-
«مگر من در جای خدا هستم؟»برج دیدهبانی ۲۰۱۵ | ۱ ژوئیه
-
-
مخفی نگه دارد تا ببیند که آنان به چه مردانی تبدیل شدهاند. بدین شکل میتوانست به خواست یَهُوَه پی ببرد.
مطمئناً شما با این موقعیت غیرعادی هرگز مواجه نخواهید شد. با این حال، درگیری و جدایی در بین اعضای خانواده امروزه امری طبیعی شده است. وقتی با چنین مشکلاتی روبرو میشویم، ممکن است گرایش داشته باشیم که از روی دل ناکامل و احساسات عمل کنیم. بسیار عاقلانه است که یوسف را سرمشق قرار دهیم و بکوشیم تا خواست خدا را درک و مطابق با آن عمل کنیم. (امثال ۱۴:۱۲) به یاد داشته باشید که در صلح بودن با یَهُوَه و عیسی از در صلح بودن با اعضای خانواده حیاتیتر است.—مَتّی ۱۰:۳۷.
«اینگونه آزموده میشوید»
یوسف بیدرنگ به آزمودن برادرانش پرداخت تا به آنچه در دل آنها میگذرد پی بَرد. در ابتدا، او از طریق مترجمی با آنان با لحنی تند سخن گفت و آنان را به جاسوسی متهم ساخت. آنان در دفاع از خود وضعیت خانوادهشان را برای او بیان کردند، منجمله این نکتهٔ مهم که برادر کوچکشان در خانه نزد پدرشان است. یوسف هیجان خود را بهسختی مخفی نگه داشت. او باورش نمیشد که برادر کوچکش هنوز زنده باشد! پس یوسف فهمید که چه کند. او به آنان گفت: «اینگونه آزموده میشوید» و ادامه داد که باید نخست برادر کوچکتر آنان را ببیند. بهتدریج، او گذاشت که آنان برای آوردن برادر کوچکشان به خانهشان برگردند و فقط یکی از آنان را گروگان نگه داشت.—پیدایش ۴۲:۹-۲۰.
وقتی برادران یوسف در مورد این موضوع با هم صحبت میکردند، خود را به دلیل گناهی که ۲۰ سال پیش مرتکب شده بودند، سرزنش کردند. آنان گفتند: «براستی که ما در خصوص برادر خود تقصیرکاریم. زیرا آنگاه که او به ما التماس میکرد، تنگی جانش را دیدیم، ولی گوش نگرفتیم. از همین روست که به این تنگی گرفتار آمدهایم.» یوسف زبان آنان را میفهمید و برای آن که اشکهایش را از آنان پنهان کند، روی خود را برگرداند. (پیدایش ۴۲:۲۱-۲۴) او میدانست که توبهٔ حقیقی چیزی بس بیشتر از احساس پشیمانی از عواقب گناه است. پس به آزمودن آنان ادامه داد.
او آنان را به خانه فرستاد و شِمعون را در حبس نگه داشت. وقتی برادرانش را به خانهشان راهی میکرد، دستور داد تا پولی را در خورجینهای خوراک آنان پنهان کنند. آن برادران به خانه رسیدند و بهدشواری توانستند یعقوب را متقاعد سازند که بنیامین، پسر محبوبش را با آنان عازم مصر سازد. وقتی آنان به مصر رسیدند، به مباشر یوسف صادقانه گفتند که پولی در خورجین خود پیدا کردهاند و خواستند تا آن پول را دوباره برگردانند. این عمل آنان قابل تحسین بود، ولی یوسف هنوز میخواست به سرشت حقیقی آنان پی ببرد. او در جشنی که برای آنان گرفته بود، بهدشواری توانست احساساتش را هنگام دیدن بنیامین پنهان سازد. سپس آنان را با باری از خوراک دوباره به سرزمینشان راهی ساخت، ولی ترتیبی داد تا جام نقرهاش را در خورجین بنیامین پنهان سازند.—پیدایش ۴۲:۲۶–۴۴:۲.
یوسف سپس دام خود را برای آنان گستراند. او دستور داد که برادرانش را به اتهام دزدیدن جام تعقیب و دستگیر کنند. وقتی آنان جام را در خورجین بنیامین یافتند، همهٔ آنان را نزد یوسف آوردند. آنگاه یوسف این فرصت را یافت تا به شخصیت واقعی برادرانش پی ببرد. یهودا سخنگوی برادرانش شد. او التماس کرد که به آنان رحم کند و حتی گفت که همهٔ آن ۱۱ نفر حاضرند بردهٔ مصریان شوند. ولی یوسف گفت که فقط بنیامین باید در مصر بماند و برده شود و بقیهٔ آنان باید بروند.—پیدایش ۴۴:۲-۱۷.
یهودا با سخنان پر از احساس چنین پاسخ داد: «او تنها پسر مادر خویش است که باقی مانده و پدرش او را دوست میدارد.» این سخنان به حتم در دل یوسف نشست، زیرا او پسر بزرگ راحیل، همسر محبوب یعقوب بود که هنگام زایمان بنیامین فوت کرده بود. از قرار معلوم، یوسف نیز مانند پدرش، خاطرات شیرینی از مادرش راحیل داشت. احتمالاً به همین دلیل بنیامین برای یوسف بسیار عزیز بود.—پیدایش ۳۵:۱۸-۲۰؛ ۴۴:۲۰.
یهودا از یوسف تمنا کرد که بنیامین را بردهٔ خود نسازد. حتی حاضر شد که خود جای بنیامین برده شود. سپس با لحنی سوزناک چنین التماس کرد: «چگونه میتوانم نزد پدر خویش بازگردم اگر این جوان با من نباشد؟ من یارای دیدن این را که بلایی
-