کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • ب۱۴ ۱۵/‏۱۰ ص ۱۸-‏۲۲
  • رویدادهای تاریخی در خدمتم به یَهُوَه

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • رویدادهای تاریخی در خدمتم به یَهُوَه
  • برج دیده‌بانی ۲۰۱۴
  • عنوان‌های فرعی
  • مطالب مشابه
  • میراث روحانی من
  • مأموریت‌های خانواده‌مان
  • خدمت میسیونری
  • شهروندی محترم شاهد یَهُوَه می‌شود
  • تصمیماتی رضایت‌بخش
  • یَهُوَه حقیقتاً به من کمک کرده است
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۴
  • سه کنگره‌ای که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد
    برج دیده‌بانی ۲۰۰۹
برج دیده‌بانی ۲۰۱۴
ب۱۴ ۱۵/‏۱۰ ص ۱۸-‏۲۲

زندگی‌نامه

رویدادهای تاریخی در خدمتم به یَهُوَه

از زبان میلدرد اُلسن

روزی در سال ۱۹۴۷ به خانهٔ میسیونرها در شهر سانتا آنا در اِل سالوادور حمله شد.‏ طی جلسهٔ مطالعهٔ برج دیده‌بانی تعدادی پسربچه به آن خانه که درش باز بود،‏ سنگ پرتاب کردند.‏ سپس کشیشان کاتولیک که در پس این حمله بودند،‏ با گروهی اوباش سر رسیدند.‏ برخی مشعل و عده‌ای نیز تندیس و شمایل در دست داشتند.‏ آن گروه برای دو ساعت سنگ پرتاب می‌کردند و فریاد می‌زدند:‏ «درود بر مریم مقدّس!‏» و «مرگ بر یَهُوَه!‏» قصد آنان ترساندن و فراری دادن میسیونرها بود.‏ اما میسیونرها هیچ ترسی به دل راه ندادند.‏ من خودم یکی از آن میسیونرها بودم و در این واقعه که ۶۷ سال پیش رخ داد،‏ حضور داشتم.‏

دو سال قبل از این اتفاق،‏ من و دوستم اِوِلین ترِبِرت از چهارمین کلاس مدرسهٔ کتاب مقدّس جِلْعاد در نزدیکی شهر ایتاکا در ایالت نیویورک فارغ‌التحصیل شدیم.‏ ما مأموریت یافتیم در شهر سانتا آنا در اِل سالوادور خدمت کنیم.‏ ولی قبل از تعریف ۲۹ سال خدمتم،‏ بگذارید بگویم که چرا میسیونر شدم.‏

میراث روحانی من

والدینم،‏ جان و اِوا اُلسن در سال ۱۹۲۳،‏ سالی که به دنیا آمدم،‏ در شهر اسپوکن،‏ واقع در ایالت واشنگتن آمریکا زندگی می‌کردند.‏ آنان پروتستان لوتری بودند ولی تعلیم کلیسا را در رابطه با جهنّم قبول نداشتند؛‏ این عقیده برایشان با این تعلیم که خدا محبت است،‏ تضاد داشت.‏ (‏۱یو ۴:‏۸‏)‏ پدرم در نانوایی کار می‌کرد و یک شب یکی از همکارانش به او گفت که کتاب مقدّس تعلیم نمی‌دهد که جهنّم جایی برای شکنجهٔ انسان‌هاست.‏ مدتی بعد،‏ والدینم پس از یادگیری تعالیم کتاب مقدّس از شاهدان یَهُوَه،‏ حقیقت را در مورد مرگ و آنچه پس از آن رخ می‌دهد،‏ آموختند.‏

در آن زمان ۹ سالم بود،‏ ولی سخنان والدینم را به خوبی به یاد دارم که از آموخته‌های جدیدشان از کتاب مقدّس مشتاقانه صحبت می‌کردند.‏ شناختن نام خدای حقیقی،‏ یَهُوَه و رها شدن از تعلیم گیج‌کنندهٔ تثلیث به شور و شوق آنان افزود.‏ من هم این تعالیم زیبا را مانند اسفنجی جذب می‌کردم؛‏ تعالیمی که انسان را «آزاد» می‌کند.‏ (‏یو ۸:‏۳۲‏)‏ از این رو،‏ مطالعه و آموختن کتاب مقدّس هیچ وقت برایم خسته‌کننده نبوده است.‏ با آن که خجالتی بودم همراه والدینم به خدمت موعظه می‌رفتم.‏ آنان در سال ۱۹۳۴ تعمید گرفتند و من خودم را در سال ۱۹۳۹،‏ در ۱۶سالگی به یَهُوَه وقف کردم.‏

در تابستان سال ۱۹۴۰،‏ والدینم خانه‌شان را فروختند و خدمت پیشگامی را با هم در شهر کِر دالین واقع در ایالت آیداهو شروع کردیم.‏ ما آپارتمانی در بالای تعمیرگاه اتومبیل اجاره کردیم.‏ جلسات جماعت هم در آپارتمان ما برگزار می‌شد.‏ در آن دوران،‏ تعداد کمی از جماعت‌ها برای جلسات سالن داشتند و اغلب از خانهٔ خواهران و برادران یا اتاق‌های اجاره‌شده استفاده می‌شد.‏

در سال ۱۹۴۱ من و والدینم به مجمع شهر سِنْت لوئیس در ایالت میزوری رفتیم.‏ روز یکشنبه،‏ «روز فرزندان» تعیین شده بود و از همهٔ آنانی که بین ۵ تا ۱۸ سال داشتند دعوت شده بود که نزدیک سکو بنشینند.‏ برادر جوزف راترفورد در اوج سخنرانی‌اش رو به ما بچه‌ها و نوجوانان گفت:‏ «همهٔ شما .‏ .‏ .‏ بچه‌ها .‏ .‏ .‏ که پذیرفته‌اید از خدا و پادشاه او اطاعت کنید،‏ لطفاً بایستید!‏» پس از آن که همهٔ ما ایستادیم،‏ برادر راترفورد با شور و هیجان گفت:‏ «نگاه کنید!‏ بیش از ۱۵٬۰۰۰ شاهد ملکوت!‏» همان موقع تصمیم گرفتم پیشگامی را هدف زندگی‌ام قرار دهم.‏

مأموریت‌های خانواده‌مان

چند ماه پس از مجمع شهر سِنْت لوئیس به جنوب کالیفرنیا نقل مکان کردیم.‏ مأموریت ما این بود که در شهر اُکسنارد جماعتی شروع کنیم.‏ ما در کاروانی کوچک زندگی می‌کردیم که فقط یک تخت داشت.‏ به همین دلیل هر شب رختخوابم را روی میز غذاخوری پهن می‌کردیم.‏ این برایم تغییری بزرگ بود چون قبل از آن تختخواب و اتاق‌خواب خودم را داشتم!‏

در ۷ دسامبر سال ۱۹۴۱،‏ ژاپن به شهر پِرل هاربور،‏ واقع در هاوایی حمله کرد و آمریکا نیز روز بعد وارد جنگ جهانی دوم شد.‏ پس از آن بود که به کالیفرنیا نقل مکان کردیم.‏ از آنجایی که زیردریایی‌های ژاپنی نزدیک ساحل کالیفرنیا گشت می‌زدند،‏ دولت فرمان داده بود که ساکنانِ نزدیک ساحل باید تاریکی مطلق را شب‌ها حفظ کنند تا از حملهٔ دشمن به مناطق مورد نظر جلوگیری شود.‏

چند ماه بعد،‏ در سپتامبر ۱۹۴۲ در کنگرهٔ تئوکراتیک دنیای جدید در شهر کلیولند،‏ واقع در اوهایو حضور یافتیم.‏ در آن مجمع،‏ برادر ناتان نُر در سخنرانی‌ای با عنوان «آیا صلح پایدار می‌ماند؟‏» باب ۱۷ کتاب مکاشفه را مورد بررسی قرار داد.‏ در آنجا،‏ ‹وحشی› توصیف شده است که «زمانی بود،‏ اکنون نیست،‏ و بزودی از هاویه بر خواهد آمد.‏» (‏مکا ۱۷:‏۸،‏ ۱۱‏)‏ برادر نُر توضیح داد که «آن وحش» جامعهٔ ملل بود که در سال ۱۹۳۹ از فعالیت افتاد.‏ مطابق با پیشگویی کتاب مقدّس،‏ سازمانی دیگر جانشین آن و سپس دورانی نسبتاً صلح‌آمیز شروع می‌شد.‏ جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ به اتمام رسید.‏ سپس،‏ «آن وحش» با نام سازمان ملل متحد دوباره ظاهر شد،‏ تحقق آن پیشگویی را به چشم دیدیم.‏ ما شاهدان یَهُوَه،‏ فعالیت جهانی خود را از آن پس افزایش دادیم و حقیقتاً تا کنون افزایش چشمگیری داشته‌ایم!‏

به کمک آن پیشگویی درک کردم که کار فراوانی در پیش است.‏ از این رو،‏ وقتی اعلام شد که یک سال بعد مدرسهٔ جِلْعاد آغاز خواهد شد،‏ به خدمت میسیونری علاقه‌مند شدم.‏ در سال ۱۹۴۳ مأموریت یافتم در شهر پرتلند واقع در ایالت اورگن پیشگامی کنم.‏ در آن دوران از گرامافون برای موعظه دم خانهٔ مردم استفاده و سپس نشریاتی در مورد پادشاهی خدا به آنان عرضه می‌کردیم.‏ تمامی آن سال به خدمت میسیونری فکر می‌کردم.‏

در سال ۱۹۴۴،‏ من و دوست عزیزم اِوِلین ترِبِرت برای شرکت در مدرسهٔ جِلْعاد دعوت شدیم.‏ از این موضوع بسیار خوشحال شده بودیم.‏ به مدت پنج ماه معلّمانمان به ما یاد دادند که چگونه از مطالعهٔ فردی کتاب مقدّس شادی کسب کنیم.‏ فروتنی آنان حقیقتاً بر ما تأثیر گذاشت.‏ گاهی وقتی ما در حال خوردن غذا بودیم،‏ آنان برای ما گارسونی می‌کردند.‏ در ۲۲ ژانویهٔ ۱۹۴۵،‏ من و اِوِلین فارغ‌التحصیل شدیم.‏

خدمت میسیونری

من و اِوِلین به همراه لیو و اِستر ماهان در ژوئن سال ۱۹۴۶ به اِل سالوادور رسیدیم و دیدیم که «کشتزارها آمادهٔ درو است.‏» (‏یو ۴:‏۳۵‏)‏ در سال ۱۹۴۷،‏ اولین مجمع حوزه را در شهر سانتا آنا برگزار کردیم.‏ برای تبلیغ سخنرانی عمومی خیلی فعالیت کرده بودیم.‏ از این رو،‏ نزدیک به ۵۰۰ نفر در آن مجمع حضور یافتند.‏ یک هفته بعد از آن،‏ اتفاقی افتاد که در ابتدای مقاله برایتان تعریف کردم.‏ آن اتفاق نشان می‌دهد که کشیشان از فعالیت ما بسیار عصبانی بودند.‏ البته،‏ موفق نشدند ما را بترسانند و ما میسیونرها بیشتر مصمم شدیم که برای کمک به مردم بمانیم.‏ کشیشان،‏ مردم را تهدید کرده و به آنان گفته بودند که کتاب مقدّس را نخوانند.‏ به علاوه،‏ بسیاری توانایی خرید کتاب مقدّس را نداشتند.‏ با این حال،‏ مردم تشنهٔ حقیقت کلام خدا بودند.‏ از آنجایی که سخت می‌کوشیدیم زبان اسپانیایی را بیاموزیم تا یَهُوَه و وعدهٔ زیبای بهشت را به آنان بشناسانیم،‏ بسیار سپاسگزار بودند.‏

روزا آسنسیو یکی از اولین شاگردان من بود.‏ او بدون آن که ازدواج کرده باشد،‏ با مردی زندگی می‌کرد و پس از یادگیری کتاب مقدّس از او جدا شد.‏ سپس،‏ آن مرد هم یادگیری تعالیم کتاب مقدّس را پذیرفت.‏ آن دو ازدواج کردند،‏ تعمید گرفتند و مبشّرانی غیور شدند.‏ روزا اولین پیشگام در شهر سانتا آنا بود.‏

روزا صاحب یک خواربار فروشی بود.‏ وقتی به خدمت موعظه می‌رفت،‏ مغازه‌اش را تعطیل و برای فراهم شدن نیازهایش به یَهُوَه توکل می‌کرد.‏ وقتی درب مغازه‌اش را پس از چند ساعت باز می‌کرد،‏ مشتریان به مغازه‌اش سرازیر می‌شدند.‏ او حقیقتِ گفتهٔ عیسی را که در مَتّی ۶:‏۳۳ آمده است شخصاً تجربه کرد و تا زمان فوتش به یَهُوَه وفادار ماند.‏

یک بار یکی از کشیشان محلی نزد صاحبخانهٔ ما شش میسیونر رفت و او را تهدید کرد که اگر ما را از خانه بیرون نیندازد،‏ او و همسرش را از کلیسا اخراج خواهد کرد.‏ صاحبخانهٔ ما که تاجری نام‌دار بود تسلیم نشد چون از رفتار کشیشان همیشه ناراضی بود.‏ او حتی به آن کشیش گفت که برایش مهم نیست از کلیسا اخراج شود و به ما گفت که تا هر وقت بخواهیم،‏ می‌توانیم بمانیم.‏

شهروندی محترم شاهد یَهُوَه می‌شود

میسیونری در سان سالوادور،‏ پایتخت اِل سالوادور،‏ کتاب مقدّس را به خانمی تعلیم می‌داد که شوهرش بالتاسار پِرلا،‏ مهندس بود.‏ آن مرد نیک‌دل ایمانش را به خدا به دلیل مشاهدهٔ ریاکاری رهبران مذهبی از دست داده بود.‏ وقتی زمان آن فرا رسید که دفتر شعبه‌ای در اِل سالوادور ساخته شود،‏ بالتاسار با آن که هنوز شاهد یَهُوَه نشده بود،‏ داوطلبانه حاضر شد که تسهیلات شعبه را بدون مزد،‏ طراحی و بنا کند.‏

بالتاسار بعد از همکاری با شاهدان یَهُوَه در ساختمان سازی شعبه متقاعد شد که دین حقیقی را یافته است.‏ او در ۲۲ ژوئیهٔ ۱۹۵۵ تعمید گرفت و همسرش پاولینا نیز خود را کمی پس از آن به یَهُوَه وقف کرد.‏ هر دو فرزندشان نیز یَهُوَه را خدمت می‌کنند.‏ پسرش بالتاسار جونیور ۴۹ سال است که در بیت‌ئیل بروکلین از فعالیت موعظهٔ جهانی حمایت می‌کند و یکی از اعضای کمیتهٔ شعبهٔ آمریکاست.‏

وقتی شاهدان یَهُوَه شروع به برگزاری کنگره در سان سالوادور کردند،‏ برادر پرلا به ما کمک کرد تا سالن ورزشی بزرگی اجاره کنیم.‏ در اوایل،‏ فقط از چند بخش از سالن استفاده می‌کردیم ولی با کمک یَهُوَه هر سال تعدادمان افزایش یافت تا این که سرانجام سالن لبریز شد و نیاز به جایی بزرگ‌تر داشتیم!‏ در این کنگره‌ها،‏ شاگردان یعنی فرزندان روحانی‌ام را دوباره می‌دیدم.‏ وقتی آنان شاگردان تعمیدیافتهٔ خود را به من معرفی می‌کردند،‏ بسیار خوشحال می‌شدم!‏ احساس می‌کردم که آن جدیدان نوه‌های من هستند.‏

در یکی از مجمع‌ها برادری پیشم آمد تا از من عذرخواهی کند.‏ او را نشناختم و بسیار کنجکاو شدم.‏ او گفت:‏ «من یکی از آن پسرانی بودم که در سانتا آنا به شما سنگ پرتاب کردم.‏» از این که او هم یَهُوَه را خدمت می‌کرد،‏ بسیار خوشحال شدم!‏ صحبت با آن برادر مجدّداً به من ثابت کرد که خدمت تمام‌وقت بهترین کاری است که می‌توان در زندگی انتخاب کرد.‏

تصمیماتی رضایت‌بخش

خدمت میسیونری‌ام را در اِل سالوادور نزدیک ۲۹ سال ادامه دادم.‏ در اول در شهر سانتا آنا،‏ سپس در سونسوناته،‏ بعد در سانتا تِکلا و در آخر در سان سالوادور خدمت کردم.‏ در سال ۱۹۷۵،‏ پس از دعای بسیار تصمیم گرفتم که نزد والدین سالخورده‌ام که نیاز به کمک داشتند،‏ برگردم.‏ از این رو،‏ لازم بود خدمت میسیونری را کنار بگذارم و به شهر اِسپوکن نقل مکان کنم.‏

پس از فوت پدرم در سال ۱۹۷۹،‏ پرستار مادرم شدم که به تدریج ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد.‏ او هشت سال بعد در ۹۴سالگی فوت کرد.‏ در آن دوران دشوار،‏ من از لحاظ عاطفی و جسمانی از توان افتاده بودم.‏ آن فشار روحی سبب شد که به زونا مبتلا شوم.‏ با این حال،‏ یَهُوَه دعاهای مرا همواره اجابت کرده است و آغوش گرم و حمایتش را در سختی‌ها احساس کرده‌ام.‏ یَهُوَه چنین قول داده است:‏ «تا به پیری شما .‏ .‏ .‏ شما را خواهم برداشت .‏ .‏ .‏ من حمل کرده،‏ خواهم رهانید.‏»—‏اشع ۴۶:‏۴‏.‏

در سال ۱۹۹۰ به شهر اومک واقع در ایالت واشنگتن نقل مکان کردم.‏ در آنجا در محدودهٔ اسپانیایی به خدمت پرداختم و دوباره احساس کردم که در جماعت مفید هستم.‏ چندین نفر از شاگردانم نیز تعمید گرفتند.‏ پس از چند سال،‏ دیگر قادر نبودم از خانهٔ مستقلی که داشتم نگهداری کنم.‏ از این رو،‏ در نوامبر ۲۰۰۷،‏ به آپارتمانی در نزدیک شهر چیلان،‏ واقع در واشنگتن نقل مکان کردم.‏ از آن به بعد،‏ جماعت اسپانیایی به خوبی مراقبم هستند و از آنان بسیار سپاسگزارم.‏ از آنجایی که من تنها شاهد سالمند در جماعت هستم،‏ برای آنان مانند مادربزرگ می‌باشم.‏

در جوانی تصمیم گرفتم ازدواج نکنم و خانواده تشکیل ندهم تا ‹بدون دغدغه› به خدمت تمام‌وقت بپردازم.‏ (‏۱قر ۷:‏۳۴،‏ ۳۵‏)‏ می‌دانستم که در زندگی کنونی به همه چیز دست نخواهم یافت.‏ پس حواسم را به مهم‌ترین چیز یعنی خدمت از دل و جان به یَهُوَه معطوف کردم و تا کنون به بسیاری حقیقت را تعلیم داده‌ام؛‏ آنان برایم مانند فرزند می‌باشند.‏ در دنیای جدید وقت بسیاری خواهم داشت تا به فعالیت‌های دلخواهم بپردازم.‏ آیهٔ مورد علاقه‌ام مزمور ۱۴۵:‏۱۶ است که در آن یَهُوَه به ما قول داده است «آرزوی همهٔ زندگان را سیر» نماید.‏

اکنون در ۹۱سالگی هنوز از سلامتی نسبی برخوردارم و قادرم به خدمت پیشگامی ادامه دهم.‏ خدمت پیشگامی به من کمک می‌کند جوان بمانم و در زندگی هدف داشته باشم.‏ زمانی که به اِل سالوادور رفتم،‏ فعالیت موعظه در آنجا تازه شروع شده بود.‏ ولی با وجود مخالفت‌های مدام شیطان،‏ اکنون در اِل سالوادور بیش از ۳۹٬۰۰۰ مبشّر وجود دارد.‏ این موضوع حقیقتاً ایمان مرا قوی ساخته است.‏ شکی نیست که یَهُوَه از طریق روح‌القدس از فعالیت قومش حمایت می‌کند!‏

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی