کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • مأخذ۲۰ مارس ص ۱-‏۱۴
  • مأخذ جزوهٔ کار و آموزش

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • مأخذ جزوهٔ کار و آموزش
  • مأخذ جزوهٔ کار و آموزش (‏۲۰۲۰)‏
  • عنوان‌های فرعی
  • ۲-‏۸ مارس
  • ۹-‏۱۵ مارس
  • ۱۶-‏۲۲ مارس
  • ۲۳-‏۲۹ مارس
  • ۳۰ مارس–‏۵ آوریل
مأخذ جزوهٔ کار و آموزش (‏۲۰۲۰)‏
مأخذ۲۰ مارس ص ۱-‏۱۴

مأخذ جزوهٔ کار و آموزش

۲-‏۸ مارس

گنج‌هایی در کلام خدا | پیدایش ۲۲-‏۲۳

‏«خدا ایمان ابراهیم را تحت آزمایش قرار داد»‏

‏(‏پیدایش ۲۲:‏۱،‏ ۲‏)‏ و اما ایامی چند پس از این وقایع،‏ خدا ابراهیم را آزموده،‏ بدو فرمود:‏ «ای ابراهیم!‏» پاسخ داد:‏ «لبیک!‏» ۲ گفت:‏ «پسرت را که یگانه پسر توست و او را دوست می‌داری،‏ یعنی اسحاق را برگیر و به سرزمین موریا برو،‏ و او را در آنجا بر یکی از کوه‌هایی که به تو خواهم گفت،‏ چون قربانی تمام‌سوز تقدیم کن.‏»‏

ب۱۲ ۱/‏۴ ص ۹ ¶۴-‏۶

چرا خدا از ابراهیم خواست که پسرش را قربانی کند؟‏

سخنان یَهُوَه به ابراهیم را در نظر گیرید:‏ «یگانه پسرت یعنی اسحاق را که بسیار دوستش می‌داری .‏ .‏ .‏ بعنوان هدیه سوختنی،‏ قربانی کن.‏» (‏پیدایش ۲۲:‏۲‏،‏ ترجمهٔ تفسیری‏)‏ او می‌دانست که ابراهیم پسرش اسحاق را با تمام وجود دوست دارد.‏ یَهُوَه نیز با تمام وجود به پسرش عیسی عشق می‌ورزید و دو بار عمق عشق و محبتش را نسبت به او چنین بیان کرد:‏ «این است پسر محبوبم.‏»—‏مَرقُس ۱:‏۱۱؛‏ ۹:‏۷‏.‏

توجه کنید یَهُوَه هنگام گفتگو با ابراهیم،‏ از واژه‌ای عبری استفاده کرد که مفهوم تقاضایی محترمانه دارد.‏ یکی از محققان کتاب مقدّس در خصوص استفاده از این واژه می‌گوید:‏ «خدا می‌دانست که قربانی اسحاق فقدان بزرگی برای ابراهیم خواهد بود.‏» یقیناً ما می‌توانیم عمق ناراحتی و اندوه ابراهیم را حس کنیم.‏ اما یَهُوَه داغ عزیزی را دید.‏ لحظه‌ای را تصوّر کنید که او شاهد رنج و عذاب و مرگ پسر عزیزش بود!‏ بی‌شک این اوّلین و آخرین واقعهٔ دردآوری بود که یَهُوَه آن را متحمّل شد.‏

ممکن است هنوز تقاضای یَهُوَه از ابراهیم،‏ برایمان ناخوشایند و بسیار غیرطبیعی به نظر آید.‏ اما نباید فراموش کنیم که یَهُوَه،‏ خادم باایمانش ابراهیم را از قربانی پسرش بازداشت.‏ او جان اسحاق را محفوظ داشت.‏ پس ابراهیم نمی‌بایست فقدان مرگ پسر عزیزش را متحمّل می‌شد؛‏ مرگی که برای هر پدر و مادری درد و غمی وصف‌ناپذیر به همراه دارد.‏ اما یَهُوَه پسرش را از مرگ محفوظ نداشت و «او را در راه همهٔ ما فدا ساخت.‏» (‏رومیان ۸:‏۳۲‏)‏ چرا یَهُوَه خود را در چنین موقعیت اسفناکی قرار داد؟‏ زیرا که می‌خواهد ما «حیات بیابیم.‏» (‏۱یوحنا ۴:‏۹‏)‏ به راستی که این نشانگر عمق عشق و محبت خدا به ماست!‏ باشد که ما نیز به پروردگار مهربانمان عشق ورزیم.‏

‏(‏پیدایش ۲۲:‏۹-‏۱۲‏)‏ چون به جایی که خدا به ابراهیم گفته بود رسیدند،‏ او در آنجا مذبحی بنا کرد و هیزم بر آن چید،‏ و پسرش اسحاق را بسته،‏ او را بر مذبح،‏ روی هیزم گذاشت.‏ ۱۰ آنگاه دست دراز کرد و چاقو را گرفت تا پسر خود را ذبح کند.‏ ۱۱ اما فرشتهٔ خداوند از آسمان وی را ندا در داد:‏ «ابراهیم!‏ ابراهیم!‏» پاسخ داد:‏ «لبیک!‏» ۱۲ فرشته گفت:‏ «دست بر پسر دراز مکن و کاری با او نداشته باش!‏ اکنون می‌دانم که از خدا می‌ترسی،‏ زیرا پسرت،‏ آری یگانه پسرت را،‏ از من دریغ نداشتی.‏»‏

‏(‏پیدایش ۲۲:‏۱۵-‏۱۸‏)‏ فرشتهٔ خداوند بارِ دوّم ابراهیم را از آسمان ندا در داد ۱۶ و گفت:‏ «خداوند می‌فرماید:‏ به ذات خودم سوگند،‏ از آنجا که این کار را کردی و پسرت را که یگانه پسر توست دریغ نداشتی،‏ ۱۷ به‌یقین تو را برکت خواهم داد و نسلت را همچون ستارگان آسمان و مانند شنهای کنارهٔ دریا کثیر خواهم ساخت.‏ نسل تو دروازه‌های دشمنانشان را تصرف خواهند کرد،‏ ۱۸ و به واسطهٔ نسل تو همه قومهای زمین برکت خواهند یافت،‏ زیرا به صدای من گوش گرفتی.‏»‏

ب۱۲ ۱۵/‏۱۰ ص ۲۳ ¶۶

با اطاعت شاهد تحقق وعده‌های تضمین‌شدهٔ خدا باشید

۶ یَهُوَه خدا نیز گاهی قسم می‌خورْد تا انسان‌های گناهکار از وعده‌هایش اطمینان حاصل کنند.‏ برای مثال در کلامش آمده است:‏ «خداوند یَهُوَه می‌گوید:‏ ‹به حیات خودم قَسَم.‏›» (‏حز ۱۷:‏۱۶‏)‏ در کتاب مقدّس بیش از ۴۰ مورد اشاره شده است که یَهُوَه خدا سوگند یاد کرده است.‏ شاید بهترین نمونهٔ آن سوگندی است که خدا برای ابراهیم خورد.‏ در طی سالیان بسیار،‏ یَهُوَه با ابراهیم چندین بار عهد و پیمان بست.‏ این عهد و پیمان‌ها نشان می‌داد که ذریّت موعود از ابراهیم و از طریق اسحاق خواهد آمد.‏ (‏پیدا ۱۲:‏۱-‏۳،‏ ۷؛‏ ۱۳:‏۱۴-‏۱۷؛‏ ۱۵:‏۵،‏ ۱۸؛‏ ۲۱:‏۱۲‏)‏ سپس یَهُوَه خدا ابراهیم را تحت آزمایشی بزرگ قرار داد.‏ او به ابراهیم فرمان داد پسر عزیزش اسحاق را قربانی کند.‏ ابراهیم بدون تأخیر اطاعت کرد ولی هنگام قربانیِ اسحاق فرشته‌ای جلوی او را گرفت.‏ سپس خدا چنین قسم خورد:‏ «به ذات خود قسم می‌خورم،‏ چونکه این کار را کردی و پسر یگانهٔ خود را دریغ نداشتی،‏ هرآینه تو را برکت دهم،‏ و ذریّت تو را کثیر سازم،‏ مانند ستارگان آسمان،‏ و مثل ریگ‌هایی که بر کنارهٔ دریاست.‏ و ذریّت تو دروازه‌های دشمنان خود را متصرّف خواهند شد.‏ و از ذریّت تو،‏ جمیع امّت‌های زمین برکت خواهند یافت،‏ چونکه قول مرا شنیدی.‏»—‏پیدا ۲۲:‏۱-‏۳،‏ ۹-‏۱۲،‏ ۱۵-‏۱۸‏.‏

کندوکاو برای یافتن گوهرهای روحانی

‏(‏پیدایش ۲۲:‏۵‏)‏ آنگاه به نوکرانش گفت:‏ «شما همین جا نزد الاغ بمانید تا من با پسر بدان‌جا برویم،‏ و پرستش کرده،‏ نزد شما باز آییم.‏»‏

ب۱۶/‏۲ ص ۱۱ ¶۱۳

یَهُوَه او را دوست خود خواند

۱۳ پیش از این که ابراهیم از خادمانش که در راه با آنان بودند جدا شود،‏ به آنان گفت:‏ «شما همین جا نزد الاغ بمانید تا من با پسر بدان‌جا برویم،‏ و پرستش کرده،‏ نزد شما باز آییم.‏»‏ (‏پیدا ۲۲:‏۵‏)‏ منظور ابراهیم که قصد قربانی کردن اسحاق را داشت،‏ از این گفته چه بود؟‏ آیا به خادمانش دروغ می‌گفت که اسحاق با او باز خواهد گشت؟‏ خیر،‏ کتاب مقدّس در مورد طرز فکر ابراهیم اطلاعاتی به ما می‌دهد.‏ ‏(‏عبرانیان ۱۱:‏۱۹ خوانده شود.‏)‏ در واقع «ابراهیم با خود استدلال کرد که حتی اگر اسحاق بمیرد،‏ خدا قادر است او را برخیزاند.‏» آری،‏ ابراهیم به رستاخیز ایمان داشت.‏ او می‌دانست که یَهُوَه قدرت باروری را در او و سارا زمانی که هر دو سالخورده بودند،‏ اِحیا کرده بود.‏ (‏عبر ۱۱:‏۱۱،‏ ۱۲‏)‏ ابراهیم می‌دانست که چیزی نزد خدا غیر ممکن نیست.‏ از این رو،‏ اطمینان داشت که قطع‌نظر از هر آنچه در آن روز سخت پیش آید،‏ در نهایت پسرش به او بازگردانده می‌شد،‏ چرا که تمامی وعده‌های خدا از طریق اسحاق جامهٔ عمل می‌پوشید.‏ بی‌مورد نیست که ابراهیم «پدر» همهٔ کسانی خوانده شده است که از ایمان برخوردارند.‏

‏(‏پیدایش ۲۲:‏۱۲‏)‏ فرشته گفت:‏ «دست بر پسر دراز مکن و کاری با او نداشته باش!‏ اکنون می‌دانم که از خدا می‌ترسی،‏ زیرا پسرت،‏ آری یگانه پسرت را،‏ از من دریغ نداشتی.‏»‏

ب۱۷/‏۲ ص ۳۰ ¶۱

سؤالات خوانندگان

لزومی ندارد که یَهُوَه خدا از پیش هر آنچه برای ما روی می‌دهد،‏ بداند.‏ این اعتقاد که خدا از پیش تعیین می‌کند که ما با چه سختی‌هایی روبرو شویم این مفهوم را در بر دارد که او همه چیز را در مورد آینده می‌داند.‏ اما چنین طرز فکری با نوشته‌های مقدّس هماهنگی ندارد.‏ مسلّماً یَهُوَه خدا قادر است از پیش همه چیز را در مورد آینده بداند.‏ (‏اشع ۴۶:‏۱۰‏)‏ اما کتاب مقدّس آشکار می‌کند که او نمی‌خواهد تمامی رویدادهای آینده را از پیش بداند بلکه برمی‌گزیند و رویدادهای خاصّی از آینده را در نظر دارد.‏ (‏پیدا ۱۸:‏۲۰،‏ ۲۱؛‏ ۲۲:‏۱۲‏)‏ به این ترتیب او تعادل را میان قدرت خود در خصوص آگاهی از آینده و احترام به ارادهٔ آزاد ما حفظ می‌کند.‏ آیا از خدایی که برای آزادی ما ارزش قائل است و همواره خصوصیات خود را در کمال تعادل به کار می‌گیرد،‏ انتظاری غیر از این می‌رود؟‏—‏تث ۳۲:‏۴؛‏ ۲قر ۳:‏۱۷‏.‏

خواندن کتاب مقدّس

‏(‏پیدایش ۲۲:‏۱-‏۱۸‏)‏ و اما ایامی چند پس از این وقایع،‏ خدا ابراهیم را آزموده،‏ بدو فرمود:‏ «ای ابراهیم!‏» پاسخ داد:‏ «لبیک!‏» ۲ گفت:‏ «پسرت را که یگانه پسر توست و او را دوست می‌داری،‏ یعنی اسحاق را برگیر و به سرزمین موریا برو،‏ و او را در آنجا بر یکی از کوه‌هایی که به تو خواهم گفت،‏ چون قربانی تمام‌سوز تقدیم کن.‏» ۳ پس،‏ صبح زود،‏ ابراهیم برخاسته،‏ الاغ خود را زین کرد و دو تن از نوکران خویش را با پسرش اسحاق برگرفته،‏ هیزم برای قربانی تمام‌سوز شکست و به سوی جایی که خدا به او گفته بود،‏ روانه شد.‏ ۴ روز سوّم،‏ ابراهیم چشمانش را برافراشت و آنجا را از دور دید.‏ ۵ آنگاه به نوکرانش گفت:‏ «شما همین جا نزد الاغ بمانید تا من با پسر بدان‌جا برویم،‏ و پرستش کرده،‏ نزد شما باز آییم.‏» ۶ ابراهیم هیزم قربانی تمام‌سوز را برگرفته،‏ بر پسر خویش اسحاق نهاد،‏ و آتش و چاقو را به دست خود گرفت،‏ و هر دو با هم می‌رفتند.‏ ۷ و اما اسحاق به پدرش ابراهیم گفت:‏ «پدر؟‏» پاسخ داد:‏ «بله،‏ پسرم؟‏» گفت:‏ «این از آتش و هیزم،‏ ولی برهٔ قربانی تمام‌سوز کجاست؟‏» ۸ ابراهیم پاسخ داد:‏ «پسرم،‏ خدا برهٔ قربانی را برای خود فراهم خواهد کرد.‏» پس هر دو با هم می‌رفتند.‏ ۹ چون به جایی که خدا به ابراهیم گفته بود رسیدند،‏ او در آنجا مذبحی بنا کرد و هیزم بر آن چید،‏ و پسرش اسحاق را بسته،‏ او را بر مذبح،‏ روی هیزم گذاشت.‏ ۱۰ آنگاه دست دراز کرد و چاقو را گرفت تا پسر خود را ذبح کند.‏ ۱۱ اما فرشتهٔ خداوند از آسمان وی را ندا در داد:‏ «ابراهیم!‏ ابراهیم!‏» پاسخ داد:‏ «لبیک!‏» ۱۲ فرشته گفت:‏ «دست بر پسر دراز مکن و کاری با او نداشته باش!‏ اکنون می‌دانم که از خدا می‌ترسی،‏ زیرا پسرت،‏ آری یگانه پسرت را،‏ از من دریغ نداشتی.‏» ۱۳ ابراهیم سر بلند کرد و پشت سرش قوچی را دید که با شاخهایش در بوته‌ای گرفتار شده بود.‏ ابراهیم رفته،‏ قوچ را گرفت و آن را به جای پسرش،‏ چون قربانی تمام‌سوز تقدیم کرد.‏ ۱۴ پس ابراهیم آن مکان را ‹خداوند فراهم خواهد کرد› نامید.‏ و تا امروز نیز گفته می‌شود:‏ «بر کوهِ خداوند،‏ فراهم خواهد شد.‏» ۱۵ فرشتهٔ خداوند بارِ دوّم ابراهیم را از آسمان ندا در داد ۱۶ و گفت:‏ «خداوند می‌فرماید:‏ به ذات خودم سوگند،‏ از آنجا که این کار را کردی و پسرت را که یگانه پسر توست دریغ نداشتی،‏ ۱۷ به‌یقین تو را برکت خواهم داد و نسلت را همچون ستارگان آسمان و مانند شنهای کنارهٔ دریا کثیر خواهم ساخت.‏ نسل تو دروازه‌های دشمنانشان را تصرف خواهند کرد،‏ ۱۸ و به واسطهٔ نسل تو همه قومهای زمین برکت خواهند یافت،‏ زیرا به صدای من گوش گرفتی.‏»‏

۹-‏۱۵ مارس

گنج‌هایی در کلام خدا | پیدایش ۲۴

‏«همسری برای اسحاق»‏

‏(‏پیدایش ۲۴:‏۲-‏۴‏)‏ باری،‏ ابراهیم به خادم خود،‏ که بزرگ خانهٔ وی و ناظر بر همهٔ دارایی او بود،‏ گفت:‏ «دست خود را زیر ران من بگذار،‏ ۳ تا تو را به خداوند،‏ خدای آسمان و خدای زمین سوگند دهم که برای پسرم همسری از دختران کنعانیان،‏ که در میانشان زندگی می‌کنم،‏ نگیری،‏ ۴ بلکه به ولایت من و نزد خویشاوندانم بروی و برای پسرم اسحاق همسری بگیری.‏»‏

ب‌ع۱۶/‏۳ ص ۱۴ ¶۳

‏«خواهم رفت»‏

اِلعازار طبق خواستهٔ ابراهیم سوگند خورده بود که از میان دختران کنعانی همسری برای اسحاق نگیرد.‏ زیرا کنعانیان نه تنها یَهُوَه خدا را پرستش نمی‌کردند،‏ بلکه احترامی نیز برای یَهُوَه قائل نبودند.‏ ابراهیم می‌دانست که یَهُوَه روزی آنان را به دلیل اعمال شریرانه‌شان داوری خواهد کرد و نمی‌خواست که پسر عزیزش اسحاق در اعمال شریرانه و غیراخلاقی آنان شریک باشد.‏ او همچنین می‌دانست که پسرش نقشی اساسی در به تحقق رساندن مقصود خدا دارد.‏—‏پیدایش ۱۵:‏۱۶؛‏ ۱۷:‏۱۹؛‏ ۲۴:‏۲-‏۴‏.‏

‏(‏پیدایش ۲۴:‏۱۱-‏۱۵‏)‏ هنگام عصر،‏ زمانی که زنان برای کشیدن آب بیرون می‌آمدند،‏ او شترانش را نزدیک چاه آب بیرون شهر به زانو نشانید.‏ ۱۲ و گفت:‏ «ای خداوند،‏ خدای سرورم ابراهیم،‏ امروز مرا کامیاب فرما،‏ و در حق سرورم ابراهیم محبت روا دار.‏ ۱۳ اینک من کنار این چشمهٔ آب ایستاده‌ام،‏ و دخترانِ مردمِ این شهر برای آب کشیدن بیرون می‌آیند.‏ ۱۴ باشد که چون به دختری گویم:‏ «لطفاً کوزهٔ خود را فرود آر تا بنوشم،‏» و او بگوید:‏ «بنوش،‏ و شترانت را نیز خواهم نوشانید،‏» او همان باشد که برای خادمت اسحاق مقرر داشته‌ای.‏ از این خواهم فهمید که محبت تو شامل حال سرورم شده است.‏» ۱۵ پیش از آن که سخنش به پایان برسد،‏ رِبِکا کوزه بر دوش آمد.‏ او دختر بِتوئیل،‏ پسر مِلکَه بود،‏ و مِلکَه همسر ناحور،‏ برادر ابراهیم بود.‏

ب‌ع۱۶/‏۳ ص ۱۴ ¶۴

‏«خواهم رفت»‏

اِلعازار در ادامه به خانوادهٔ رِبِکا گفت که وقتی در نزدیکی حَران به چاه آب رسید،‏ به یَهُوَه خدا دعا کرد.‏ او در دعا درخواست کرد تا دختری که خدا برای همسری اسحاق در نظر دارد به چاه آب بیاید و وقتی اِلعازار از او درخواست آب کند،‏ آن دختر نه تنها به او آب بدهد،‏ بلکه داوطلبانه شتران او را نیز سیراب کند.‏ به این شکل اِلعازار اطمینان می‌یافت که یَهُوَه خدا آن دختر را برای همسری اسحاق در نظر دارد.‏ (‏پیدایش ۲۴:‏۱۲-‏۱۴‏)‏ بلی،‏ آن دختر رِبِکا بود که دقیقاً مطابق با دعای اِلعازار عمل کرد!‏ حال تصوّر کنید اگر رِبِکا حرف‌های اِلعازار را می‌شنید چه احساسی داشت!‏

‏(‏پیدایش ۲۴:‏۵۸‏)‏ پس رِبِکا را فرا خواندند و از او پرسیدند:‏ «آیا با این مرد خواهی رفت؟‏» گفت:‏ «خواهم رفت.‏»‏

‏(‏پیدایش ۲۴:‏۶۷‏)‏ آنگاه اسحاق رِبِکا را به خیمهٔ مادرش سارا برد،‏ و او را به زنی گرفت و دل در او بست.‏ پس اسحاق پس از مرگ مادرش تسلی یافت.‏

ب‌ع۱۶/‏۳ ص ۱۴ ¶۶-‏۷

‏«خواهم رفت»‏

اِلعازار چند هفته پیش از این مأموریت به ابراهیم گفته بود:‏ «شاید آن زن با من نیاید.‏» ابراهیم در پاسخ به او گفته بود:‏ «در این صورت از سوگند .‏ .‏ .‏ مبرا خواهی شد.‏» (‏پیدایش ۲۴:‏۳۹،‏ ۴۱‏)‏ اِلعازار به قدری از موافقت خانوادهٔ رِبِکا هیجان داشت که صبح روز بعد از آنان خواست تا به همراه رِبِکا به کنعان بازگردد.‏ اما خانوادهٔ رِبِکا ترجیح می‌دادند که دخترشان حداقل تا ده روز دیگر در کنارشان باشد.‏ از آنجا که نظر رِبِکا در خانوادهٔ بِتوئیل مهم بود،‏ آنان گفتند:‏ «بگذار دختر را فرا خوانیم و از دهان خودش بشنویم.‏»—‏پیدایش ۲۴:‏۵۷‏.‏

رِبِکا بر سر یک دوراهی قرار گرفته بود.‏ او چه پاسخی خواهد داد؟‏ آیا از رفتن به این سفر اجتناب می‌کند؟‏ یا آن را افتخاری می‌داند تا در وقایعی که یَهُوَه خدا هدایت می‌کند نقشی داشته باشد؟‏ پاسخ او احساسش را آشکار ساخت.‏ او گفت:‏ «خواهم رفت.‏»—‏پیدایش ۲۴:‏۵۸‏.‏

کندوکاو برای یافتن گوهرهای روحانی

‏(‏پیدایش ۲۴:‏۱۹،‏ ۲۰‏)‏ چون از آب دادن به او فارغ شد،‏ گفت:‏ «برای شترانت نیز آب می‌کشم تا زمانی که از نوشیدن بازایستند.‏» ۲۰ پس بی‌درنگ کوزه‌اش را در آبشخور خالی کرد و باز به سوی چاه دوید تا آب بکشد.‏ او برای همهٔ شترانش آب کشید.‏

ب‌ع۱۶/‏۳ ص ۱۲-‏۱۳

‏«خواهم رفت»‏

یک روز عصر پس از این که رِبِکا کوزه‌اش را از آب چشمه پر کرد،‏ مردی سالخورده نزد او آمد و از او درخواست آب کرد و گفت:‏ «لطفاً جرعه‌ای آب از کوزه‌ات به من بنوشان.‏» رِبِکا متوجه شد که او از سفری دور آمده است؛‏ بنابراین فوراً با آب خنک کوزه‌اش آن مرد را سیراب کرد.‏ رِبِکا متوجه نگاه مهربانانهٔ مرد سالخورده شده بود و سعی داشت هر کاری که می‌تواند برای او انجام دهد؛‏ بنابراین وقتی دید که آن مرد ده شتر دارد و آبخور آن‌ها خالی است،‏ به او گفت:‏ «برای شترانت نیز آب می‌کشم تا زمانی که از نوشیدن بازایستند.‏»—‏پیدایش ۲۴:‏۱۷-‏۱۹‏.‏

توجه کنید که نیّت رِبِکا تنها دادن مقداری آب به شتران نبود؛‏ بلکه می‌خواست آن‌ها را سیراب کند.‏ یک شتر تشنه برای این که سیراب شود بیش از ۹۵ لیتر آب می‌نوشد!‏ اگر فرض کنیم که همهٔ آن ده شتر تشنه بودند،‏ رِبِکا می‌بایست برای ساعت‌ها سخت کار می‌کرد تا آن‌ها را سیراب کند.‏ اما به نظر می‌رسد که شتران آن مرد تا این حد تشنه نبودند.‏ آیا رِبِکا از این موضوع آگاه بود؟‏ خیر.‏ او می‌خواست به بهترین شکل از آن مرد غریبه مهمان‌نوازی کند.‏ مرد سالخورده پیشنهاد رِبِکا را پذیرفت و او را هنگامی که مشغول آب آوردن برای شتران بود،‏ به دقت نظاره می‌کرد.‏—‏پیدایش ۲۴:‏۲۰،‏ ۲۱‏.‏

ب‌ع۱۶/‏۳ ص ۱۳‏،‏ پاورقی.‏

‏«خواهم رفت»‏

این رویداد هنگام غروب آفتاب رخ داد.‏ در این گزارش نیامده است که رِبِکا ساعت‌ها در کنار چاه مشغول به کار بود.‏ همچنین گفته نشده است که خانواده‌اش به دلیل تأخیر او به دنبالش رفتند یا وقتی او به خانه بازگشت آنان خواب بودند.‏

‏(‏پیدایش ۲۴:‏۶۵‏)‏ و به خادم گفت:‏ «آن مرد کیست که در صحرا به استقبال ما می‌آید؟‏» خادم پاسخ داد:‏ «سرور من است.‏» پس رِبِکا روبند خود را گرفت و خود را پوشانید.‏

ب‌ع۱۶/‏۳ ص ۱۵ ¶۳

‏«خواهم رفت»‏

سرانجام روزی رسید که در ابتدای مقاله به آن اشاره کردیم.‏ خورشید به آرامی غروب می‌کرد و کاروان به زمین‌های نِگِب رسیده بود.‏ رِبِکا مردی را دید که غرق در افکارش مشغول قدم زدن بود.‏ او با دیدن آن مرد به سرعت «از شترش پایین آمد» و از شخصی که کاروان را هدایت می‌کرد پرسید:‏ «آن مرد کیست که در صحرا به استقبال ما می‌آید؟‏» وقتی متوجه شد که آن مرد اسحاق است،‏ با شال روی خود را پوشاند.‏ (‏پیدایش ۲۴:‏۶۲-‏۶۵‏)‏ این عمل او نشانی از احترام به همسر آینده‌اش بود.‏ شاید چنین فروتنی و احترامی امروزه در بین مردم معمول نباشد؛‏ با این حال،‏ فروتنیِ رِبِکا الگوی خوبی برای تمام مردان و زنان است.‏ به راستی که همهٔ ما می‌توانیم این خصوصیت را در خود پرورش دهیم.‏

خواندن کتاب مقدّس

‏(‏پیدایش ۲۴:‏۱-‏۲۱‏)‏ و اما ابراهیم پیر و سالخورده شده بود،‏ و خداوند او را در همه چیز برکت داده بود.‏ ۲ باری،‏ ابراهیم به خادم خود،‏ که بزرگ خانهٔ وی و ناظر بر همهٔ دارایی او بود،‏ گفت:‏ «دست خود را زیر ران من بگذار،‏ ۳ تا تو را به خداوند،‏ خدای آسمان و خدای زمین سوگند دهم که برای پسرم همسری از دختران کنعانیان،‏ که در میانشان زندگی می‌کنم،‏ نگیری،‏ ۴ بلکه به ولایت من و نزد خویشاوندانم بروی و برای پسرم اسحاق همسری بگیری.‏» ۵ خادم به او گفت:‏ «شاید آن زن حاضر نباشد با من به این سرزمین بیاید.‏ آیا باید پسرت را به دیاری که از آن آمده‌ای ببرم؟‏» ۶ ابراهیم به او گفت:‏ «مبادا پسرم را به آنجا بازگردانی!‏ ۷ خداوند،‏ خدای آسمان،‏ که مرا از خانهٔ پدرم و از سرزمین خویشاوندانم بیرون آورد و با من سخن گفته،‏ برایم سوگند خورد که،‏ «این سرزمین را به نسل تو می‌بخشم،‏» او فرشتهٔ خود را پیشاپیش تو خواهد فرستاد تا از آنجا زنی برای پسرم بگیری.‏ ۸ اما اگر آن زن حاضر نباشد با تو به اینجا بیاید،‏ آنگاه از سوگندی که برای من خوردی مبرا خواهی بود؛‏ فقط پسرم را به آنجا بازنگردان.‏» ۹ پس خادم دست خود را زیر ران آقایش گذاشت،‏ و در این امر برای وی سوگند خورد.‏ ۱۰ آنگاه خادم ده شتر از شتران آقایش را برگرفت و در حالی که انواع هدایای نفیس از جانب آقایش به همراه داشت،‏ به راه افتاد و به اَرام نهرین رفت،‏ شهری که ناحور در آن می‌زیست.‏ ۱۱ هنگام عصر،‏ زمانی که زنان برای کشیدن آب بیرون می‌آمدند،‏ او شترانش را نزدیک چاه آب بیرون شهر به زانو نشانید.‏ ۱۲ و گفت:‏ «ای خداوند،‏ خدای سرورم ابراهیم،‏ امروز مرا کامیاب فرما،‏ و در حق سرورم ابراهیم محبت روا دار.‏ ۱۳ اینک من کنار این چشمهٔ آب ایستاده‌ام،‏ و دخترانِ مردمِ این شهر برای آب کشیدن بیرون می‌آیند.‏ ۱۴ باشد که چون به دختری گویم:‏ «لطفاً کوزهٔ خود را فرود آر تا بنوشم،‏» و او بگوید:‏ «بنوش،‏ و شترانت را نیز خواهم نوشانید،‏» او همان باشد که برای خادمت اسحاق مقرر داشته‌ای.‏ از این خواهم فهمید که محبت تو شامل حال سرورم شده است.‏» ۱۵ پیش از آن که سخنش به پایان برسد،‏ رِبِکا کوزه بر دوش آمد.‏ او دختر بِتوئیل،‏ پسر مِلکَه بود،‏ و مِلکَه همسر ناحور،‏ برادر ابراهیم بود.‏ ۱۶ آن زنِ جوان،‏ بسیار زیباروی و دختری دَمِ بخت بود،‏ و مردی با او همبستر نشده بود.‏ او به چشمه پائین رفت و کوزهٔ خود را پر کرده،‏ بالا آمد.‏ ۱۷ خادم شتابان به ملاقات او رفت و گفت:‏ «لطفاً جرعه‌ای آب از کوزه‌ات به من بنوشان.‏» ۱۸ دختر گفت:‏ «بنوش،‏ سرورم.‏» و بی‌درنگ کوزه‌اش را بر دست خویش فرود آورد و او را نوشانید.‏ ۱۹ چون از آب دادن به او فارغ شد،‏ گفت:‏ «برای شترانت نیز آب می‌کشم تا زمانی که از نوشیدن بازایستند.‏» ۲۰ پس بی‌درنگ کوزه‌اش را در آبشخور خالی کرد و باز به سوی چاه دوید تا آب بکشد.‏ او برای همهٔ شترانش آب کشید.‏ ۲۱ آن مرد در سکوت بر وی چشم دوخته بود تا دریابد آیا خداوند او را در سفرش کامیاب کرده است یا نه.‏

۱۶-‏۲۲ مارس

گنج‌هایی در کلام خدا | پیدایش ۲۵-‏۲۶

‏«عیسو حق نخست‌زادگی خود را فروخت»‏

‏(‏پیدایش ۲۵:‏۲۷،‏ ۲۸‏)‏ باری،‏ آن دو پسر بزرگ شدند؛‏ عیسو شکارچی‌ای ماهر و مرد صحرا بود،‏ حال آنکه یعقوب مردی آرام و چادرنشین بود.‏ ۲۸ اسحاق عیسو را دوست داشت زیرا از شکار او می‌خورد،‏ ولی رِبِکا یعقوب را دوست می‌داشت.‏

it‏-‏۱-‏E‏ ص ۱۲۴۲

یعقوب

برخلاف عیسو که پسر مورد علاقهٔ پدرش و شکارچی‌ای بی‌رحم،‏ ناآرام و مرد بیابان بود،‏ یعقوب ‹مردی آرام [در عبری،‏ تَم‏] و چادرنشین بود؛‏› کسی که زندگی ساده‌ای داشت و چوپانی می‌کرد.‏ یعقوب فرزند مورد علاقهٔ مادرش بود.‏ (‏پی‍ ۲۵:‏۲۷،‏ ۲۸‏)‏ کلمهٔ عبری تَم در کتاب مقدّس برای توصیف کسانی بکار برده شده است که مورد پذیرش خدا هستند.‏ برای مثال،‏ «افرادی که تشنه خون هستند از اشخاص درستکار [در عبری تَم‏] متنفرند،‏» اما یَهُوَه به ما اطمینان می‌بخشد که شخص درستکار «عاقبتِ نیک و آسوده‌ای دارد.‏» (‏ام‍ ۲۹:‏۱۰‏،‏ ترجمهٔ تفسیری؛‏ مز ۳۷:‏۳۷‏،‏ ترجمهٔ مژده برای عصر جدید‏)‏ همچنین ایّوبِ وفادار مردی «بی‌عیب [در عبری تَم‏] و صالح بود.‏»—‏ای‍ ۱:‏۱،‏ ۸؛‏ ۲:‏۳‏.‏

‏(‏پیدایش ۲۵:‏۲۹،‏ ۳۰‏)‏ روزی یعقوب مشغول پختن آش بود که عیسو بی‌رمق از صحرا بازگشت.‏ ۳۰ و به یعقوب گفت:‏ «بگذار کمی از این آش سرخ بخورم زیرا دیگر رمقی در من نمانده است!‏» از همین روست که او را اَدوم نامیدند.‏

‏(‏پیدایش ۲۵:‏۳۱-‏۳۴‏)‏ یعقوب پاسخ داد:‏ «اول حق نخست‌زادگی خود را به من بفروش.‏» ۳۲ عیسو گفت:‏ «اینک،‏ من به حال مرگ افتاده‌ام.‏ از حق نخست‌زادگی مرا چه سود؟‏» ۳۳ ولی یعقوب گفت:‏ «اول برایم سوگند بخور.‏» پس برای او سوگند خورد و حق نخست‌زادگی خود را به یعقوب فروخت.‏ ۳۴ آنگاه یعقوب نان و آش عدس به عیسو داد.‏ عیسو خورد و نوشید و سپس برخاست و رفت.‏ بدین‌گونه عیسو حق نخست‌زادگی خود را خوار شمرد.‏

ب۱۹/‏۲ ص ۱۶ ¶۱۱

چرا باید قدردانی خود را نشان دهیم؟‏

۱۱ متأسفانه برخی از شخصیت‌های کتاب مقدّس از خود قدردانی نشان ندادند.‏ برای مثال،‏ عیسو در خانواده‌ای خداترس بزرگ شده بود.‏ والدین او یَهُوَه را دوست داشتند و برایش حرمت قائل بودند.‏ اما او برای امور مقدّس ارزش قائل نبود.‏ ‏(‏عبرانیان ۱۲:‏۱۶ خوانده شود.‏)‏ روحیهٔ ناسپاس او چگونه آشکار شد؟‏ عیسو حق نخست‌زادگی خود را در عوض کاسه‌ای آش،‏ عجولانه به برادر خود یعقوب فروخت.‏ (‏پیدا ۲۵:‏۳۰-‏۳۴‏)‏ بعدها عیسو از تصمیمی که گرفته بود بسیار ناراحت شد.‏ او قدر آنچه را که داشت ندانست.‏ بنابراین حق نداشت برای از دست دادن برکت نخست‌زادگی شکایت کند.‏

it‏-‏۱-‏E‏ ص ۸۳۵

نخست‌زاده

در دوران باستان نخستین فرزند مذکر خانواده از حرمت خاصّی برخوردار بود و سرپرستی خانواده را در آینده بر عهده می‌گرفت.‏ سهم او از ارث پدری دو برابر سهم بقیهٔ فرزندان بود.‏ (‏تث‍ ۲۱:‏۱۷‏)‏ یوسف بر اساس حق نخست‌زادگی رِئوبین،‏ جایی بر سر سفره برای او تعیین کرده بود.‏ (‏پی‍ ۴۳:‏۳۳‏)‏ اما کتاب مقدّس همیشه نسبت به نخست‌زادگان حرمت خاص قائل نمی‌شود.‏ از این رو،‏ جایگاه اول معمولاً به پسری داده می‌شد که بیشتر از سایر فرزندان سرشناس یا وفادار بود.‏—‏پی‍ ۶:‏۱۰؛‏ ۱تو ۱:‏۲۸؛‏ پی‍ ۱۱:‏۲۶،‏ ۳۲؛‏ ۱۲:‏۴‏.‏

کندوکاو برای یافتن گوهرهای روحانی

‏(‏پیدایش ۲۵:‏۳۱-‏۳۴‏)‏ یعقوب پاسخ داد:‏ «اول حق نخست‌زادگی خود را به من بفروش.‏» ۳۲ عیسو گفت:‏ «اینک،‏ من به حال مرگ افتاده‌ام.‏ از حق نخست‌زادگی مرا چه سود؟‏» ۳۳ ولی یعقوب گفت:‏ «اول برایم سوگند بخور.‏» پس برای او سوگند خورد و حق نخست‌زادگی خود را به یعقوب فروخت.‏ ۳۴ آنگاه یعقوب نان و آش عدس به عیسو داد.‏ عیسو خورد و نوشید و سپس برخاست و رفت.‏ بدین‌گونه عیسو حق نخست‌زادگی خود را خوار شمرد.‏

‏(‏عبرانیان ۱۲:‏۱۶‏)‏ مراقب باشید که در میان شما کسی نباشد که مرتکب اعمال نامشروع جنسی شود و نه کسی که امور مقدّس را بی‌ارزش شمارد.‏ عیسو چنین بود.‏ او در عوضِ وعده‌ای غذا،‏ حق نخست‌زادگی خود را فروخت.‏

ب۱۷/‏۱۲ ص ۱۵ ¶۵-‏۷

سؤالات خوانندگان

منظور پولُس از سخنانش در عبرانیان ۱۲:‏۱۶ چه بوده است؟‏ در این آیه آمده است:‏ «مراقب باشید که در میان شما کسی نباشد که مرتکب اعمال نامشروع جنسی شود و نه کسی که امور مقدّس را بی‌ارزش شمارد.‏ عیسو چنین بود.‏ او در عوضِ وعده‌ای غذا،‏ حق نخست‌زادگی خود را فروخت.‏»‏

پولُس در این آیه راجع به اجداد مسیح صحبت نمی‌کرد.‏ او پیش از این سخنان،‏ مسیحیان را تشویق کرد که ‹راه‌ها را برای پاهای خود هموار سازند.‏› این شامل این می‌شد که از اعمال نامشروع جنسی دوری کنند.‏ اگر به این پند عمل می‌کردند ‹از لطف خدا محروم نمی‌شدند.‏› (‏عبر ۱۲:‏۱۲-‏۱۶‏)‏ اما اگر مسیحیان به اعمال نامشروع جنسی دست می‌زدند،‏ هم از لطف خدا محروم می‌شدند و هم عیسو را سرمشق قرار می‌دادند؛‏ زیرا عیسو نیز «امور مقدّس را بی‌ارزش شمرد» و به عملی نامقدّس تن داد.‏

عیسو در دورانی زندگی می‌کرد که هدایت خانواده بر دوش بزرگان خاندان بود و او می‌توانست این امتیاز را داشته باشد که برای خاندان خود به خدا قربانی تقدیم کند.‏ (‏پیدا ۸:‏۲۰،‏ ۲۱؛‏ ۱۲:‏۷،‏ ۸؛‏ ایو ۱:‏۴،‏ ۵‏)‏ اما تمایلات نَفْسانی باعث شد که عیسو همهٔ این امتیازات را به یک کاسه آش بفروشد.‏ او شاید می‌خواست از سختی‌هایی که برای نسل ابراهیم پیشگویی شده بود،‏ اجتناب کند.‏ (‏پیدا ۱۵:‏۱۳‏)‏ همچنین،‏ وقتی که برخلاف میل والدینش با دو زنی که پرستندهٔ یَهُوَه نبودند ازدواج کرد،‏ نشان داد که به اعمال نامقدّس تمایل دارد و امور مقدّس را بی‌ارزش می‌شمارد.‏ (‏پیدا ۲۶:‏۳۴،‏ ۳۵‏)‏ چقدر او با یعقوب فرق داشت؛‏ یعقوب مصمم بود که تنها با کسی ازدواج کند که پرستندهٔ خدای حقیقی است.‏—‏پیدا ۲۸:‏۶،‏ ۷؛‏ ۲۹:‏۱۰-‏۱۲،‏ ۱۸‏.‏

‏(‏پیدایش ۲۶:‏۷‏)‏ هنگامی که مردان آنجا از اسحاق دربارهٔ همسرش پرسیدند،‏ گفت:‏ «او خواهر من است،‏» زیرا ترسید بگوید:‏ «همسر من است،‏» چه با خود گفت «مبادا مردان اینجا مرا به سبب رِبِکا بکشند،‏ چراکه او زیباروی است.‏»‏

it‏-‏۲-‏E ص ۲۴۵ ¶۶

دروغ

کتاب مقدّس دروغ،‏ مخصوصاً دروغ بدخواهانه را کاملاً محکوم می‌کند؛‏ اما این بدین معنی نیست که شخص موظف است اطلاعاتی را در اختیار کسانی بگذارد که حق دانستن آن را ندارند.‏ عیسی مسیح چنین پند داد:‏ «آنچه مقدّس است،‏ به سگ‌ها مدهید.‏ همچنین مرواریدهای خود را جلوی خوک‌ها میندازید تا مبادا آن را لگدمال کنند و برگردند و شما را بدرند.‏» (‏مت‍ ۷:‏۶‏)‏ به این دلیل گاهی عیسی از دادن اطلاعات کامل یا جواب مستقیم به برخی سؤالات اجتناب می‌کرد،‏ زیرا چنین کاری می‌توانست بی‌جهت سبب مشکلاتی بشود.‏ (‏مت‍ ۱۵:‏۱-‏۶؛‏ ۲۱:‏۲۳-‏۲۷؛‏ یو ۷:‏۳-‏۱۰‏)‏ ظاهراً ابراهیم،‏ اسحاق،‏ راحاب و اِلیشَع نیز اطلاعات کامل را از آنانی که پرستندهٔ یَهُوَه نبودند،‏ دریغ کردند یا آنان را به نوعی گمراه کردند.‏—‏پی‍ ۱۲:‏۱۰-‏۱۹؛‏ باب ۲۰؛‏ ۲۶:‏۱-‏۱۰؛‏ یوش‍ ۲:‏۱-‏۶؛‏ یع‍ ۲:‏۲۵؛‏ ۲پا ۶:‏۱۱-‏۲۳‏.‏

خواندن کتاب مقدّس

‏(‏پیدایش ۲۶:‏۱-‏۱۸‏)‏ باری،‏ در آن سرزمین قحطی شد،‏ غیر از آن قحطی که پیشتر در زمان ابراهیم روی داده بود.‏ و اسحاق به جِرار نزد اَبیمِلِک پادشاه فلسطینیان رفت.‏ ۲ خداوند به اسحاق ظاهر شد و فرمود:‏ «به مصر فرود میا بلکه در سرزمینی که من به تو خواهم گفت ساکن شو.‏ ۳ در آن دیار غربت پذیر و من با تو خواهم بود و تو را برکت خواهم داد؛‏ زیرا همهٔ این سرزمینها را به تو و به نسل تو خواهم داد و سوگندی را که برای پدرت یاد کردم استوار خواهم داشت.‏ ۴ نسل تو را همچون ستارگان آسمان کثیر خواهم ساخت و همهٔ این سرزمینها را به ایشان خواهم بخشید و به واسطهٔ نسل تو همهٔ قومهای زمین برکت خواهند یافت،‏ ۵ زیرا ابراهیم به صدای من گوش گرفت و اوامر و فرامین و فرایض و شرایع مرا نگاه داشت.‏» ۶ پس اسحاق در جِرار اقامت گزید.‏ ۷ هنگامی که مردان آنجا از اسحاق دربارهٔ همسرش پرسیدند،‏ گفت:‏ «او خواهر من است،‏» زیرا ترسید بگوید:‏ «همسر من است،‏» چه با خود گفت «مبادا مردان اینجا مرا به سبب رِبِکا بکشند،‏ چراکه او زیباروی است.‏» ۸ پس از آن که اسحاق مدتی زیاد در آنجا به سر برده بود،‏ روزی اَبیمِلِک پادشاه فلسطینیان از پنجره‌ای بیرون نگریست و دید که اسحاق با همسرش رِبِکا مزاح می‌کند.‏ ۹ پس اَبیمِلِک اسحاق را فرا خواند و گفت:‏ «پس او همسر توست!‏ در این صورت چرا گفتی:‏ «خواهر من است»؟‏» اسحاق پاسخ داد:‏ «زیرا گفتم مبادا به سبب او جانم را از دست بدهم.‏» ۱۰ آنگاه اَبیمِلِک گفت:‏ «این چه کاری است که با ما کردی؟‏ ممکن بود یکی از مردم با همسرت همبستر شود،‏ و در آن صورت تقصیری بر ما وارد می‌آوردی.‏» ۱۱ پس اَبیمِلِک به همهٔ مردم فرمان داد:‏ «هر که بر این مرد و همسرش دست دراز کند،‏ به‌یقین کشته خواهد شد.‏» ۱۲ باری،‏ اسحاق به کِشت آن زمین پرداخت و در همان سال صد برابر برداشت کرد،‏ زیرا خداوند او را برکت داد.‏ ۱۳ آن مرد ثروتمند شد و هر روز بیشتر کامروا گردید تا آنکه مردی بسیار دولتمند شد.‏ ۱۴ او گله و رمه و خادمانِ بسیار داشت چندان که فلسطینیان به او حسادت ورزیدند.‏ ۱۵ پس همهٔ چاههایی را که خادمانِ پدرش در زمان پدرش ابراهیم کنده بودند،‏ بستند و از خاک پر کردند.‏ ۱۶ آنگاه اَبیمِلِک به اسحاق گفت:‏ «از نزد ما برو،‏ زیرا از ما بسیار نیرومندتر شده‌ای.‏» ۱۷ پس اسحاق از آنجا رفت و در وادی جِرار اردو زده،‏ در آنجا ساکن شد.‏ ۱۸ اسحاق چاههایی را که در زمان پدرش ابراهیم کنده بودند و فلسطینیان پس از مرگ ابراهیم آنها را بسته بودند،‏ از نو گشود و آنها را به همان نامهایی که پدرش بر آنها نهاده بود،‏ نامید.‏

۲۳-‏۲۹ مارس

گنج‌هایی در کلام خدا | پیدایش ۲۷-‏۲۸

‏«یعقوب برکتی را که شایستهٔ او بود یافت»‏

‏(‏پیدایش ۲۷:‏۶-‏۱۰‏)‏ رِبِکا به پسرش یعقوب گفت:‏ «من سخنان پدرت را شنیدم که به برادرت عیسو گفت:‏ ۷ «برایم شکاری بیاور و خوراکی خوش‌طعم برایم مهیا کن تا بخورم و پیش از مردنم تو را در حضور خداوند برکت دهم.‏» ۸ پس اکنون پسرم،‏ سخن مرا در آنچه تو را امر می‌کنم بشنو.‏ ۹ به سوی گله بشتاب و دو بزغالهٔ خوب نزد من بیاور،‏ تا برای پدرت خوراکی خوش‌طعم،‏ همان‌گونه که دوست می‌دارد،‏ مهیا سازم.‏ ۱۰ و تو آن را نزد پدرت ببر تا بخورد،‏ و پیش از مرگش تو را برکت دهد.‏»‏

ب۰۴‏-‏۱۵ E/‏۴ ص ۱۱ ¶۴-‏۵

رِبِکا—‏زنی خداترس و اهل عمل

کتاب مقدّس به این موضوع اشاره نمی‌کند که آیا اسحاق از این امر آگاه بود که عیسو باید یعقوب را خدمت کند یا خیر.‏ به هر حال،‏ رِبِکا و یعقوب هر دو می‌دانستند که برکت متعلّق به یعقوب است.‏ زمانی که عیسو برای پدرش خوراکی از گوشت شکار فراهم کرد،‏ رِبِکا از قصد اسحاق برای برکت دادن عیسو آگاه شد.‏ رِبِکا که همچنان از قاطعیت و غیرت دوران جوانی خود برخوردار بود از یعقوب خواست که دو بزغاله برای او بیاورد تا خوراکی خوش‌طعم برای شوهرش درست کند.‏ سپس یعقوب می‌بایست جای عیسو نقش بازی می‌کرد تا برکت را از آنِ خود کند.‏ در ابتدا یعقوب نپذیرفت چرا که فکر می‌کرد پدرش از این حیله آگاه خواهد شد و او را لعنت خواهد کرد.‏ اما رِبِکا با اصرار به او گفت:‏ «پسرم،‏ لعنت تو بر من باد.‏» پس رِبِکا غذایی درست کرد و لباسی مبدّل بر تن یعقوب پوشاند و او را نزد شوهرش فرستاد.‏—‏پیدایش ۲۷:‏۱-‏۱۷‏.‏

دلیل کار رِبِکا مشخص نیست.‏ بسیاری عمل او را محکوم می‌کنند،‏ اما کتاب مقدّس چنین نمی‌کند و اسحاق نیز پس از دانستن این که یعقوب برکت را دریافت کرد،‏ رِبِکا را سرزنش نکرد و حتی برکات بیشتری به یعقوب داد.‏ (‏پیدایش ۲۷:‏۲۹؛‏ ۲۸:‏۳،‏ ۴‏)‏ رِبِکا از قصد یَهُوَه در رابطه با پسرانش آگاه بود.‏ بنابراین طوری عمل کرد تا یعقوب حتماً به برکتی که حق مسلّمش بود دست یابد.‏ این کار کاملاً هماهنگ با خواست یَهُوَه بود.‏—‏رومیان ۹:‏۶-‏۱۳‏.‏

‏(‏پیدایش ۲۷:‏۱۸،‏ ۱۹‏)‏ یعقوب نزد پدرش رفت و گفت:‏ «ای پدرم!‏» اسحاق پاسخ داد:‏ «لبیک!‏ تو کیستی ای پسرم؟‏» ۱۹ یعقوب به پدرش گفت:‏ «من نخست‌زادهٔ تو عیسو هستم.‏ آنچه به من فرمودی،‏ کردم.‏ اکنون بنشین و از شکار من بخور تا جانت مرا برکت دهد.‏»‏

ب۰۷‏-‏۱ E/‏۱۰ ص ۳۱ ¶۲-‏۳

سؤالات خوانندگان

کتاب مقدّس جزئیات زیادی در مورد این که چرا یعقوب و رِبِکا چنین کاری کردند،‏ ارائه نمی‌دهد.‏ ولی نشان می‌دهد که این یک نقشه‌ای از قبل طراحی‌شده نبود.‏ قابل توجه است که کتاب مقدّس کار رِبِکا و یعقوب را تأیید یا رد نمی‌کند و دروغ و فریب را نیز توجیه نمی‌کند.‏ با این حال کتاب مقدّس توضیحات بیشتری در مورد آن موقعیت ارائه می‌دهد.‏

این گزارش روشن می‌سازد که یعقوب می‌بایست از پدرش برکت یابد،‏ نه عیسو.‏ قبلاً یعقوب قانوناً از برادر دوقلویش حق نخست‌زادگی را در عوض وعده‌ای غذا خریده بود.‏ عیسو «حق نخست‌زادگی خود را خوار شمرد» و آن را برای برطرف کردن گرسنگی خود فروخت.‏ (‏پیدایش ۲۵:‏۲۹-‏۳۴‏)‏ بنابراین یعقوب از پدرش برکتی را می‌خواست که قانوناً حق او بود.‏

‏(‏پیدایش ۲۷:‏۲۷-‏۲۹‏)‏ پس نزدیک رفت و او را بوسید.‏ اسحاق رایحهٔ لباسهای او را بویید و او را برکت داد و گفت:‏«هان،‏ رایحهٔ پسرم همچون رایحهٔ صحرایی است که خداوند آن را برکت داده باشد.‏ ۲۸ خدا تو را از شبنم آسمان و فربهی زمین عطا فرماید و از فراوانی غله و شراب تازه.‏ ۲۹ قومها تو را خدمت کنند و طایفه‌ها در برابرت سر فرود آرند؛‏ بر برادرانت سَروَر باش،‏ و پسران مادرت تو را تعظیم نمایند.‏ ملعون باد هر که تو را لعن کند و مبارک باد هر که تو را برکت دهد.‏»‏

it‏-‏۱-‏E‏ ص ۳۴۱ ¶۶

برکت

در دوران باستان،‏ یک پدر اندکی پیش از مرگش پسران خود را برکت می‌داد و این موضوع اهمیت و ارزش زیادی داشت.‏ بنابراین اسحاق با تصوّر این که یعقوب همان عیسو یعنی نخست‌زاده‌اش است،‏ او را برکت داد.‏ اسحاق که سالخورده و نابینا بود پیش از ورود عیسو،‏ از یَهُوَه برای یعقوب نیکی و خوشبختی خواست.‏ (‏پی‍ ۲۷:‏۱-‏۴،‏ ۲۳-‏۲۹؛‏ ۲۸:‏۱،‏ ۶؛‏ عب‍ ۱۱:‏۲۰؛‏ ۱۲:‏۱۶،‏ ۱۷‏)‏ بعدها اسحاق برکاتی را که قبلاً داده بود تأیید کرد و حتی برکات بیشتری به یعقوب داد.‏ (‏پی‍ ۲۸:‏۱-‏۴‏)‏ یعقوب نیز قبل از مرگش نخست دو پسر یوسف را برکت داد و سپس پسران خود را.‏ (‏پی‍ ۴۸:‏۹،‏ ۲۰؛‏ ۴۹:‏۱-‏۲۸؛‏ عب‍ ۱۱:‏۲۱‏)‏ به طور مشابه،‏ موسی قبل از مرگش کل قوم اسرائیل را برکت داد.‏ (‏تث‍ ۳۳:‏۱‏)‏ نتیجه‌ای که از این نمونه‌ها حاصل می‌شود،‏ ثابت می‌کند که این برکات نبوی بود.‏ گاهی اوقات،‏ هنگامی که کسی می‌خواست دیگری را برکت دهد،‏ دست خود را بر سر کسی که برکت را دریافت می‌کرد می‌گذاشت و از خدا برای او طلب برکت می‌کرد.‏—‏پی‍ ۴۸:‏۱۳،‏ ۱۴‏.‏

کندوکاو برای یافتن گوهرهای روحانی

‏(‏پیدایش ۲۷:‏۴۶–‏۲۸:‏۲‏)‏ آنگاه رِبِکا به اسحاق گفت:‏ «به سبب این زنان حیتّی از زندگی بیزار شده‌ام.‏ اگر یعقوب یکی از زنان حیتّی،‏ مانند دختران این سرزمین را به زنی بگیرد،‏ مرا از زنده ماندن چه سود خواهد بود.‏»‏

۲۸ پس اسحاق یعقوب را فرا خوانده،‏ او را برکت داد و او را امر فرموده،‏ گفت:‏ «زنی از دختران کنعانی مگیر.‏ ۲ بلکه برخیز و به فَدّان‌اَرام،‏ به خانهٔ پدرِ مادرت،‏ بِتوئیل،‏ برو.‏ و از آنجا،‏ از دختران برادرِ مادرت،‏ لابان،‏ زنی برای خود بگیر.‏

ب۰۶‏-‏E‏ ۱۵/‏۴ ص ۶ ¶۳-‏۴

کلیدهای تبادل نظر مفید با همسر

آیا اسحاق و رِبِکا می‌توانستند با موفقیت با هم تبادل نظر کنند؟‏ پس از این که عیسو از دختران حیتّی دو نفر به همسری گرفت مشکل خانوادگی‌ای جدّی به وجود آمد.‏ رِبِکا دائماً به اسحاق می‌گفت:‏ «به سبب این زنان حیتّی از زندگی بیزار شده‌ام.‏ اگر یعقوب یکی از زنان حیتّی،‏ .‏ .‏ .‏ به زنی بگیرد،‏ مرا از زنده ماندن چه سود خواهد بود.‏» (‏پیدایش ۲۶:‏۳۴؛‏ ۲۷:‏۴۶‏)‏ واضح است که رِبِکا ناراحتی‌های خود را آزادانه برای همسرش بیان می‌کرد.‏

اسحاق به یعقوب،‏ برادر دوقلوی عیسو گفت که همسری از دختران کنعان انتخاب نکند.‏ (‏پیدایش ۲۸:‏۱،‏ ۲‏)‏ رِبِکا به هدفش رسید.‏ این نشان‌دهندهٔ این امر است که این زوج با موفقیت با همدیگر در مورد یک موضوع حساس خانوادگی صحبت کردند و نمونه‌ای خوب برای ما به جا گذاشتند.‏ اگر زن و شوهر نتوانند در مورد موضوعی به توافق برسند چه می‌توان کرد؟‏

‏(‏پیدایش ۲۸:‏۱۲،‏ ۱۳‏)‏ و خوابی دید که اینک پلکانی بر زمین بر پاست که سرش به آسمان می‌رسد و فرشتگان خدا بر آن صعود و نزول می‌کنند.‏ ۱۳ و هان خداوند بر بالای آن ایستاد و گفت:‏ «من یهوه،‏ خدای پدرت ابراهیم و خدای اسحاق هستم.‏ سرزمینی را که بر آن خفته‌ای به تو و به نسل تو خواهم داد.‏

ب۰۴ ۱/‏۳ ص ۳۱ ¶۶

نکاتی از کتاب پیدایش—‏قسمت دوم

۲۸:‏۱۲،‏ ۱۳—‏مفهوم خواب یعقوب در مورد ‹نردبان› چیست؟‏ این ‹نردبان› که ظاهراً شبیه یک پلکان سنگی بود به مفهوم آن است که بین یَهُوَه و انسان‌های باایمان ارتباط وجود دارد.‏ بالا و پایین رفتن فرشتگان از این نردبان نشان می‌دهد که یَهُوَه از آن‌ها برای کمک به انسان‌های باایمان استفاده می‌کند.‏—‏یو ۱:‏۵۱‏.‏

خواندن کتاب مقدّس

‏(‏پیدایش ۲۷:‏۱-‏۲۳‏)‏ و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از تاری نمی‌توانست ببیند،‏ پسر بزرگش عیسو را فرا خواند و به او گفت:‏ «ای پسرم»،‏ پاسخ داد:‏ «لبیک!‏» ۲ اسحاق گفت:‏ «اینک من پیر شده‌ام و روز مرگ خود را نمی‌دانم.‏ ۳ پس اکنون سلاح یعنی ترکش و کمان خود را برگرفته،‏ به صحرا برو و چیزی برایم شکار کن،‏ ۴ و خوراک خوش‌طعمی آن‌گونه که دوست می‌دارم برایم مهیا کن و آن را نزد من آور تا بخورم و جانم پیش از مردنم تو را برکت دهد.‏» ۵ چون اسحاق با پسرش عیسو سخن می‌گفت،‏ رِبِکا شنید.‏ وقتی عیسو به صحرا رفت تا صیدی شکار کرده،‏ بیاورد،‏ ۶ رِبِکا به پسرش یعقوب گفت:‏ «من سخنان پدرت را شنیدم که به برادرت عیسو گفت:‏ ۷ «برایم شکاری بیاور و خوراکی خوش‌طعم برایم مهیا کن تا بخورم و پیش از مردنم تو را در حضور خداوند برکت دهم.‏» ۸ پس اکنون پسرم،‏ سخن مرا در آنچه تو را امر می‌کنم بشنو.‏ ۹ به سوی گله بشتاب و دو بزغالهٔ خوب نزد من بیاور،‏ تا برای پدرت خوراکی خوش‌طعم،‏ همان‌گونه که دوست می‌دارد،‏ مهیا سازم.‏ ۱۰ و تو آن را نزد پدرت ببر تا بخورد،‏ و پیش از مرگش تو را برکت دهد.‏» ۱۱ یعقوب به مادرش رِبِکا گفت:‏ «اما برادرم عیسو مردی پرمو است و من مردی بی‌مو هستم.‏ ۱۲ شاید پدرم مرا لمس کند و در نظرش چنین بنماید که او را به ریشخند گرفته‌ام،‏ و لعنت به جای برکت بر خود بیاورم.‏» ۱۳ مادرش به او گفت:‏ «پسرم،‏ لعنت تو بر من باد.‏ فقط سخن مرا بشنو؛‏ برو و آنها را برایم بیاور.‏» ۱۴ پس رفت و گرفته،‏ نزد مادرش آورد و رِبِکا خوراکی خوش‌طعم،‏ همان‌گونه که پدرش دوست می‌داشت،‏ مهیا کرد.‏ ۱۵ آنگاه رِبِکا بهترین جامهٔ پسر بزرگ خویش عیسو را که نزد او در خانه بود،‏ برگرفت و بر تن پسر کوچکش یعقوب کرد.‏ ۱۶ و دستها و قسمت نرم گردن یعقوب را نیز با پوست بزغاله‌ها پوشانید.‏ ۱۷ سپس خوراک خوش‌طعم و نانی را که مهیا کرده بود به دست پسرش یعقوب داد.‏ ۱۸ یعقوب نزد پدرش رفت و گفت:‏ «ای پدرم!‏» اسحاق پاسخ داد:‏ «لبیک!‏ تو کیستی ای پسرم؟‏» ۱۹ یعقوب به پدرش گفت:‏ «من نخست‌زادهٔ تو عیسو هستم.‏ آنچه به من فرمودی،‏ کردم.‏ اکنون بنشین و از شکار من بخور تا جانت مرا برکت دهد.‏» ۲۰ اما اسحاق از پسرش پرسید:‏ «پسرم،‏ چگونه به این زودی یافتی؟‏» پاسخ داد:‏ «یهوه خدای تو بر سر راهم قرار داد.‏» ۲۱ آنگاه اسحاق به یعقوب گفت:‏ «پسرم،‏ نزدیک بیا تا تو را لمس کنم و بدانم که آیا پسرم عیسو هستی یا نه.‏» ۲۲ یعقوب به پدرش اسحاق نزدیک شد و اسحاق او را لمس کرد و گفت:‏ «صدا صدای یعقوب است،‏ اما دستها دستهای عیسوست.‏» ۲۳ و او را نشناخت زیرا دستهایش مانند دستهای برادرش عیسو پرمو بود؛‏ پس او را برکت داد.‏

۳۰ مارس–‏۵ آوریل

گنج‌هایی در کلام خدا | پیدایش ۲۹-‏۳۰

‏«یعقوب زنی را به همسری گرفت»‏

‏(‏پیدایش ۲۹:‏۱۸-‏۲۰‏)‏ یعقوب دلباختهٔ راحیل بود.‏ پس گفت:‏ «برای دختر کوچکت راحیل هفت سال تو را خدمت خواهم کرد.‏» ۱۹ لابان گفت:‏ «بهتر است او را به تو دهم تا به مردی دیگر.‏ نزد من بمان.‏» ۲۰ پس یعقوب برای رسیدن به راحیل هفت سال خدمت کرد،‏ ولی به سبب مهری که به راحیل داشت،‏ در نظرش چند روزی بیش ننمود.‏

ب۰۳ ۱/‏۱۱ ص ۱۹ ¶۶

ارزش‌های روحانی برای یعقوب اهمیت داشت

در آن دوران نیز برای نامزدی معمولاً مهریه‌ای به خانوادهٔ عروس داده می‌شد.‏ وقتی شریعت به اسرائیلیان داده شد در آن برای دختری که مورد تجاوز قرار گرفته بود مبلغ ۵۰ مثقال نقره غرامت تعیین شد.‏ محققی به نام گُردُن وِنِم بر این عقیده است که این مبلغ را همچنین به عنوان بالاترین مهریه منظور می‌داشتند لیکن مهریه‌ها عموماً بسیار پایین‌تر از این مبلغ بود.‏ (‏تثنیه ۲۲:‏۲۸،‏ ۲۹‏)‏ اما یعقوب که پولی در بساط نداشت پیشنهاد کرد که هفت سال برای لابان کار کند.‏ همان محقق می‌گوید:‏ «در زمان بابلیان یک کارگر ساده برای یک ماه کار بین نیم تا یک مثقال نقره مزد می‌گرفت.‏ با این وصف مهریه‌ای که یعقوب برای راحیل پیشنهاد کرده بود مبلغ بسیار قابل ملاحظه‌ای بود یعنی چیزی بین ۴۲ تا ۸۴ مثقال نقره در پایان هفت سال.‏ واضح است که لابان نمی‌توانست چنین معاملهٔ خوبی را رد کند.‏»—‏پیدایش ۲۹:‏۱۹‏.‏

‏(‏پیدایش ۲۹:‏۲۱-‏۲۶‏)‏ آنگاه یعقوب به لابان گفت:‏ «همسرم را به من بده تا به او درآیم،‏ زیرا زمان خدمتم به سر آمده است.‏» ۲۲ پس لابان همهٔ مردم آنجا را گرد آورد و ضیافتی به پا کرد.‏ ۲۳ اما چون شب شد،‏ دخترش لیَه را برگرفته،‏ نزد یعقوب برد و یعقوب به وی درآمد.‏ ۲۴ (‏و لابان کنیزش زِلفَه را به دخترش لیَه به کنیزی داد.‏)‏ ۲۵ چون صبح شد،‏ یعقوب دید که هان لیَه است!‏ پس به لابان گفت:‏ «این چیست که بر من روا داشتی؟‏ مگر من برای راحیل تو را خدمت نکردم؟‏ چرا فریبم دادی؟‏» ۲۶ لابان پاسخ داد:‏ «در ولایت ما رسم نیست که دختر کوچکتر را پیش از دختر نخستین شوهر دهیم.‏

ب۰۷‏-‏E‏ ۱/‏۱۰ ص ۸-‏۹

دو خواهر رنج‌دیده «خانهٔ اسرائیل را بنا کردند»‏

آیا لیه از قبل نقشه کشیده بود تا یعقوب را فریب دهد یا صرفاً باید از دستور پدرش اطاعت می‌کرد؟‏ آیا راحیل در آن زمان می‌دانست که چه چیزی در حال وقوع است؟‏ اگر چنین بود،‏ چه احساسی داشت؟‏ آیا می‌توانست در برابر خواست پدر زورگوی خود بایستد؟‏ کتاب مقدّس پاسخی به این سؤالات نمی‌دهد.‏ در مورد نظر راحیل و لیه چیزی نمی‌دانیم اما می‌دانیم که این مسئله باعث عصبانیت یعقوب شد.‏ یعقوب به لابان و نه به دخترانش چنین اعتراض کرد:‏ «مگر من برای راحیل تو را خدمت نکردم؟‏ چرا فریبم دادی؟‏» لابان پاسخ داد:‏ «در ولایت ما رسم نیست که دختر کوچکتر را پیش از دختر نخستین شوهر دهیم.‏ هفتهٔ عروسی این دختر را تمام کن و آنگاه دختر کوچکتر را نیز،‏ در برابر هفت سال دیگر که خدمت کنی،‏ به تو خواهیم داد.‏» (‏پیدایش ۲۹:‏۲۵-‏۲۷‏)‏ اینچنین یعقوب به داشته چند همسر واداشته شد که حسادت خواهران را برانگیخت.‏

it‏-‏۲-‏E‏ ص ۳۴۱ ¶۳

ازدواج

جشن عروسی.‏ با این که در اسرائیل باستان مراسم رسمی ازدواج برگزار نمی‌شد،‏ یک جشن ترتیب داده می‌شد.‏ در روز عروسی،‏ عروس در خانهٔ خود به طور مفصل خود را آماده ساخته و آرایش می‌کرد.‏ نخست حمام می‌کرد و سپس روغن معطر به بدن خود می‌مالید.‏ (‏روت ۳:‏۳؛‏ حز ۲۳:‏۴۰‏.‏)‏ بعضی وقت‌ها با کمک همراهان زن،‏ سینه‌بندی همراه با جامه‌ای سفید می‌پوشید.‏ این لباس هماهنگ با وضعیت مالی شخص گلدوزی می‌شد.‏ (‏ار ۲:‏۳۲؛‏ مک‍ ۱۹:‏۷،‏ ۸؛‏ مز ۴۵:‏۱۳،‏ ۱۴‏)‏ اگر عروس توانایی آن را داشت،‏ خود را با زیورآلات و جواهرات می‌آراست.‏ (‏اش‍ ۴۹:‏۱۸؛‏ ۶۱:‏۱۰؛‏ مک‍ ۲۱:‏۲‏)‏ بعد از این خود را از سر تا پا با یک پارچهٔ سبک می‌پوشاند.‏ (‏اش‍ ۳:‏۱۹،‏ ۲۳‏)‏ بنابراین می‌توان به این نتیجه رسید که لابان اینچنین می‌توانست یعقوب را بفریبد،‏ یعنی لیه را به جای راحیل به یعقوب به همسری بدهد.‏ (‏پی‍ ۲۹:‏۲۳،‏ ۲۵‏)‏ رِبِکا نیز هنگامی که برای اولین بار به دیدن اسحاق رفت سر خود را پوشاند.‏ (‏پی‍ ۲۴:‏۶۵‏)‏ این سرپوش سمبل این امر بود که عروس سرپرستی شوهرش را می‌پذیرد.‏—‏۱قر ۱۱:‏۵،‏ ۱۰‏.‏

‏(‏پیدایش ۲۹:‏۲۷،‏ ۲۸‏)‏ هفتهٔ عروسی این دختر را تمام کن و آنگاه دختر کوچکتر را نیز،‏ در برابر هفت سال دیگر که خدمت کنی،‏ به تو خواهیم داد.‏» ۲۸ یعقوب این را انجام داد و هفتهٔ لیَه را تمام کرد.‏ آنگاه لابان دخترش راحیل را نیز به همسری او داد.‏

کندوکاو برای یافتن گوهرهای روحانی

‏(‏پیدایش ۳۰:‏۳‏)‏ آنگاه راحیل گفت:‏ «اینک کنیز من بِلهَه!‏ به او درآی تا بر زانوان من بزاید و به واسطهٔ او من نیز صاحب فرزندان گردم.‏»‏

it‏-‏۱-‏E‏ ص ۵۰

فرزندخواندگی

راحیل و لیه فرزندانی را که کنیزانشان برای یعقوب به دنیا آورده بودند،‏ از آنِ خود می‌شماردند؛‏ چرا که این فرزندان ‹بر زانوان آنان› به دنیا آمدند.‏ (‏پی‍ ۳۰:‏۳-‏۸،‏ ۱۲،‏ ۱۳،‏ ۲۴‏)‏ آنان مانند دیگر فرزندان یعقوب که از همسران قانونی او بودند،‏ از ارث برخوردار می‌شدند و از نسل یعقوب بودند.‏ از آنجا که این کنیزان متعلّق به راحیل و لیه بودند،‏ فرزندانشان نیز متعلّق به آنان شمرده می‌شدند.‏

‏(‏پیدایش ۳۰:‏۱۴،‏ ۱۵‏)‏ به هنگام درو گندم،‏ رِئوبین رفت و مهرگیاه‌ها در صحرا یافت و آنها را نزد مادرش لیَه برد.‏ راحیل به لیَه گفت:‏ «تمنا دارم از مهرگیاه‌های پسرت به من بدهی.‏» ۱۵ اما لیَه به راحیل گفت:‏ ‏«آیا کافی نیست که شوهرم را از من گرفتی؟‏ اکنون می‌خواهی مهرگیاه پسرم را نیز بگیری؟‏» راحیل گفت:‏ «در برابر مهرگیاه پسرت،‏ یعقوب امشب با تو همبستر شود.‏»‏

ب۰۴ ۱/‏۳ ص ۳۱ ¶۷

نکاتی از کتاب پیدایش—‏قسمت دوم

۳۰:‏۱۴،‏ ۱۵—‏چرا راحیل در ازای مقداری «مهرگیاه» از یک فرصت برای نزدیکی کردن با یعقوب چشم پوشید؟‏ در روزگار باستان،‏ از میوهٔ مهرگیاه (‏یا بِلادون)‏ به عنوان داروی خواب‌آور و همین طور برای برطرف کردن و یا پیشگیری از گرفتگی عضله استفاده می‌شد.‏ علاوه بر این،‏ گفته می‌شد که این میوه میل جنسی و میزان باروری را افزایش می‌دهد و لقاح را آسان‌تر می‌سازد.‏ (‏غزل‌های سلیمان ۷:‏۱۳‏)‏ در کتاب مقدّس انگیزهٔ راحیل از این کار مشخص نشده است.‏ شاید او پیش خود اندیشیده بود که به کمک این گیاه می‌تواند باردار شود و از ننگ نازایی رها گردد.‏ در هر حال،‏ سال‌ها طول کشید تا بالاخره یَهُوَه ‹رحم او را گشود.‏›—‏پیدایش ۳۰:‏۲۲-‏۲۴‏.‏

خواندن کتاب مقدّس

‏(‏پیدایش ۳۰:‏۱-‏۲۱‏)‏ و اما راحیل چون دید که برای یعقوب فرزندی نیاورد،‏ بر خواهرش حسد برد.‏ پس به یعقوب گفت:‏ «به من فرزندان بده،‏ وگرنه خواهم مرد!‏» ۲ خشم یعقوب بر راحیل افروخته شد و گفت:‏ «مگر من در جای خدا هستم،‏ که تو را از بارِ رَحِم بازداشته است؟‏» ۳ آنگاه راحیل گفت:‏ «اینک کنیز من بِلهَه!‏ به او درآی تا بر زانوان من بزاید و به واسطهٔ او من نیز صاحب فرزندان گردم.‏» ۴ پس کنیز خود بِلهَه را به یعقوب به زنی داد و یعقوب به او درآمد.‏ ۵ و بِلهَه باردار گردید و پسری برای یعقوب بزاد.‏ ۶ آنگاه راحیل گفت:‏ «خدا مرا دادرسی کرده است؛‏ او صدایم را شنیده و پسری به من بخشیده است.‏» از این رو آن پسر را دان نامید.‏ ۷ بِلهَه کنیز راحیل بار دیگر باردار شد و دوّمین پسر را برای یعقوب بزاد.‏ ۸ آنگاه راحیل گفت:‏ «به کُشتی‌های سخت با خواهرم کُشتی گرفتم و پیروز گشتم.‏» پس آن پسر را نَفتالی نامید.‏ ۹ اما لیَه چون دید که از زادن بازایستاده است،‏ کنیزش زِلفَه را برگرفته،‏ او را به یعقوب به زنی داد.‏ ۱۰ زِلفَه کنیز لیَه پسری برای یعقوب بزاد.‏ ۱۱ آنگاه لیَه گفت:‏ «چه اقبال خوشی!‏» پس آن پسر را جاد نامید.‏ ۱۲ زِلفَه کنیز لیَه دوّمین پسر را برای یعقوب بزاد.‏ ۱۳ آنگاه لیَه گفت:‏ «چه خوشبختم!‏ زنان مرا خوشبخت خواهند خواند.‏» پس آن پسر را اَشیر نامید.‏ ۱۴ به هنگام درو گندم،‏ رِئوبین رفت و مهرگیاه‌ها در صحرا یافت و آنها را نزد مادرش لیَه برد.‏ راحیل به لیَه گفت:‏ «تمنا دارم از مهرگیاه‌های پسرت به من بدهی.‏» ۱۵ اما لیَه به راحیل گفت:‏ «آیا کافی نیست که شوهرم را از من گرفتی؟‏ اکنون می‌خواهی مهرگیاه پسرم را نیز بگیری؟‏» راحیل گفت:‏ «در برابر مهرگیاه پسرت،‏ یعقوب امشب با تو همبستر شود.‏» ۱۶ شامگاهان هنگامی که یعقوب از صحرا بازگشت،‏ لیَه به استقبال او بیرون رفت و گفت:‏ «به من درآی.‏ زیرا تو را با مهرگیاه پسرم اجیر کرده‌ام.‏» پس آن شب یعقوب با وی همبستر شد.‏ ۱۷ خدا لیَه را اجابت کرد و او باردار شد و پسر پنجمی برای یعقوب بزاد.‏ ۱۸ آنگاه لیَه گفت:‏ «خدا مرا مُزد داده است زیرا من کنیز خود را به شوهرم دادم.‏» پس آن پسر را یِساکار نامید.‏ ۱۹ لیَه باز باردار شد و ششمین پسر را برای یعقوب بزاد.‏ ۲۰ آنگاه لیَه گفت:‏ «خدا موهبتی نیکو به من ارزانی داشته است.‏ حال،‏ شوهرم مرا حرمت خواهد نهاد،‏ زیرا شش پسر برایش آوردم.‏» پس آن پسر را زِبولون نامید.‏ ۲۱ پس از آن،‏ لیَه دختری بزاد و او را دینَه نامید.‏

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی