کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • ب۱۱ ۱/‏۷ ص ۲۸-‏۳۰
  • کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
  • برج دیده‌بانی ۲۰۱۱
  • مطالب مشابه
  • کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
    برج دیده‌بانی:‏ کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
  • کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
    برج دیده‌بانی:‏ مقالاتی از برج دیده‌بانی انگلیسی چاپ سال ۲۰۱۱
  • کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
    برج دیده‌بانی:‏ کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
  • کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
    برج دیده‌بانی:‏ کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد
لینک‌های بیشتر
برج دیده‌بانی ۲۰۱۱
ب۱۱ ۱/‏۷ ص ۲۸-‏۳۰

کتاب مقدّس زندگی انسان را تغییر می‌دهد

چرا خواننده‌ای مشهور،‏ شغل و موقعیت خود را رها کرد تا وقتش را کاملاً در راه اعتقادش صرف کند؟‏ چگونه ممکن است جنایتکاری خطرناک که قاضی‌ای او را غیرقابل تغییر می‌دید،‏ شهروندی خوب شود؟‏ بیایید پای صحبت آنان بنشینیم.‏

‏‹هیچ کس نمی‌تواند دو ارباب را خدمت کند.‏› —‏ آنتولینا اوردِن کاستیلو

متولّد:‏ ۱۹۶۲

کشور:‏ اسپانیا

سابقهٔ شغلی:‏ هنرپیشه و خواننده

سرگذشت:‏ در دهکده‌ای کوچک به نام ترسخونکس به دنیا آمدم که در منطقهٔ معروف لامانچا واقع است.‏ پدر و مادرم کشاورز بودند.‏ مادرم کاتولیک و پدرم پروتستان بود.‏ پدرم به من یاد داد که باید برای کتاب مقدّس احترام قائل باشم و همیشه آن را می‌خواند.‏ اما مادرم من را مثل یک کاتولیک بزرگ کرد و هر یکشنبه من را با خود به کلیسا می‌برد.‏

در ۱۵ سالگی دهکده‌ام را ترک کردم و پیش خواهر بزرگم به مادرید رفتم.‏ برای پدر و مادرم خیلی دلم تنگ می‌شد اما رفته‌رفته به زندگی در شهر عادت کردم.‏ در ۱۷ سالگی برایم موقعیتی پیش آمد تا برای چندین ماه با یک گروه زارزواِلا (‏نوعی آهنگ اسپانیایی که همراه با رقص و نمایش است.‏)‏ کار کنم.‏ از این زندگی لذّت می‌بردم و تصمیم گرفتم که هنرپیشه شوم.‏ دورهٔ منشی‌گری را کنار گذاشتم و با چندین گروه زارزواِلا مشغول به کار شدم.‏ در همین زمان،‏ با برادر یکی از دوستانم،‏ دوست شدم.‏ احساس می‌کردم که در زندگی همه چیز دارم؛‏ شغل خوب،‏ پول و عشق.‏

با گروه‌های مختلف زارزواِلا به مناطق دیگر اسپانیا و کشورهای دیگر سفر می‌کردم از قبیل کلمبیا،‏ کوستا ریکا،‏ اکوادور و ونزوئلا.‏ همچنین در گروه‌های موسیقی‌ای که در مادرید به نام ‏«لا موویدا مادریلنیا»‏ معروف است،‏ می‌خواندم.‏ یکی از این گروه‌ها که من خوانندهٔ اصلی آن بودم،‏ موفقیت بسیاری به دست آورد.‏

کارم را دوست داشتم،‏ ولی از فضای غیراخلاقی آن خوشم نمی‌آمد.‏ به علاوه،‏ همیشه ذهنم به این مشغول بود که ظاهری جذاب داشته و در میان مردم معروف باشم.‏ همچنین رژیم غذایی سختی داشتم و در نتیجه به بیماری‌های آنورکسی (‏بی‌اشتهایی)‏ و بولیمی (‏پرخوری)‏ مبتلا شدم.‏

هدف اصلی‌ام هنوز هنرپیشگی بود.‏ بعدها در دانشکدهٔ هنرهای دراماتیک پذیرفته شدم.‏ در آنجا آموختیم که مهم است که در یک نقش آنچنان غرق شویم تا بتوانیم آن را با احساس بازی کنیم.‏ وقتی که این توصیه را به کار گرفتم،‏ متوجه شدم که آن نقش را خوب و با احساس بازی می‌کنم اما در حقیقت هیچ گونه احساسی در وجودم نبود.‏ از این جهت احساس پوچی می‌کردم.‏ من به زنی ظاهربین و خودخواه تبدیل شده بودم.‏

کتاب مقدّس زندگی‌ام را تغییر داد:‏ می‌دانستم که برای پرورش خصوصیات خوب باید تلاش کنم.‏ اما نمی‌دانستم که از کجا باید شروع کنم.‏ تصمیم گرفتم که به یکی از کلیساهای انجیلی در مادرید بروم که پیش از آن یک بار با پدر و مادرم به آنجا رفته بودم.‏ همچنین به خدا دعا کردم و نام او،‏ یَهُوَه را خواندم.‏

به زودی دو شاهد یَهُوَه به دیدنم آمدند.‏ مشتاقانه با آن‌ها در مورد کتاب مقدّس صحبت کردم،‏ اما با بیشتر گفته‌هایشان مخالفت کردم.‏ اِسْتَر که شاهد یَهُوَه و زنی صبور و پرحوصله بود،‏ مرتباً کتاب مقدّس را به من آموزش می‌داد.‏ او و خانواده‌اش با من مهربان بودند و با محبت رفتار می‌کردند.‏ بعدها به جلسات شاهدان یَهُوَه رفتم و خیلی زود حقیقتی را که به دنبالش بودم،‏ پیدا کردم.‏

وقتی تحصیلاتم را به پایان رساندم درهای بسیاری به رویم باز شد.‏ در اپرایی که قرار بود در یکی از تئاترهای مشهور مادرید به نمایش در آید،‏ به من نقشی دادند.‏ به زودی پی بردم برای موفقیت در شغل هنرپیشگی،‏ باید خودم را کاملاً وقف آن کنم.‏ بالاخره تصمیم گرفتم که در جایی دیگر کار پیدا کنم؛‏ کاری که در کنار آن بتوانم به فعالیت‌های مذهبی‌ام هم بپردازم.‏ به واقعیتی که در گفته‌های عیسی بود،‏ پی بردم:‏ «هیچ‌کس دو ارباب را خدمت نتواند کرد،‏ زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید،‏ و یا سرسپردهٔ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد.‏ نمی‌توانید هم بندهٔ خدا باشید،‏ هم بندهٔ پول.‏» (‏مَتّی ۶:‏۲۴‏)‏ از دوست پسرم که هشت سال با هم بودیم و با اعتقاداتم موافق نبود،‏ جدا شدم.‏ هیچ کدام از این تغییرات آسان نبود.‏

چه فوایدی نصیبم شده است؟‏ در حال حاضر،‏ شغلی نیمه‌وقت در خانهٔ سالمندان دارم.‏ از این رو می‌توانم بیشتر وقتم را صرف آموزش کتاب مقدّس به مردم عرب‌زبان کنم.‏ برای یاد گرفتن این زبان باید سخت تلاش کنم،‏ اما از آموزش به این مردم لذّت می‌برم؛‏ مردمی که بسیار مهمان‌نواز و تشنهٔ شناخت خدا هستند.‏

حال زندگی‌ام مفهومی واقعی پیدا کرده است؛‏ دیگر احساس پوچی نمی‌کنم؛‏ احساسی که همیشه در طی تحصیلاتم داشتم.‏ حس می‌کنم که یَهُوَه به یاری‌ام آمده است تا انسانی بهتر و شادتر شوم.‏

‏«قاضی در اشتباه بود.‏» —‏ پاوُل کِوین رابِری

متولّد:‏ ۱۹۵۴

کشور:‏ انگلستان

پیشینه:‏ تبهکار

سرگذشت:‏ در دادلی،‏ یکی از شهرهای بزرگ صنعتی انگلستان (‏وست میدلندز)‏،‏ به دنیا آمدم.‏ از همان کودکی،‏ پدرم عشق به خواندن را در من به وجود آورد.‏ با این که خودش همه چیز را به تکامل نسبت می‌داد،‏ مرا تشویق می‌کرد که به طبیعت شگفت‌انگیز بیندیشم.‏ همچنین به من یاد می‌داد که خدایی وجود ندارد.‏ با این حال،‏ پدر و مادرم مرا به کلاس‌های روز یکشنبهٔ کلیسای متُدیست فرستادند.‏

در ۸ سالگی شاهد آن بودم که پسرهای محلّه قایقی را در کانال به آتش کشیدند.‏ آن‌ها مرا تهدید کردند که به کسی چیزی نگویم.‏ وقتی پلیس به آنجا آمد،‏ از ترس چیزی نگفتم.‏ پلیس مرا مقصر دانست و من از این بی‌عدالتی خیلی ناراحت شدم.‏ در عوض،‏ شروع به خراب کردن برخی از مدرسه‌ها،‏ کلیساها و کارخانه‌ها کردم.‏ کوهی از خرابی به وجود آوردم که هزاران دلار ضرر به همراه داشت.‏ از ۱۰ سالگی به خانه‌ها و مغازه‌ها دستبرد می‌زدم.‏ از آتش‌بازی هم لذّت می‌بردم و این هم جزوی از خراب‌کاری‌هایم بود.‏ آموزگارانم مرا موجودی کنترل‌نشدنی می‌خواندند.‏

در ۱۲ سالگی کتابی در مورد سحر و جادو پیدا کردم و یک تختهٔ ویجی (‏تخته‌ای برای سحر و جادو)‏ برای خود ساختم.‏ از آنجا که پدر و مادرم به خدا اعتقاد نداشتند،‏ تصوّر می‌کردند که مشغولیتم با سحر و جادو بی‌خطر است و مرا از خراب‌کاری و دزدی دور نگه می‌دارد.‏ اما این طور نبود.‏ تا پایان تحصیلاتم چندین بار به دادگاه نوجوانان فرا خوانده شدم.‏ در همان زمان،‏ به گروه تبهکاری اسکین‌هد پیوستم.‏ همیشه تیغ و زنجیر موتورسیکلتی به عنوان سلاح همراه داشتم.‏ در این میان،‏ کاری پیدا کردم اما خیلی زود آن را از دست دادم؛‏ چون که برای مدتی به حبس محکوم شدم.‏ پس از آزادیم از زندان،‏ دوباره شروع به خرابی‌کاری کردم.‏ این بار دستگیر و به دو سال زندان محکوم شدم.‏ قاضی مرا اصلاح‌نشدنی و تهدیدی بزرگ برای جامعه خواند.‏

پس از آزادی از زندان،‏ آنیتا دوست دختر قبلی‌ام را دوباره دیدم.‏ با هم ازدواج کردیم و برای مدتی دست از تبهکاری برداشتم.‏ پس از چند سال،‏ دوباره به خلاف‌های گذشته‌ام روی آوردم.‏ به شرکت‌ها دستبرد می‌زدم و صندوق پول آن‌ها را خالی می‌کردم.‏ همچنین شروع به مصرف بی‌رویهٔ مشروبات الکلی و مواد مخدّر کردم.‏ همیشه با خود اسلحه‌ای حمل می‌کردم.‏ پس دوباره دستگیر شدم و به زندان افتادم.‏

این نحوهٔ زندگی،‏ آنیتا را زیر فشار و استرس فراوان قرار داد.‏ دکترش برای او داروهای آرام‌بخش تجویز کرد،‏ اما راه‌حل را در طلاق دید.‏ جای خوشبختی است که آنیتا به این توصیه دکتر عمل نکرد.‏

کتاب مقدّس زندگی‌ام را تغییر داد:‏ در ابتدای زندگی مشترکمان،‏ آنیتا برای مدت کوتاهی از شاهدان یَهُوَه تعالیم کتاب مقدّس را آموخت.‏ بعدها،‏ زمانی که آخرین محکومیت خود را در زندان می‌گذراندم،‏ دوباره شاهدان یَهُوَه به دیدنش آمدند.‏ درست در همان روزی بود که من دعا کردم و از خدا خواستم:‏ «به من نشان بده که وجود داری.‏»‏

چند ماه پس از آزادی‌ام از زندان،‏ با کشیش محلّه‌مان تماس گرفتم و از او خواستم که به من و آنیتا کتاب مقدّس را آموزش دهد.‏ او گفت که تنها می‌تواند آیین‌های مذهبی کلیسا و دعایی را به ما بیاموزد.‏

سرانجام،‏ به تنهایی شروع به خواندن کتاب مقدّس کردم.‏ از دیدن این که کتاب مقدّس سحر و جادو را رد می‌کند،‏ متعجب شدم.‏ (‏تثنیه ۱۸:‏۱۰-‏۱۲‏)‏ بعدها در خانه نسخه‌ای از مجلّهٔ برج دیده‌بانی پیدا کردم.‏ این مجلّه را شاهدان به آنیتا داده بودند،‏ درست همان روزی که من از خدا طلب کمک کرده بودم.‏ مطالبی که در این مجلّه خواندم چنان مرا تحت تأثیر قرار داد که با شاهدان یَهُوَه تماس گرفتم.‏

خانواده و دوستانمان و رفیق‌های خلاف‌کارم از این که می‌دیدند ما تعالیم کتاب مقدّس را از شاهدان یَهُوَه می‌آموزیم،‏ خوشحال نبودند.‏ برخی گفتند که مرا شست‌وشوی مغزی می‌دهند.‏ اما راستش را بخواهید،‏ ذهن و فکرم باید شست‌وشو پیدا می‌کرد.‏ عیوب زیادی داشتم و وجدانم در خواب بود.‏ گذشته از عادت‌های بد دیگرم،‏ گاهی در روز ۶۰ عدد سیگار می‌کشیدم.‏ شاهدانی که به ما کتاب مقدّس را آموزش می‌دادند و آنانی که در جلسات شاهدان یَهُوَه می‌دیدیم،‏ مهربان و صبور بودند.‏ بالاخره،‏ با گذشت زمان توانستم عادت‌های بد خود را کنار بگذارم.‏ —‏ ۲قُرِنتیان ۷:‏۱‏.‏

چه فوایدی نصیبم شده است؟‏ من و آنیتا ۳۵ سال است که ازدواج کرده‌ایم.‏ یکی از فرزندانمان با دو فرزندش دوشادوش ما یَهُوَه خدا را خدمت می‌کنند.‏ در سال‌های اخیر،‏ من و آنیتا توانستیم وقت زیادی را برای کمک به دیگران در راه آموزش کتاب مقدّس صرف کنیم.‏

خدمت به یَهُوَه به زندگی‌مان مفهوم واقعی بخشیده است.‏ حدود ۴۰ سال پیش،‏ قاضی‌ای در دادگاه به من گفت که اصلاح‌نشدنی‌ام.‏ اما با یاری یَهُوَه و با به‌کارگیری تعلیمات کتاب مقدّس،‏ ثابت کردم که این قاضی در اشتباه بود.‏

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی