کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • دک داستان ۶۱
  • داوود پادشاه می‌شود

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • داوود پادشاه می‌شود
  • کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
  • مطالب مشابه
  • داوود و شائول
    درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • چرا داوود باید فرار کند
    کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
  • فهرست محتوای کتاب اول سموئیل
    کتاب مقدّس—‏ترجمهٔ دنیای جدید
  • ‏«مرا تعلیم ده تا ارادهٔ تو را به جا آورم»‏
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۲
لینک‌های بیشتر
کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
دک داستان ۶۱
داوود از تاريكی شائول پادشاه را صدا می‌زند

داستان ۶۱

داوود پادشاه می‌شود

شاؤل باز سعی دارد داوود را اسیر کند.‏ او ۳۰۰۰ نفر از بهترین سربازانش را برمی‌دارد و به جستجوی وی می‌رود.‏ وقتی داوود این موضوع را می‌فهمد،‏ جاسوسانی می‌فرستد،‏ تا بفهمند شاؤل و افرادش برای شب در کجا اردو زده‌اند.‏ بعد داوود از دو نفر از افرادش می‌پرسد:‏ ‹کدام یک از شما همراه من به اردوی شاؤل خواهید آمد؟‏›‏

اَبِیشای جواب می‌دهد:‏ ‹من می‌آیم.‏› اَبِیشای پسر صَرُویَه خواهر داوود است.‏ هنگامی که شاؤل و افرادش در خواب هستند،‏ داوود و اَبِیشای بی‌سر و صدا به داخل اردو می‌خزند.‏ آنها نیزه و کوزهٔ آب شاؤل را که درست در کنار سر شاؤل قرار دارد،‏ برمی‌دارند.‏ هیچ کس نَه آنها را می‌بیند و نَه متوجه آنها می‌شود،‏ زیرا که همهٔ آنها در خواب سنگینی فرو رفته‌اند.‏

اکنون داوود و اَبِیشای را ببین.‏ آنها فرار کرده‌اند،‏ و سالم در بالای تپه‌ای هستند.‏ داوود سردار سپاهِ اسرائیل را صدا می‌زند:‏ ‹اَبنِیر،‏ چرا از آقای خود،‏ پادشاه مواظبت نمی‌کنی؟‏ نگاه کن!‏ نیزه و کوزهٔ آب او کجا است؟‏›‏

شاؤل بیدار می‌شود.‏ او صدای داوود را می‌شناسد،‏ و می‌پرسد:‏ ‹این تو هستی،‏ داوود؟‏› آیا می‌توانی شاؤل و اَبنِیر را پایین در آنجا ببینی؟‏

داوود به شاؤل جواب می‌دهد:‏ ‹بلی،‏ آقایم پادشاه.‏› و داوود می‌پرسد:‏ ‹چرا سعی داری مرا اسیر کنی؟‏ چه کار بدی کرده‌ام؟‏ ای پادشاه،‏ نیزهٔ تو اینجاست.‏ یکی از افرادت را بفرست تا آن را بگیرد.‏›‏

شائول صدای داوود را می‌شنود

شاؤل اقرار می‌کند:‏ ‹اشتباه کرده‌ام،‏ و احمقانه رفتار نموده‌ام.‏› پس داوود به راه خودش می‌رود،‏ و شاؤل هم به خانه‌اش باز می‌گردد.‏ ولی داوود به خودش می‌گوید:‏ ‹یکی از همین روزها شاؤل مرا خواهد کشت.‏ من باید به سرزمین فِلِسطینیان فرار کنم.‏› و او همین کار را می‌کند.‏ داوود موفق می‌شود فِلِسطینیان را گول بزند و کاری کند که آنها فکر کنند او حالا دیگر با آنها است.‏›‏

مدتی بعد فِلِسطینیان به جنگ اسرائیل می‌روند.‏ در جنگ شاؤل و یوناتان هر دو کشته می‌شوند.‏ این واقعه داوود را خیلی غمگین می‌کند،‏ و او سرود زیبایی می‌نویسد که در آن می‌گوید:‏ ‹برای تو احساس اندوه می‌کنم،‏ برادرم یوناتان.‏ چقدر تو برایم عزیز بودی.‏›‏

بعد از آن داوود به اسرائیل به شهر حَبرُون برمی‌گردد.‏ سپس بین افرادی که اِیشبُوشَت،‏ پسر شاؤل را به پادشاهی انتخاب می‌کنند و افرادی که می‌خواهند داوود پادشاه شود جنگی شروع می‌شود.‏ اما سرانجام افراد داوود پیروز می‌شوند.‏ داوود در سن ۳۰ سالگی به پادشاهی می‌رسد.‏ برای هفت سال و نیم،‏ او در حَبرُون حکومت می‌کند.‏ چند تا از پسران او که در آنجا به دنیا آمدند،‏ اَمنُون،‏ اَبشالُوم و اَدُونیا نام دارند.‏

موقع آن می‌رسد که داوود و افرادش برای گرفتن شهر زیبایی به نام اُورشَلیم،‏ روانه شوند.‏ یوآب پسر دیگر صَرُویَه خواهر داوود،‏ رهبری جنگ را به عهده می‌گیرد.‏ بنابراین داوود یوآب را سردار سپاه می‌کند و به این ترتیب او را پاداش می‌دهد.‏ حال داوود شروع به سلطنت در شهر اُورشَلیم می‌کند.‏

۱ سَمُوئیل ۲۶:‏۱–‏۲۵‏؛‏ ۲۷:‏۱–‏۷‏؛‏ ۳۱:‏۱–‏۶‏؛‏ ۲ سَمُوئیل ۱:‏۲۶‏؛‏ ۳:‏۱–‏۲۱‏؛‏ ۵:‏۱–‏۱۰‏؛‏ ۱ تَواریخ ۱۱:‏۱–‏۹‏.‏

پرسش‌ها

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی