کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • دآ درس ۱۲ ص ۳۴-‏ص ۳۵ بند ۵
  • ارث به یعقوب رسید

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • ارث به یعقوب رسید
  • درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • مطالب مشابه
  • دوقلوهایی که با یکدیگر فرق داشتند
    کتاب من از داستان‌های کتاب مقدّس
  • میراثتان را با گرفتن تصمیمات عاقلانه حفظ کنید
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۳
  • یعقوب و عیسو با هم آشتی کردند
    درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
  • یعقوب همواره در پی برکات یَهُوَه بود
    برج دیده‌بانی ۲۰۰۳
لینک‌های بیشتر
درس‌های آموزنده از کتاب مقدّس
دآ درس ۱۲ ص ۳۴-‏ص ۳۵ بند ۵
یعقوب یک کاسه آش به عیسو می‌دهد

درس ۱۲

ارث به یعقوب رسید

اسحاق و رِبِکا با پسران دوقلوی خود

وقتی اسحاق ۴۰ ساله بود با رِبِکا ازدواج کرد.‏ او رِبِکا را خیلی دوست داشت.‏ بعد از چند وقت،‏ آن‌ها صاحب دو پسر شدند که دوقلو بودند.‏

اسم پسر بزرگ‌تر عیسو و اسم پسر کوچک‌تر یعقوب بود.‏ عیسو دوست داشت که در دشت و بیابان باشد و حیوانات را شکار کند.‏ او شکارچی ماهری بود.‏ ولی یعقوب دوست داشت که در خانه بماند.‏

در آن دوران،‏ وقتی پدر خانواده می‌مرد،‏ بیشترین قسمت از زمین و بیشترین پول به بزرگ‌ترین پسرش می‌رسید.‏ به چیزهایی که او می‌گرفت ارث می‌گفتند.‏ در خانوادهٔ اسحاق،‏ قول‌هایی هم که یَهُوَه به ابراهیم داده بود قسمتی از ارث بود.‏ آن قول‌ها برای عیسو اهمیتی نداشتند،‏ ولی برای یعقوب خیلی مهم بودند.‏

یعقوب و عیسو

یک روز عیسو از شکار برگشت.‏ او تمام روز مشغول شکار بود و خیلی خسته شده بود.‏ عیسو بوی خوب غذایی را که یعقوب درست کرده بود حس کرد و دهانش آب افتاد.‏ پس به یعقوب گفت:‏ ‹دارم از گرسنگی می‌میرم!‏ یک کم از آن آش سرخ به من بده!‏› یعقوب گفت:‏ ‹اول به من قول بده ارثی را که به تو می‌رسد به من بدهی؛‏ بعد من از آش سرخ به تو می‌دهم.‏› عیسو گفت:‏ ‹ارثی که به من می‌رسد به چه دردم می‌خورَد!‏ این ارث مال تو.‏ فقط یک کم آش بده بخورم.‏› به نظرت عیسو کار درستی کرد؟‏ نه،‏ کارش درست نبود.‏ عیسو چیزی را که خیلی باارزش بود داد تا یک کاسه آش بگیرد.‏

وقتی اسحاق خیلی پیر شد،‏ وقتش رسید که به بزرگ‌ترین پسرش برکت بدهد.‏ اما رِبِکا به یعقوب که پسر کوچک‌ترشان بود کمک کرد تا او برکت را بگیرد.‏ عیسو از این موضوع باخبر شد و آنقدر عصبانی شد که نقشه کشید برادر دوقلوی خودش را بکشد.‏ اسحاق و رِبِکا می‌خواستند از یعقوب محافظت کنند،‏ برای همین به او گفتند:‏ ‹پیش دایی‌ات لابان برو و تا وقتی که خشم و عصبانیت عیسو تمام نشده همان جا بمان.‏› یعقوب به حرف پدر و مادرش گوش کرد و جانش را نجات داد.‏

‏«برای انسان چه فایده‌ای دارد اگر تمام دنیا را به دست بیاورد،‏ ولی جانش را از دست بدهد؟‏ واقعاً انسان در عوض جانش چه می‌تواند بدهد؟‏»—‏مَرقُس ۸:‏۳۶،‏ ۳۷

سؤال:‏ عیسو چه خصوصیاتی داشت؟‏ یعقوب چه خصوصیاتی داشت؟‏ چرا یعقوب به جای عیسو برکت گرفت؟‏

پیدایش ۲۵:‏۲۰-‏۳۴؛‏ ۲۷:‏۱-‏۲۸:‏۵؛‏ عبرانیان ۱۲:‏۱۶،‏ ۱۷

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی