟‏

سال ۱۹۲۶ در کاریتسا،‏ دهکده‌ای کوچک در یونان به دنیا آمدم.‏ والدینم سخت کار می‌کردند،‏ هشت فرزند داشتند و من هفتمین فرزند آنان بودم.‏

سال ۱۹۲۵ مادر و پدرم با جان پَپاریزوس آشنا شدند.‏ او یکی از شاگردان کتاب مقدّس بود،‏ برادری غیور،‏ گرم و خوش‌سخن.‏ در آن زمان شاهدان یَهُوَه،‏ شاگردان کتاب مقدّس خوانده می‌شدند.‏ استدلال‌های منطقی جان از آیات،‏ والدینم را تحت تأثیر قرار داد و آنان را بر آن داشت تا در جلساتی که در دهکده‌مان تشکیل می‌شد،‏ شرکت کنند.‏ مادرم ایمانی تزلزل‌ناپذیر به یَهُوَه خدا داشت.‏ او با این که سواد خواندن و نوشتن نداشت در هر فرصت مناسب در مورد ایمانش با دیگران صحبت می‌کرد.‏ متأسفانه پدرم بر ناکاملی مردم تمرکز کرد و همین باعث شد پس از مدتی،‏ دیگر در جلسات شرکت نکند.‏

من و برادران و خواهرانم هر چند که برای کتاب مقدّس احترام بسیاری قائل بودیم،‏ تفریحات و خوشی‌های جوانی،‏ ما را به خود مشغول می‌کرد.‏ سال ۱۹۳۹ زمانی که جنگ جهانی دوم در اروپا آغاز شد،‏ رویدادی در دهکده‌مان،‏ ما را منقلب کرد.‏ نیکولاس سارَس،‏ پسرعمو و همسایه‌مان که شاهد یَهُوَه بود،‏ اما مدت کوتاهی از تعمیدش می‌گذشت،‏ به خدمت نظام در ارتش یونان فراخوانده شد.‏ در آن زمان نیکولاس ۲۰ سال داشت،‏ او با شهامت به افسر نظام‌وظیفه گفت:‏ «من نمی‌توانم بجنگم چون سرباز مسیح هستم.‏» او در دادگاه ارتش به ۱۰ سال زندان محکوم شد.‏ این برای ما خیلی تعجب‌آور بود.‏

خوشبختانه در اوایل سال ۱۹۴۱ متفقین برای مدتی کوتاه وارد یونان شدند و نیکولاس از زندان آزاد شد.‏ او به کاریتسا دهکده‌مان بازگشت.‏ برادر بزرگم،‏ ایلیاس مدام از او در مورد کتاب مقدّس سؤال می‌کرد.‏ من هم با اشتیاق به گفتگوی آن‌ها گوش می‌دادم.‏ پس از آن من،‏ ایلیاس و کوچکترین خواهرم اِفمورفیا مطالعهٔ کتاب مقدّس را شروع کردیم و مرتب در جلسات شرکت می‌کردیم.‏ یک سال بعد خود را به یَهُوَه خدا وقف کردیم و تعمید گرفتیم.‏ بعدها چهار برادر و خواهر دیگرمان نیز تعمید گرفتند و شاهدانی وفادار شدند.‏

سال ۱۹۴۲ جماعت کاریتسا نُه برادر و خواهر جوان در سنین ۱۵ تا ۲۵ سال داشت.‏ همهٔ ما می‌دانستیم که سختی‌های شدید در پیش است.‏ پس برای تقویت ایمانمان هر زمان که می‌توانستیم دور هم جمع می‌شدیم و کتاب مقدّس را مطالعه می‌کردیم،‏ سرود می‌خواندیم و دعا می‌کردیم.‏ این چنین ایمانمان استوار شد.‏

داميترياس سارَس همراه دوستانش در مزرعهٔ ذرت

دامیتریاس و دوستانش در کاریتسا

جنگ داخلی

جنگ جهانی دوم که به پایان رسید کمونیست‌های یونانی علیه دولت وقت یونان شورش کردند و این خود جرقهٔ شروع جنگ داخلی بود؛‏ جنگی شدید و ناگوار.‏ پارتیزان‌ها در دهکده‌ها می‌گشتند و روستائیان را مجبور می‌کردند که به صف آنان بپیوندند.‏ زمانی که به دهکدهٔ ما آمدند من،‏ ایلیاس و آنتونیا تسوکاریس را ربودند که هر سه جوان و شاهد یَهُوَه بودیم.‏ برای دفاع از خود مرتب به آنان می‌گفتیم که ما مسیحی و بی‌طرف هستیم،‏ اما آنان ما را مجبور کردند که به کوه اولومپوس که حدود ۱۲ ساعت از دهکدهٔ ما فاصله داشت،‏ برویم.‏

اندکی پس از آن یکی از افسران کمونیست دستور داد که ما به پارتیزان‌های تکاور بپیوندیم.‏ برایش توضیح دادیم که ما به ضدّ همنوع خود اسلحه به دست نمی‌گیریم،‏ خشمگین شد و ما را پیش افسر ارشدشان برد.‏ وقتی هر آنچه پیش‌تر گفته بودیم تکرار کردیم،‏ افسر ارشد گفت:‏ «پس الاغی بردارید و زخمی‌شدگان جبهه را به بیمارستان ببرید.‏»‏

گفتیم:‏ «اما اگر سربازان حکومتی ما را دستگیر کنند چه کنیم؟‏ آیا تصوّر نمی‌کنند که ما یکی از رزمنده‌ها هستیم.‏» او گفت:‏ «پس با الاغ برای خط مقدّم نان ببرید.‏» در پاسخ گفتیم:‏ «اما اگر یکی از افسران ما را ببیند و دستور دهد اسلحه‌ها را به خط پایان حمل کنیم،‏ چه کنیم؟‏» افسر ارشد مدتی فکر کرد و سپس گفت:‏ «از گوسفندان که می‌توانید نگهداری کنید!‏ در کوه‌ها بمانید و از گله مراقبت کنید.‏»‏

از آنجا که جنگ داخلی ما را احاطه کرده بود ما سه نفر فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که وجدانمان اجازه می‌دهد که از گوسفندان نگهداری کنیم.‏ یک سال پس از آن ایلیاس که پسر ارشد بود توانست به خانه بازگردد تا از مادرمان که بیوه شده بود مراقبت کند.‏ آنتونیو نیز بیمار شد و آزاد شد.‏ اما من در اسارت ماندم.‏

در این میان،‏ ارتش یونان آرام و بی‌وقفه به پارتیزان‌ها نزدیک می‌شد.‏ آن گروه که من در اسارتشان بودم به سمت کشور همسایه آلبانی رفتند.‏ نزدیک مرز ناگهان متوجه شدند که سربازان یونانی آنان را محاصره کرده‌اند.‏ مستأصل و مضطرب شدند و گریختند.‏ من پشت تنهٔ درختی که بر زمین افتاده بود پنهان شدم و در شرایطی قرار گرفتم که در ابتدا به آن اشاره کردم.‏

وقتی به سربازان یونانی گفتم که کمونیست‌ها مرا اسیر کرده بودند برای بازجویی مرا به اردوگاه ارتش در نزدیکی وِرویا شهر بیریهٔ باستان فرستادند.‏ آنجا به من دستور دادند که برای سربازان سنگر بکنم.‏ وقتی از این کار امتناع کردم،‏ افسر فرمانده مرا به جزیرهٔ مخوف ماکرونیسوس که برای مجرمین در نظر گرفته شده بود تبعید کرد.‏

جزیرهٔ مخوف

جزیرهٔ غم‌انگیز،‏ خشک و بی‌آب و علف ماکرونیسوس در ساحل آتیکا،‏ حدود ۵۰ کیلومتری آتن است.‏ طول این جزیره ۱۳ کیلومتر و عرض آن حداکثر ٫۵‏۲ کیلومتر است.‏ از سال ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۸ بیش از ۱۰۰٬۰۰۰ زندانی به این جزیره آورده شدند؛‏ از جمله کمونیست‌های فعال و افراد مظنون به فعالیت‌های کمونیستی که پیش‌تر پیکارگران مخالف دولت بودند و بسیاری از شاهدان وفادار یَهُوَه.‏

اوایل سال ۱۹۴۹ مرا نیز به آنجا بردند.‏ آن زمان زندانیان در اردوگاه‌های مختلف تقسیم شده بودند،‏ من به اردوگاهی فرستاده شدم که چند صد نفر دیگر هم بودند و کمتر حفاظت و پاسداری می‌شد.‏ حدود ۴۰ نفر روی زمین در چادری که برای ۱۰ نفر طراحی شده بود می‌خوابیدیم.‏ آب متعفن می‌نوشیدیم و غذایمان بیشتر عدس و بادمجان بود.‏ باد و غبار مداوم آنجا زندگی را سخت می‌کرد.‏ اما در عوض نباید قطعه‌های سنگ را بی‌وقفه جابه‌جا می‌کردیم؛‏ شکنجه‌ای وحشتناک که هم جسم و هم روح بسیاری از زندانیان بیچاره را خُرد کرده بود.‏

داميترياس سارَس همراه شاهدان تبعيدی در جزيرهٔ ماكرونيسوس

در جزیرهٔ ماکرونیسوس با دیگر شاهدان یَهُوَه که تبعید شده بودند

یک روز که کنار ساحل قدم می‌زدم چند شاهد یَهُوَه را که در اردوگاه دیگری بودند دیدم.‏ چقدر از بودن با هم شادی کردیم!‏ بسیار محتاط بودیم که لو نرویم،‏ هر زمان که می‌توانستیم همدیگر را ملاقات می‌کردیم.‏ همین طور با احتیاط به دیگر زندانیان موعظه می‌کردیم،‏ برخی از آنان بعدها شاهد یَهُوَه شدند.‏ این فعالیت‌ها و دعاهای از صمیم دل ما را از نظر روحانی زنده نگاه می‌داشت.‏

در کورهٔ مشتعل

پس از ده ماه در آن «ندامتگاه» گفتند که زمان آن است که من لباس نظامی بر تن کنم.‏ وقتی حاضر به پوشیدن آن نشدم،‏ مرا پیش فرماندهٔ اردوگاه بردند.‏ اظهاریه‌ای کتبی به دستش دادم که روی آن نوشته شده بود:‏ «من فقط می‌خواهم سرباز مسیح باشم.‏» فرمانده تهدیدم کرد و پس از آن مرا به دست جانشینش داد که یکی از اسقفان‌اعظم کلیسای ارتدوکس یونان بود و لباسی مذهبی و تشریفاتی به تن داشت.‏ او در مورد کتاب مقدّس پرسش‌هایی کرد و من با شهامت به آن‌ها پاسخ دادم.‏ در آخر با عصبانیت چنین غرید:‏ «این را از اینجا ببرید افراطی و متعصب است.‏»‏

روز بعد بار دیگر سربازان فرمان دادند که لباس نظامی به تن کنم.‏ وقتی از این کار امتناع کردم با مشت و باتوم‌های چوبی مرا زدند.‏ پس از آن به درمانگاه اردوگاه بردند تا معاینه کنند که آیا استخوان‌هایم شکسته است یا نه.‏ سپس مرا کشان‌کشان به چادر بردند.‏ آنان برای دو ماه هر روز با من چنین کردند.‏

چون به هیچ وجه راضی به سازش نشدم،‏ در آخر آن سربازان که درمانده شده بودند شیوهٔ دیگری را در پیش گرفتند.‏ دستانم را پشتم بستند و فلکم کردند.‏ حین این که درد فراوان می‌کشیدم این گفتهٔ عیسی به یادم آمد:‏ «خوشا به حال شما،‏ وقتی مردم به خاطر من به شما ناسزا گویند،‏ به شما آزار رسانند .‏ .‏ .‏ آنان به پیامبرانِ پیش از شما نیز اینچنین آزار رساندند.‏ شاد باشید و وجد نمایید؛‏ زیرا پاداشتان نزد خدا عظیم است.‏» (‏مت ۵:‏۱۱،‏ ۱۲‏)‏ در آخر بعد از مدتی که به نظرم تمام‌نشدنی بود،‏ بی‌هوش شدم.‏

در سلولی سرد به هوش آمدم؛‏ سلولی سرد که نه نان و آبی بود و نه پتویی که خود را کمی گرم کنم.‏ اما احساس آرامش می‌کردم.‏ همان طور که کتاب مقدّس وعده داده است ‹آرامش خدا از دل و افکار من محافظت می‌کرد.‏› (‏فیلیپ ۴:‏۷‏،‏ پاورقی)‏ روز بعد سربازی لطف کرد و به من نان،‏ آب و بالاپوشی داد.‏ سربازی دیگر جیرهٔ غذای روزانه‌اش را به من داد.‏ به این طریق و طرق بسیار دیگری مراقبت پرمهر یَهُوَه خدا را حس کردم.‏

مسئولان مرا شورشی‌ای اصلاح‌ناپذیر خواندند و برای حضور در دادگاه نظامی به آتن فرستادند.‏ در آنجا به سه سال حبس در زندانی در یاروس محکوم شدم که جزیره‌ای در ۵۰ کیلومتری شرق ماکرونیسوس است.‏

‏«می‌توانیم به تو اعتماد کنیم»‏

زندان یاروس دژی عظیم با آجرهای قرمز بود که بیش از ۵۰۰۰ زندانی سیاسی در آن بودند.‏ من و شش شاهد یَهُوَه نیز به دلیل بی‌طرفی‌مان در آنجا حبس بودیم.‏ با این که جمع شدن ما شدیداً ممنوع بود،‏ ما هفت نفر برای مطالعهٔ کتاب مقدّس دور هم جمع می‌شدیم.‏ همچنین مرتب نسخه‌هایی از مجلّهٔ برج‌دیده‌بانی مخفیانه به دستمان می‌رسید و ما برای مطالعه‌مان از آن رونویسی می‌کردیم.‏

یک روز که در خفا مشغول مطالعه بودیم،‏ یکی از زندانبانان پی برد و نشریاتمان را توقیف کرد.‏ ما را در دفتر معاون رئیس جمع کردند.‏ انتظار داشتیم که دوران حبسمان را بیشتر کنند.‏ اما او گفت:‏ «ما می‌دانیم که شما کی هستید و برای موضعی که دارید احترام قائلیم.‏ می‌دانیم که می‌توانیم به شما اعتماد کنیم.‏ سر کارتان بروید.‏» او حتی به برخی از ما کارهای آسان‌تری داد.‏ از صمیم دل بابت آن قدردان بودیم.‏ حتی در زندان هم وفاداری ما به یَهُوَه خدا او را جلال می‌داد.‏

پایداری ما نتایج خوب دیگری هم داشت.‏ یکی از زندانیان که استاد ریاضی بود رفتار ما را زیر نظر داشت و همین باعث شد در مورد عقایدمان از ما سؤال کند.‏ اوایل سال ۱۹۵۱ ما شاهدان از زندان آزاد شدیم.‏ بعدها او نیز تعمید گرفت و خدمت تمام وقت را آغاز کرد.‏

هنوز هم سربازم

داميترياس و جَنِت سارَس

در کنار همسرم جَنِت

پس از آزادی‌ام،‏ به کاریتسا،‏ نزد خانواده‌ام بازگشتم.‏ بعدها،‏ به همراه بسیاری دیگر از هموطنانم به مِلبورن در استرالیا مهاجرت کردیم.‏ در آنجا با جَنِت خواهری مسیحی آشنا شدم و با او ازدواج کردم.‏ ما یک پسر و سه دختر در راه حقیقت بزرگ کردیم.‏

اکنون که بیش از ۹۰ سال دارم هنوز به عنوان پیری مسیحی فعال هستم.‏ به دلیل صدمات و آسیب‌هایی که در گذشته دیدم گاه بدن و پاهایم درد می‌کند،‏ به خصوص پس از خدمت موعظه.‏ با این همه هنوز هم مثل همیشه مصمم هستم که «سربازِ شایستهٔ مسیح» باشم.‏—‏۲تیمو ۲:‏۳‏.‏

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی