کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • دک داستان ۶۳
  • سلیمان پادشاه حکیم

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • سلیمان پادشاه حکیم
  • کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
  • مطالب مشابه
  • سلیمان پادشاهی حکیم
    کتاب مقدّس—‏موضوع آن چیست؟‏
  • آیا از اعمال نیکش الگو برمی‌دارید یا از اعمال بد وی؟‏
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۱
  • معبدی برای یَهُوَه
    درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • سلیمان معبد را می‌سازد
    کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
لینک‌های بیشتر
کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
دک داستان ۶۳
سليمان پادشاه نشسته بر تخت پادشاهی‌اش

داستان ۶۳

سُلِیمان پادشاه حکیم

سُلِیمان در نوجوانی پادشاه می‌شود.‏ او یَهُوَه را دوست دارد،‏ و نصایح خوبی را که پدرش داوود به او کرد،‏ دنبال می‌کند.‏ یَهُوَه از سُلِیمان خشنود است،‏ و بنابراین شبی در رویایی به او می‌گوید:‏ ‹سُلِیمان،‏ دوست داری من به تو چه بدهم؟‏›‏

سُلِیمان در جواب می‌گوید:‏ ‹یَهُوَه خدای من،‏ من بسیار جوان هستم و نمی‌دانم چطور حکومت کنم.‏ پس به من حکمت بده تا بر قوم تو به درستی حکومت کنم.‏›‏

یَهُوَه از چیزی که سُلِیمان خواست خشنود می‌شود.‏ بنابراین می‌گوید:‏ ‹چون تو تقاضای حکمت کرده‌ای،‏ و نَه زندگی طولانی و یا ثروت،‏ من به تو حکمتی بیشتر از هر کسی که تا به حال زندگی کرده است،‏ خواهم داد.‏ ولی من چیزی را که نخواسته‌ای نیز به تو خواهم داد،‏ هم ثروت و هم جلال را.‏›‏

مدت کوتاهی بعد از آن،‏ دو زن با یک مشکل بزرگ به نزد سُلِیمان می‌آیند.‏ یکی از آنها شرح می‌دهد:‏ ‹من و این زن در یک خانه زندگی می‌کنیم.‏ من پسری به دنیا آوردم،‏ و دو روز بعد او هم پسری به دنیا آورد.‏ بعد شبی بچهٔ او مُرد.‏ و در حالی که من خواب بودم،‏ او طفل مُرده‌اش را کنار من گذاشت و بچهٔ مرا برداشت.‏ وقتی من بیدار شدم و به بچهٔ مُرده نگاه کردم،‏ فهمیدم که بچهٔ من نیست.‏›‏

در این موقع زن دیگر می‌گوید:‏ ‹نَه!‏ طفل زنده مال من است،‏ و بچهٔ مُرده مال اوست.‏› زن اول جواب می‌دهد:‏ ‹نَه!‏ بچهٔ مُرده مال تو است،‏ و بچهٔ زنده مال من است.‏› و به این ترتیب زنان جر و بحث می‌کنند.‏ حال سُلِیمان چه باید بکند؟‏

او فرمان می‌دهد تا شمشیری بیاورند،‏ و وقتی شمشیر را می‌آورند،‏ می‌گوید:‏ ‹طفل زنده را دو قسمت کنید،‏ و به هر کدام از زنان نیمی از او را بدهید.‏›‏

دو زن در كنار يكی از سربازان سليمان در حالی كه او كودكی را در يک دست و شمشيری در دست ديگرش دارد.‏

مادر واقعی فریاد می‌زند:‏ ‹نَه!‏ خواهش می‌کنم،‏ بچه را نکشید.‏ او را به این زن بدهید.‏› ولی زن دیگر می‌گوید:‏ ‹او را به هیچ کدام از ما ندهید؛‏ همین کار را بکنید،‏ او را به دو قسمت کنید.‏›‏

سرانجام،‏ سُلِیمان می‌گوید.‏ ‹طفل را نکشید!‏ او را به زن اول بدهید.‏ او مادر حقیقی است.‏› سُلِیمان می‌داند که مادر حقیقی،‏ بچه را آنقدر دوست دارد که حاضر است او را به زن دیگر بدهد تا کشته نشود.‏ وقتی مردم می‌شنوند که چطور سُلِیمان این مسئله را حل کرد،‏ از داشتن چنین پادشاه حکیمی شاد می‌شوند.‏

در طی حکومت سُلِیمان،‏ خدا باعث می‌شود که خاک،‏ گندم و جو،‏ انگور و انجیر و خوراکیهای فراوان دیگری ببار بیاورد،‏ و به این ترتیب مردم را برکت می‌دهد.‏ مردم لباسهای خوبی می‌پوشند و در خانه‌های خوبی زندگی می‌کنند.‏ و همه چیز به فراوانی برای همه یافت می‌شود.‏

۱پادشاهان ۳:‏۳–‏۲۸؛‏ ۴:‏۲۹–‏۳۴‏.‏

پرسش‌ها

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی