کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • ب۱۱ ۱۵/‏۱۰ ص ۱۸-‏۲۲
  • خدمت به یَهُوَه مایهٔ شادی من بوده است

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • خدمت به یَهُوَه مایهٔ شادی من بوده است
  • برج دیده‌بانی ۲۰۱۱
  • عنوان‌های فرعی
  • مطالب مشابه
  • مهمانانی که زندگی مرا تغییر دادند
  • عمه ماری به من کمک کرد
  • پیشرفت روحانی،‏ تعمید و بیت‌ئیل
  • کنگره‌ها و ساختمان‌سازی‌های به یادماندنی
  • تغییراتی در زندگی
  • دشواری‌های سالمندی
  • ‏‹کنیزِ یَهُوَه›‏
    از ایمانشان سرمشق بگیریم
  • از یاد گرفتن دست نکشیده‌ام
    برج دیده‌بانی (‏برای مطالعه در جماعات)‏ ۲۰۲۴
  • متحمّل اندوهی جانسوز شد
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۴
  • تکیه به یَهُوَه برکت‌آفرین بوده است
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۳
لینک‌های بیشتر
برج دیده‌بانی ۲۰۱۱
ب۱۱ ۱۵/‏۱۰ ص ۱۸-‏۲۲

خدمت به یَهُوَه مایهٔ شادی من بوده است

از زبان فرِد راسک

در همان اوایل عمرم درستی کلام داود را در زندگی تجربه کردم.‏ او در مزمور ۲۷:‏۱۰ گفت:‏ «چون پدر و مادرم مرا ترک کنند،‏ آنگاه خداوند مرا برمی‌دارد.‏» بگذارید برایتان تعریف کنم که چگونه این آیه در رابطه با من تحقق یافت.‏

من در خانهٔ پدربزرگم در دوران دشوار دههٔ ۱۹۳۰ بزرگ شدم.‏ او در ایالت جورجیا مزرعهٔ پنبه داشت.‏ به علّت مرگ مادر و برادرم که تازه متولّد شده بود،‏ پدرم شدیداً غمگین شده بود.‏ از این رو،‏ مرا پیش پدربزرگم گذاشت و برای اشتغال به شهری دور رفت.‏ بعدها سعی کرد تا مرا به پیش خود ببرد،‏ ولی موفق نشد.‏

از آنجایی که مادربزرگم فوت کرده بود،‏ دختران بزرگ پدربزرگم خانه را اداره می‌کردند.‏ پدربزرگم،‏ مردی مذهبی نبود،‏ ولی دخترانش از اعضای سرسخت کلیسای سادرن بابتیست بودند.‏ آنان هر یکشنبه مرا با تهدید کتک به کلیسا می‌بردند.‏ به همین دلیل،‏ از همان کودکی علاقه‌ای به دین نداشتم،‏ ولی به مدرسه و ورزش خیلی علاقه داشتم.‏

مهمانانی که زندگی مرا تغییر دادند

در یک بعدازظهر سال ۱۹۴۱،‏ وقتی ۱۵ ساله بودم،‏ مردی مسن با همسرش به خانهٔ ما آمد.‏ اعضای خانواده به من گفتند که این مرد «تالمِج راسک،‏» دایی مادرم است.‏ تا آن زمان چیزی در مورد آنان نمی‌دانستم و فهمیدم که او و همسرش شاهد یَهُوَه می‌باشند.‏ تالمِج توضیح داد که مقصود خدا این است که انسان‌ها تا ابد بر زمین زندگی کنند؛‏ سخنان او با آنچه در کلیسا شنیده بودم بسیار متفاوت بود.‏ اکثر اعضای خانواده با نفرت،‏ حرف‌های او را رد کردند.‏ از این رو،‏ دیگر به آنان اجازه ندادند که دوباره به خانه‌مان بیایند.‏ با این حال،‏ عمه‌ام،‏ ماری که فقط سه سال از من بزرگ‌تر بود،‏ کتاب مقدّس و نشریات مسیحی را پذیرفت.‏

ماری خیلی سریع به حقایق کتاب مقدّس متقاعد گشت و در سال ۱۹۴۲ تعمید گرفت و شاهد یَهُوَه شد.‏ او همین طور آنچه عیسی پیشگویی کرده بود در زندگی تجربه کرد:‏ «دشمنان شخص،‏ اهل خانهٔ خودش خواهند بود.‏» (‏مت ۱۰:‏۳۴-‏۳۶‏)‏ مخالفت خانواده شدید بود.‏ یکی از خواهرهای بزرگ ماری که در امور دولتی شهرستان فعال بود،‏ با شهردار توطئه کرد تا تالمِج،‏ دایی مادرم را دستگیر کنند.‏ سپس به اتهام این که به طور غیرقانونی دمِ خانه‌ها دستفروشی می‌کند،‏ مجرم شناخته شد.‏

روزنامهٔ شهر سخن شهردار را که قاضی دادگاه نیز بود اعلام کرد:‏ «نشریاتی که این مرد پخش می‌کند .‏ .‏ .‏ مانند سم خطرناک است.‏» از این رو،‏ دایی مادرم به دادگاهی برتر تقاضای فرجام کرد و در آنجا تبرئه شد.‏ ولی در طی این مدت،‏ ده روز را در زندان به سر برد.‏

عمه ماری به من کمک کرد

عمه ماری،‏ هم به من و هم به همسایگانمان در مورد ایمان جدیدش شروع به موعظه کرد.‏ مردی کتاب «دنیای جدید»‏a را از عمه ماری پذیرفت،‏ و وقتی عمه ماری کتاب مقدّس را به او تعلیم می‌داد من هم حضور داشتم.‏ همسر آن مرد گفت که شوهرش تمام شب در حال خواندن این کتاب بود.‏ البته من نمی‌خواستم خیلی سریع داخل دین و مذهب شوم،‏ ولی آنچه می‌آموختم برایم بسیار جالب بود.‏ یکی از دلایلی که مرا قانع ساخت شاهدان یَهُوَه قوم خدا هستند حقایق کتاب مقدّس بود.‏ البته،‏ آنچه که مرا بیشتر تحت تأثیر آن قرار داد مخالفت‌های مردم با شاهدان یَهُوَه بود.‏

برای مثال،‏ یک بار که من و ماری از کار در مزرعه به خانه برمی‌گشتیم،‏ متوجه شدیم که نشریات ماری منجمله گرامافون و صفحه‌هایی که محتوای آن،‏ پیام‌های کتاب مقدّس بود در زباله‌سوز سوزانده شده بود.‏ وقتی با عصبانیت دلیل آن را از عمه‌هایم پرسیدم،‏ یکی از آن‌ها با خودپسندی پاسخ داد:‏ «بعدها از آنچه کردیم از ما تشکر می‌کنید.‏»‏

از آنجایی که ماری حاضر نبود ایمان جدیدش را رها کند و از موعظه به همسایگان دست بکشد،‏ در سال ۱۹۴۳ مجبور به ترک خانه شد.‏ تا آن زمان یاد گرفته بودم که نه تنها نام خدا یَهُوَه است،‏ بلکه همچنین او خدایی مهربان و رحیمی است که انسان‌ها را در آتش نمی‌سوزاند.‏ با این که در جلسات شرکت نکرده بودم،‏ آموخته بودم که یَهُوَه سازمانی دارد.‏

بعدها،‏ وقتی که در اطراف خانه مشغول کوتاه کردن چمن بودم،‏ اتومبیلی به آرامی نزدیک شد و یکی از دو سرنشین از من پرسید که آیا فرِد هستم.‏ وقتی متوجه شدم که آن دو،‏ شاهد یَهُوَه هستند،‏ گفتم:‏ «اجازه بدهید که به داخل اتومبیل آیم و برای گفتگو به جایی امن برویم.‏» عمه ماری آن دو نفر را فرستاده بود تا به من موعظه کنند.‏ یکی از آن دو مرد شیلد توتجیان خادمی سیّار بود که در آن زمان مرا از لحاظ روحانی تشویق و راهنمایی کرد.‏ از آن پس خانواده‌ام با من سر مخالفت برداشت چرا که از عقاید شاهدان یَهُوَه دفاع می‌کردم.‏

عمه ماری که به ایالت ویرجینیا نقل مکان کرده بود از آنجا برایم نامه نوشت و گفت که اگر تصمیم به خدمت یَهُوَه دارم،‏ می‌توانم برای زندگی به پیش او بروم.‏ بی‌درنگ پیشنهاد او را پذیرفتم.‏ یک عصر جمعه در اکتبر سال ۱۹۴۳،‏ لوازم مورد نیازم را در جعبه‌ای گذاشتم و آن را دور از خانه به درختی بستم.‏ روز شنبه جعبه را برداشتم و از راهی فرعی به مزرعهٔ همسایه رفتم و آنان مرا با اتومبیل به نزدیک‌ترین شهر رساندند.‏ از آنجا نیز به شهر روآنوک رفتم.‏ در آنجا عمه ماری را در خانهٔ خانمی به نام اِدْنا فالس یافتم.‏

پیشرفت روحانی،‏ تعمید و بیت‌ئیل

اِدْنا مسح‌شده‌ای دلسوز بود همانند لیدیا در قرن اوّل.‏ او خانه‌ای بزرگ اجاره کرده بود و به غیر از عمه ماری،‏ همسر و دو دختر برادرش را سر پناه داده بود.‏ آن دو دختر به نام‌های گلَدیس و گرِیس گریگوری بعدها میسیونر شدند.‏ گلَدیس که هم‌اکنون بیش از ۹۰ سال سن دارد،‏ وفادارانه در شعبهٔ ژاپن خدمت می‌کند.‏

وقتی در خانهٔ اِدْنا زندگی می‌کردم،‏ مرتب به جلسات می‌رفتم و برای خدمت موعظه تعلیم می‌دیدم.‏ داشتن آزادیِ مطالعهٔ کلام خدا و حضور در جلسات،‏ عطش مرا در شناخت یَهُوَه رفع می‌کرد.‏ در ۱۴ ژوئن ۱۹۴۴ تعمید گرفتم.‏ عمه ماری،‏ گلَدیس و گرِیس گریگوری شروع به پیشگامی کردند و مأموریت موعظه را در شمال ویرجینیا پذیرفتند.‏ به همّت آنان جماعتی در شهر لیزبورگ بر پا شد.‏ در اوایل ۱۹۴۶،‏ در شهرستان مجاور شروع به پیشگامی کردم.‏ تابستان آن سال،‏ دسته‌جمعی به کنگرهٔ بین‌المللی‌ای فراموش‌نشدنی رفتیم که در کلیولند اوهایو طی ۴-‏۱۱ اوت برگزار شد.‏

در کنگره،‏ برادر ناتان نُر که سرپرستیِ سازمان را به عهده داشت،‏ به طور خلاصه توضیح داد که بیت‌ئیل واقع در بروکلین در حال توسعه است.‏ این توسعه شامل یک ساختمان مسکونی جدید و بزرگ‌سازی چاپخانه می‌شد.‏ از این رو،‏ نیاز به تعداد زیادی از برادران جوان بود.‏ در آن روز تصمیم گرفتم یَهُوَه را در بیت‌ئیل خدمت کنم و تقاضانامه‌ام را پر کردم و چند ماه بعد در ۱ دسامبر ۱۹۴۶ به بیت‌ئیل رفتم.‏

حدود یک سال بعد وقتی پشت میز تحریرم در بخش پست کار می‌کردم،‏ سرپرست چاپخانه،‏ مکس لارسون پیشم آمد و خبر داد که مرا به بخش خدمت منتقل کرده‌اند.‏ در این بخش،‏ موضوعات بسیاری را در به‌کارگیری اصول کتاب مقدّس و عملکرد سازمان خدا یاد گرفتم؛‏ به ویژه هنگامی که با سرپرست بخش،‏ توماس سالیوان معروف به باد سالیوان کار می‌کردم.‏

پدرم چندین بار برای ملاقاتم به بیت‌ئیل آمد.‏ او در اواخر عمرش مذهبی شد.‏ در آخرین ملاقاتش در سال ۱۹۶۵ گفت:‏ «دیگه اینجا به دیدنت نمی‌آیم،‏ ولی اگر بخواهی می‌توانی به دیدن من بیایی.‏» قبل از فوتش چندین بار به دیدنش رفتم.‏ او اطمینان داشت که به بهشت آسمانی می‌رود.‏ به هر حال،‏ امیدوارم او در یاد یَهُوَه باقی بماند و یَهُوَه او را رستاخیز دهد.‏ در آن زمان خواهد دید که زندگی نه در بهشت آسمانی بلکه در فردوس روی زمین امکان‌پذیر است.‏

کنگره‌ها و ساختمان‌سازی‌های به یادماندنی

کنگره‌ها همیشه گامی در پیشرفت روحانی بود.‏ مخصوصاً کنگره‌های بین‌المللی دههٔ ۱۹۵۰ که در استادیوم یانکی نیویورک برگزار شد.‏ در سال ۱۹۵۸،‏ هم استادیوم یانکی و هم پُلو گراندز پر از جمعیت بود به طوری که در یکی از نشست‌ها ۲۵۳٬۹۲۲ نفر از ۱۲۳ کشور حضور داشتند.‏ در این کنگره اتفاقی افتاد که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.‏ وقتی در دفتر کنگره خدمت می‌کردم،‏ برادر نُر با سرعت به پیش آمد و گفت:‏ «فرِد،‏ فراموش کردم برادری را تعیین کنم تا پیشگامانی را که الآن در سالن اجاره‌ای در این نزدیکی جمع شده‌اند تشویق کند.‏ آیا می‌توانی سریع به آنجا بروی و سخنرانی خوبی به آنان بدهی؟‏ در راه می‌توانی خود را برای سخنرانی آماده کنی.‏» قبل از رسیدن به آنجا خیلی دعا کردم و نفس‌زنان به سالن رسیدم.‏

با افزایش سریع تعداد جماعات در شهر نیویورک بین سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ سالن‌های اجاره‌ای دیگر نیاز جماعات را برآورده نمی‌کرد.‏ بنابراین،‏ از سال ۱۹۷۰ تا  ۱۹۹۰ سه ساختمان در منطقهٔ منهتن خریداری و شکل آن تغییر داده شد تا مکان‌هایی مناسب برای پرستش فراهم شود.‏ من سرپرست کمیتهٔ ساختمان‌سازی این پروژه‌ها بودم.‏ خاطرات شیرین بسیاری طی این دوران به دست آوردم.‏ در آنجا دیدم که یَهُوَه چگونه جماعات را در همکاری،‏ فراهم ساختنِ بودجه و تکمیل سالن‌ها برکت داد.‏ آن سالن‌ها تا کنون مکان‌هایی برای پرستش حقیقی بوده است.‏

تغییراتی در زندگی

یک روز در سال ۱۹۵۷،‏ وقتی از خانه بیرون آمدم و از وسط پارک به سمت چاپخانه می‌رفتم،‏ ناگاه باران گرفت.‏ جلوتر از من خواهری زیبا با موهای بلوند راه می‌رفت.‏ از آنجایی که چتری نداشت به او گفتم زیر چتر من بیاید.‏ بدین شکل با مارجری که به تازگی عضو بیت‌ئیل شده بود آشنا شدم.‏ در سال ۱۹۶۰ با هم ازدواج کردیم و از آن پس تا به حال در خدمت به یَهُوَه با هم در سختی و خوشی راه می‌رویم.‏ در سپتامبر ۲۰۱۰،‏ پنجاهمین سالگرد ازدواجمان را جشن گرفتیم.‏

وقتی مارجری و من از ماه عسل برگشتیم،‏ هنوز چمدان‌های خود را باز نکرده بودیم که برادر نُر مأموریت جدیدی به من داد.‏ از آن پس یکی از تعلیم‌دهندگان مدرسهٔ جِلْعاد شدم.‏ حقیقتاً افتخار بزرگی نصیبم شده بود!‏ از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۵،‏ پنج کلاس طولانی‌مدت تنظیم شد تا اعضای کمیتهٔ شعب آموزش مخصوصی در مدیریت دریافت کنند.‏ از سال ۱۹۶۵،‏ کلاس‌ها برای تعلیم میسیونرها دوباره به پنج ماه تقلیل یافت.‏

در سال ۱۹۷۲،‏ از مدرسهٔ جِلْعاد به بخش نامه‌نگاری انتقال یافتم تا آن بخش را سرپرستی کنم.‏ تحقیق در مورد سؤالات و حل مشکلات گوناگون به من کمک کرد تا تعالیم کلام خدا را بهتر درک کنم و دیگران را با استفاده از اصول والای خدایمان یاری دهم.‏

سپس در سال ۱۹۸۷،‏ به بخش جدیدی منتقل شدم که نامش خدمات اطلاعاتی بیمارستان است.‏ سمینارهایی برای تعلیم پیرانی ترتیب داده شد که در «کمیته‌های رابط با بیمارستان» خدمت می‌کردند تا بتوانند با دکترها،‏ قضات و مددکاران اجتماعی در مورد موضع ما،‏ پرهیز از خون گفتگو کنند.‏ مشکل بزرگ این بود که دکتران بدون اجازهٔ والدین به فرزندان خون تزریق می‌کردند و اغلب اجازهٔ آن را از دادگاه می‌گرفتند.‏

وقتی به دکتران پیشنهاد می‌شد تا روش‌های درمانی دیگری را جایگزین انتقال خون کنند،‏ اغلب جواب می‌دادند چنین روش‌هایی موجود نیست یا بسیار گران است.‏ هر وقت دکتر جرّاح چنین جوابی به من می‌داد می‌گفتم:‏ «لطفاً به دست‌هایتان نگاه کنید!‏» بعد به او می‌گفتم:‏ «دست‌های شما بهترین وسیله برای جرّاحی بدون انتقال خون است.‏» با این سخن به یاد او می‌آوردم که دقت در جرّاحی باعث می‌شود که شخص خون کمی را از دست دهد.‏

یَهُوَه تلاش ما را طی دو دههٔ گذشته در راه آموزش دکتران و قضات برکت داده است.‏ طرز فکر آنان با درک بهتر موضع ما به طور چشمگیری تغییر یافته است.‏ همچنین آموخته‌اند که تحقیقات پزشکی ثابت می‌کند روش‌های جایگزین خون بسیار مؤثر است و بسیاری از دکتران و بیمارستان‌های دیگر آماده‌اند،‏ بیمارانشان را برای جرّاحی بدون انتقال خون بپذیرند.‏

از سال ۱۹۹۶،‏ من و مارجری در مرکز آموزشی برج دیده‌بانی واقع در پترسون نیویورک در فاصلهٔ ۱۱۰ کیلومتری شمال بروکلین خدمت می‌کنیم.‏ در اینجا مدتی کوتاه در بخش خدمت کار کردم و سپس در تعلیم به اعضای کمیتهٔ شعب و سرپرستان سیّار مشغول شدم.‏ در ۱۲ سال اخیر دوباره سرپرست بخش نامه‌نگاری بودم که از بروکلین به پترسون منتقل شده است.‏

دشواری‌های سالمندی

حال که بیش از ۸۰ سال سن دارم،‏ دیگر نمی‌توانم همچون سابق در بیت‌ئیل خدمت کنم.‏ بیش از ده سال است که با سرطان مبارزه می‌کنم.‏ مانند این است که یَهُوَه بر روزهای زندگی‌ام افزوده است،‏ همان طوری که بر روزهای زندگی حِزْقِیّای پادشاه افزود.‏ (‏اشع ۳۸:‏۵‏)‏ همسرم نیز از سلامت خوبی برخوردار نیست و با بیماری آلزهایمر دست‌وپنجه نرم می‌کند.‏ مارجری خادمی شایسته برای یَهُوَه،‏ مشاوری نیک برای جوانان و شریک و یاری‌دهنده‌ای وفادار برای من بوده است.‏ او همیشه کتاب مقدّس را مطالعه می‌کرد و معلّمی خوب می‌بود.‏ هم‌اکنون بسیاری از فرزندان روحانی‌مان همواره با ما در تماسند.‏

عمه ماری در مارس ۲۰۱۰ در سن ۸۷ سالگی درگذشت.‏ او کلام خدا را به نحوی بی‌نظیر تعلیم می‌داد و به دیگران کمک می‌کرد تا سمت پرستش حقیقی را بگیرند.‏ همچنین سال‌های بسیاری در خدمت تمام‌وقت بود.‏ از او بسیار سپاسگزارم که به من کمک کرد حقایق کلام خدا را بیاموزم و خادم یَهُوَه خدای مهربان شوم.‏ ماری در کنار شوهرش که سابقاً در اسرائیل میسیونر بود به خاک سپرده شد.‏ کاملاً اطمینان دارم که یَهُوَه آنان را در ذهن خود حک کرده است و در آینده رستاخیز می‌دهد.‏

طی ۶۷ سال خدمتم به یَهُوَه،‏ برکات فراوانی نصیبم شده است و از این بابت دلم از سپاسگزاری لبریز گشته است.‏ انجام دادن ارادهٔ خدا حقیقتاً مایهٔ شادی من بوده است!‏ اطمینان دارم که یَهُوَه لطف خود را از من دریغ نخواهد کرد و مشتاقانه در انتظار وعدهٔ پسرش هستم که گفت:‏ «هر که به خاطر نام من خانه یا برادر یا خواهر یا پدر یا مادر یا فرزند یا املاک خود را ترک کرده باشد،‏ صد برابر خواهد یافت و حیات جاویدان را به دست خواهد آورد.‏» —‏ مت ۱۹:‏۲۹‏.‏

‏[پاورقی]‏

a این کتاب در سال ۱۹۴۲ چاپ شد و هم‌اکنون چاپ نمی‌شود.‏

‏[تصویر در صفحهٔ ۱۹]‏

در مزرعهٔ پنبهٔ پدربزرگم،‏ واقع در ایالت جورجیای آمریکا،‏ سال ۱۹۲۸

‏[تصویر در صفحهٔ ۱۹]‏

عمه ماری در کنار تالمِج دایی مادرم

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۰]‏

ماری،‏ گلَدیس و گرِیس

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۰]‏

۱۴ ژوئن ۱۹۴۴،‏ روز تعمیدم

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۰]‏

هنگام کار در بخش خدمت

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۱]‏

با ماری در کنگرهٔ بین‌المللی ۱۹۵۸ در استادیوم یانکی

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۱]‏

روز ازدواج من و مارجری

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۱]‏

با همسرم در سال ۲۰۰۸

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی